آقا میبدی ولمان نمی کند

در دهه چهل وپنجاه مصیبتی عظیم ما را بود،و اینکه کسی، از روشن فکران راجسارت نقد افکار خلیل ملکی و آل احمد و بعد ها دکتر شریعتی را نبود. از یک طرف آقایان نقاّد را سوادی آن چنانی نبود،و از طرف دیگر متهم به همکار رژیم شاهی میشدند. و سیستم هم به کسان غیر از خودشان اجازت نقد و برسی را در مورد بعض آقایان روشنفکر بقول امروز یه مخالف را نمیداد . اگر کسی در نقد افکار این آقایان در مجله یا روزنامه ای یا حتی کافه فیروز سابق که پاتوق قشری از ارباب اندیشه بود، اول از همه متهم به جیره بگیری دربار،وبعد ساواکی بودن میشد . واین ترس بود که بلای جان جامعه شد. هر کس رمانی یا شعری می نوشت ، باید پاس گوی این آقایان بود که می بایست ثابت می کرد ، اهل بخیه نیست، با این حساب بچه های شهرستانی که دستی در قلم داشتند می بایست در حال ،اگر چپ بود به خلیل ملکی ثابت می کرد ،که شوروی سوسیال امپریالیست است، اگر مذهبی بود، گروه شریعتی را پی میگرفت ، و یا اهل ادب و شعر هنر می بود باید از خط آقا جلال نمی گذشت .حال شده روایت ما با این آقایان آن ور آب است کسی را جرات نقد آقایان رادیو تصویری شبانگاهی را نیست، آقا میبدی را نظر است که تحریم باید گردد ، خوب درست ما هم روش، بعد نظرش شد این شرکت کنندگان را عدد بر دو ملیون است،نه نشد ، نمی توان بر دو ملیون خواند یان مردم را ، خوب بدی اش اینجاست که بقول طلبه ها در درس قضا ، در این ادعا باقی است، و پا می فشارد، بابا ول کن این آقا نوری زاده ول کرد ،چون بیش از شما می داند،در تماس است با ایران، به قول آن آقای چالش گر چپ :بابا ول کن نمی فهمی .چقدر در حماقت ، اقا رفتند رای دادند ، این ملت رفت رای داد، و به قولی خیلی ها هم رای ندادند، خوب نشد ، این تحریم که بقولی روشنفکران کردند از رای معین کم شد، از این ساده تر؟ ، چرا نمی فهمی، دارد این ملت به قول شما نجیب به دامن فاشیسم می رود، و توانائی ایستادگی هم ندارد، چون گرسنه است ، صاحب اهل و عیال است ، نمی تواند شب در کلانتری به خوابد، نمی تواند بعد یک سال بازداشت در مقابل قاضی بیاستد، یا اصلا اقا می ترسد، تو آن ور آب نشستی نمی توانی حرف بیست ودو کانال رادیو تلویزیونی را یکی کنی،میگوئی سلیقه ها متفاوت است خوب، بابا این شصت ویا هفتاد ملیون هم حرف هم دیگر را نمی فهمند.حزب ندارند ، انسجام هم ندارند، تجربه حزبی هم ندارند،در ثانی در تمام قرون یک نفر این ها را به دنبالش کشیده ،حال این یک نفر هم نیست، تمام این ادبیات ملت پر است از قهرمان یا بقول شما لیدر حال نیست ، بیائید بگوید از کجا شروع کند، این آریامهر تان که همه چیز داشت الا درس تحزب، اگر هم داشت رستاخیز بود، هر که حرفی داشت در مسلخ بود،در تبعید بود، در زندان بود. بابا ول کن بگذار ببینیم که چه خاکی را سرمان می ریزیم، این رای که به آقای هاشمی میدهند در اصل رای او نیست رای بغض است به جناح خشونت ، چرا نمی فهمی.بیچاره آآ بهنود گفت دموکراسی از صندوق بیرون می آید ، شد شمر ذولجوشن،این لوس آنجلسی ها دست ور نمی دارند، بیچاره را تا دم مسلخ بردند در آن شهر غریب، بد جوری دلم گرفته از هر چه روشنفکر است ، تا بقول رسانه ها ، خط خطی نشدیم برویم به دیگر مصائب.در آخر حرف دل ابراهیم نبوی را دوست دارم بنویسم.

(واقعیت این است که تمام اهل خرد و هنر و فکر و سیاست این کشور اعم از اندیشمندان و هنرمندان و روزنامه نگاران و سینماگران و سیاستمداران و فلاسفه و اقتصاددانان و مبارزین همه و همه به این نتیجه رسیده اند که باید به رفسنجانی رای داد، همین کافی است که یقین کنیم که این نمی تواند بازی باشد. بازی ای که عزت الله سحابی و ابراهیم یزدی تشخیص نمی دهند مطمئن باشید ضیاء آتابای و لس آنجلسی ها نمی توانند تشخیص دهند.
من نگرانم! بیش از حد هم نگرانم. برای ما فقط یک راه باقی مانده است، ما مجبوریم برای حفظ جامعه ایران به هاشمی رفسنجانی رای بدهیم.)

نظرات 1 + ارسال نظر
رامین شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:47 ب.ظ

چه بگویم با که ینویسم؟
شرمم می آید که ایرانی هستم.از روی نیاکان خود شرمنده ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد