روزگاری شاه سابق ایران به یکی از رجل قدیمی و خوشنام پیام فرستاده بود که مصدق مگر چه کرد برای شما که بعد از بیست و چند سال هنوز می شنوم در گفتگوهای خصوصی از او جانبداری می کنید. آن پیردیر جواب داده بود به اعلیحضرت بفرمائید ما عاشق دماغ عقابی دکتر مصدق که نبودیم، کارهائی می کرد که خوشایند ایرانیان بود، حالا شما همان کارها را بکنید حتما نظر مردم برمی گردد. ... (از اخرین نوشته های آآ بهنود ما)..
مثل ماهی را می مانیم که دور از آب میمریم و یا مثل سایر موجودات که در غیر زمین بومی خود می پژمرد و پوج می شود و ... اصلا کند می زند
شده روایت این فرزندان خاک ما ... دسته دسته و موج موج و تک تک می روند در دریار غربت به بهانه نانی در حد امکان ... می گویند و می نویسند . مثل داریم که عین هو اسب گور اوغلی بلانسبت بلانسبت .
گفتم که روایت ما شده این جدائی ها و غم های بی پایان.
تا در وطن و ناف تهران و در همان روزنامه های معرف شده اصلاح طلبان قلم می زد وصد البته دل برده بود لااقل از خیل زیاد شاگردان روزنامه نگاری و فعالال جوان، در یکی از کامنت هایم برایش نه به تندی بلکه به رسم یاد آوری آنچه که به حق مینویسید در کل " از خاطرات خطرات مخبر السلطنه و محمد حسن خان اعتماد السلطنه به قول خودشان وزیر انطباعات دوران قاجار و اولی هم از تمام شش گوشه زندگی شاهان قاجار و پهلوی و بیشتر هم از اقبال آشتیانی مرحوم است که به حق و ناحق مثل می آورید و گریزی هم به صحرای کربلا می زنید، و پایان مقاله.
شده ای مثل صاحبان میز و صندلی این ملک ، نه کسی سئوالی دارد و نه جوابی هست که ملت بشنود.
چطور است که هر چه می نویسید سری هم به جنوب تهران قدیم و دربار پهلوی و قاجار ، گویا دیگر تاریخ و نصیحت الملوک ما در همه سه چیز؟ نهفته است . بهنود جان دست بردارید ترا به خدا ،مگر ندید این سه دهه روزگاران چنان روزنامه نگار و نویسنده های در همین چند سال در دامنش بزرگ کرد که تنها نام بردن و تکرار می کنم تنها نام بردن از ایشان خود چند سالی را آب خنک می طلبد.
در همان بی بی سی که کار می کنید خیلی هستند جوانانی که مستعد نوشتن و نویسندگی هستند ولی برای لقمه نانی مجبور اند هر آنجه یار طلب کند بنویسند.
و یا در رادیو ها و سایر آژانس های خبری...
این همه کادر های ورزیده به یمن همان روز نامه های وطنی که در تهران انتشار می یافت بارور شدند ، البته قبول می فرماید که اکثرا به خاطر همان لقمه.
شاید قبولش برای شما سخت است که چرا ابراهیم گلستان نشدید و یا چرا جای دوری برویم یا همین آ مهاجرانی خودمان، این ها همه عمری است می خوانند و تحقیق می کند و اصلا هم به دنبال شو منی و طناز بودن در تلویزیون ها آواره وطن نشدند.
آیا از خود پرسیده اید که چرا نمی توانید مثل خیلی های دیگر یک رومان و یا یک اثر ادبی بنویسید و تنها در یک ورق آ 4 مانده اید و آن هم در آغ منگول و سقاخانه و حرم قاجار.
سخن از تبلیغ دیگر بزرگان نیست که آثار نهنگ گونه در ادبیات ما آفریدند ، سخن از یک شو من ماندن است و مقاله در قد یک آ 4 ، که سر و تهش را جمع کنی در رمز و اسطرلاب یک چیزی توان فهمید.
من خود چندین بار از دهان مبارک شنیده ام که دهه چهل اوج ادبیات فارسی ما بوده است ولی حالا نیست، راستی چرا نیست؟
وقتی جوان بودید و بودیم همدیگر را خوب می فهمیدیم و این عشق البته که یک طرفه بود البته از طرف حقیر، ولی خیلی از سال هاست دیگر تو را و نوشته ات را دوست ندارم ، یک حس درونی دارم نمی دانم چرا، آیا حق من نیست ؟
خوب نمی نویسید و از ملت با کنایه و ریشخند می گوید ، حتی یک بار در تلویزیون آمریکا از مشرطه بد گفتید و هم از سال سی و دو و هم از پنچاه و هفت . من یقین دارم که در ته قلبت به ما می خندی و آنقدر که بی محابا به زبان می آورید.
اگر روزی روزگاری به کنایه حرف از انقلاب زدی که می زنی و من هم شنیده ام ، باور کنید که من شما را باور ندارم و این باور را خیلی وقت است از دست داده ام و این حق من است.