هزار بار هم کلمه روزمره گی را بخوانی ؛ تا گرفتارش نشی نمی فهمی ؛چندی است که گرفتار همین ام .گاهی هم همین حوصله خواندن کتاب و رومان را نیز ندارم . ولی شعر چیز دیگری است و هم غزل باشد از فضولی که خود عالم دیگری می طلبد و ندارم ؛از حافظ حسی ندارم شاید زیاد خواندم و تفسیر زیاد دیدم ؛گاهی سرم را با فضولی گرم ؛چندین صده قبل شاید خیلی هم دیگر را نمی شناختد.مثلا این فضولی از قفقاز به بغداد کی سعدی حافظ و مولانا را باید ببیند و تا از فکر...خسته که می شوی همینه ؛ خیالت هست که فکر کنی مثلا از همین شاعران به من چه بهانه که نه خوانی نخوان خوب؛ صغرا کبرا برای چیه؛ به قول دوستمان خیلی حرف می زنم ؛ اگر کسی را نداری گوش کند با خودت زر می زنی ؛ حتما راست می گه خودم هم همین احساس را دارم ؛ مثل اینکه نخوانم و بگویم و ننویسم مردم .مردن هم این روز ها برای زن و بچه زیادی خرج روی دست شان می زاره ؛فکر کنم که خیلی خوب هم می شه توی وصیت نامه به نویسم با یه مراسم بدوت تشریفات کار را تمام کنند یه پنجاهی رو دست شان می ماند ؛ تازه خودم هم همیشه به مراسم شام و احسان عزا داری اینها نرفته ام ؛ خوبه زیادی خوبه حتما باید یک زیر نویسم بکنم می دهم همین ملای مسجد خیام ام تایید می کنه که خودش رو به منبر به همه می گوید؛مثل آن ختمس که در ششکلان رفتم خانواده معزّا همان دم در سیخ ایستاده بودن و مولای مسجد گفت و همه به وراث گردن گلفت یه نگاهی کردندو آن هم سرشان زیر بود و ته دلشان شاید زیاد خجالت کشیدند خوب من که کسی را ندارم دم در بایستد و خجالت هم بکشد ؛ مجلس زنانه بغل همین مسجد است . همه این حرف ها را می زنی بعد می گوئی خسته از روز مره گی ام ؛ کاش پیش یه دکتری برم که چه بگویم: " اعتقادم به جماعت و جامعه بالا اومده"که چه مگراین نو فکار با دوا درست شدنی نیست که خودت را گرفته ای سر صبحی .
هنین طور که با خودش حرف می زد خود را دم قهوه خانه دید و یاد آن کامنت گذاری افتاد که بحث قلیان را پیش کشید یک روزی و بعد که دید خیلی نصیحت می کند از میان دوستان رد اش کرد.
ـ یه الف بچه داره به من پیرمرد " قلیان نکش و بد آموزی می کنید استاد" خوب شد که رد اش کردم رفت و آخرین جمله ام بود که نوشتم کسی می خواهد نود سالی عمر کند به من مربوط نمی شود و پاک اش کردم رفت .
- سلام اقا غلامحسین نئجه سیز آغام ... یاشا یاسان... گئتی بالا قلیانی..
دلم گاهی برای بچه های کره شمالی و گاه برای تیکّه پاره شدن های مردم مساجد پاکستان به خاطر یک کاریکاتور یست مشنگ خودشان را صد پاره می کنندو از انگلستان همین را یاد گرفته اند یکی هلند غلطی می کن و این ها بمب میگذارند و خوشان را می کشد همین را هم خیلی هایشان دوست دارند زندگی شان روزی یک دلار دلشان می خواهد زود به بهشت برسند تازه بمانند که چی باید تا اخر عمر کار کنند و عمله گی ؛ و یا مردم همین عراق همسایه دلم می گیرد؛ شاید آن ها هم هوس صدام را می کنند ؛ لا اقل اگر می گشت از مخالفانش می گشت نه مردم مسجد رو ؛ و کوچه بازار . اصلا برای خودم وقت ندارم ؛فکر کنم و اینکه همین دیروز دو ملیون دست بچه هه دادم که ثبت نام اش کنند برای ارشدش ؛ و هم دلم پیش جوانکی است که رفتن به سربازی را به ادامه تحصیل و سر سفره پدر ترجیح می دهد؛و عجله اینکه با خودش چند صباحی تنها باشد ؛و آن قدر فکر کند که دوباره سر سفره پدر را آرزو کند؛ واقعا خنده داره است و در این میان از دل باباش هم خبر ندارد که این روز ها چقدر هم غمگینه ؛ ته قهوه خانه محل نشسته .
ــــ برای چی این قدر غم و کدر از سر روی مرد دارد می بارد .
ــــ فکر حقوقی را می کند به نیمه برج اش هم نمی رساندش ؛و هر روز خدا؛ دخترک زیبایش را غمگین و غمگین تر حس می کند و یا زنش که هر روز اش دور تر و دورتر می شوند و از اخرین باری که نشسته بودن و داشتند حرف می زدن و خنده روی لبان زن اش بود چندین سالی می گذرد؛می شود حدس زد.
دلم می خواهد پیش همین پدر باشد و می ماند و بقیه را بی خیالش می شوم .
چند قلم داروی که تا قبل پیدا می شد ؛ حالا نیست اش . الان فتردچه خدماتی اش دارد می پوسد از عرق کت اش و هم اینکه در ته قهواه خانه بوی قلیان تا الیاف تار پود لباس اش گذشته ؛ مانده اینکه غرغر زنش سر شب توچه بچه ها را به خوشان کند .فکرش مثل آب در درون کلّه اش به هر سوی می رود؛ این روز ها اصلا خودش را هم نمی فهمد.
ـــ لعنت خدا ...کم مانده بود امریکا سوریه را شخم کند؛ این اوباما مگن واقعا کنیائی اصل هست اش ؛ خوب بگو گداست دیگر ؛ روس ها موش دواندن مثل همیشه .
یاد باباش می افتد که دهه ای توی زندان به خاطر همین روس دوستی اش بوده و چه نفرتی هم داشت مادر اش با این روس ها. مادرش فکر می کرد روس ها همه توده ای اند و وقتی باباش زندان بود همش ناله نفرین مادرش بود از دست توده ای های روس . ولی پدرش هم توده ای بود و هم یک روسوفیل کامل .
ـــ بد نبود وضع مان دوره شاه و تازه استخدام هم شده بودم و پدر هم بیرون بود با چه عجله ای هم زنم داد؛ کاش همان دختره ارمنی یه را می گرفتم خیلی زیبا بود... بچه ها می گفتند "بارونس" ولژیک ؛ خود اش هم پیشنهاد عروسی داده بود ؛ چقدر راحت بودیم در شعبه مرگزی به هم گفته بود می رویم تهران فامیل ها همه تهران اند هر دو کادر یک شعبه می شویم ؛ در اداره مرگزی پدر اشنا زیاد دارند ... زیبائیش حد نداشت و خودم هم دوست اش داشتم ؛فقط از پدرم خجالت می کشیدم که دختره ارمنی است و پدر ماهی یک بار هیئت عزادای داشت برای آغا امام حسین ؛ می دانستم اگر قبول هم کند دیگر از چشم اش می افتم ؛ همین هم نارحتم می کرد ؛ دوست داشتن پدر هم خود یک عالمی دارد ؛ حالا بچه ها همه تقصیر هارا برای پدر می دانند ؛ همه فکر می کنند که گووادالوپ پدر هم بود لابد ؛ برای همینه بیشتر بچه ها دیگر ملاحظه ای ندارند و پدر نازنین بود همین دوستی مان بود که با آن دختر خانم ارمنی ازدواج نکردم ؛ خیلی زیبا بود و علاقه خاصی هم داشت وقت بیکاری اش با هم بشینیم من کار های مانده صبح را بکنم و او هم حرف بزند ؛ تورکی زیاد نمی دانست از تهران آمده پیش مادر بزرگ اش و بعد استخدام بانک ؛ دیگر در تبریز ماندنی شده بود و وقت شوهر کردن اش بود به قول ما عوام ؛ من هم دوست اش داشتم و یک روزی نیمه هوشیار به هه اش گفتم با هزار ترس و لرز ؛ و هم او گفت : به خاطر همین کم رویت دوست ات دارم . و من احساسم بود که سرخ شده ام . چرا نمی توانستم تصمیم بگیرم زیادی هم تقصیر پدر نبود ؛ خودم هم ته دلم؛ که همه فامیل می گویند پسر فلانی رفته دختر ارمنی گرفته و آن همه هیئت رفتن های پدر که عمری برایش زحمت کشیده بود در یه روزی همه اش تمام می شد ؛ شاید هم پدر زود از آنکه فکر می کردم از غصّه می مرد . یادم می آد که بعد ازدواج و چند سالی که کمی نزد پدر ؛ دیگر آن پسره خجالتی نبود گفته بودم و پدر چشمهایش پر اشگ شده بود و گفته بود اینکه کاش می گرفتی بابا ؛ اقل اش می شناختی و دوست اش هم داشتی تو چه کار با آبروی من . معلوم اش شده بود که پدر را هنوز هم نشناخته بودم ؛ همه اش و هم بوده بی خودی . کاش با "ولژیک " ازدواج کرده بودم و همین که کسی با عشق ازدواج کرده خود کاری یه خوب .
بعد چند سالی همان قبل انقلاب بود در یکی از شعبات تهران دیدم زیبا تر هم شده بود ؛ همیشه خوش لباس بود از خانم های مسلمان هم بیشتر مواظب لباس اش بود و همین اش هم دوست داشتنی تر اش می کرد .
ـــ کاش امروز این دوای قند را لا اقل پیدا می کردم ؛ دکتر گفته کلیه ات آسیب می بیند هم چشم هات. باید فردا با اتوبوس شهرستان حتما به مسجد ختم اش برسم ؛ بد هم هست نروم ... بعدا چشم هم چشم در خیابانی می بینم و آن وقت که خجالت اش را بکشم؛ خجل نشیم به خاطر یه تنبلی .سر راه باید نان بربری را بگیرم ؛ زیاد این روز ها گیر می ده ؛خسته شدم از نق زدن هایش اصلا فکر نمی کردم کارم به این باریکی شود؛ حس ام اینکه دیگر دوست اش ندارم ؛ شاید او هم مرا؛ آن که می گویند بعد عشق می آد فکر نکم اونی مه میاد عادت هست ؛ تا کی باید زنده بود و ادامه داد ؛ گو تا مردن . قبل شام باید قرص خواب ام را بخورم می گن تاثیراش زیاده نیم ساعت قبل خواب ؛ والا تا نصفه های شب کار داریم .داوری این دوره لیک هم مثل همیشه گند زدند؛ شده برای ما قوه قضایه زود بهشان برمی خورد و جریمه پشت جریمه .
کار خوبی می کنند باید هم بکنند ؛ این همه پول خرج بازیکن می کنند و گدا بازی شان روی داوره خوب ؛اگر پنالتی را گرفته بود چند پله ای می آمدیم بالا ؛ کاش همان دور اول یه پول گنده ای بریزند صندوق و هیئت داوری ؛ دیگه تکی ندند بشه رشوه ؛ حالا که کار هیمان همه شرعی هست اش این راهش پیدا کنند .صبحی بایست برم کانون شاید پول نسخه قبلی را به گیر ام ؛یه عالمه پول بیمه نکمیلی می دیم چرا نگیرئم گور باباشون ؛باج بده نیستم از حلقوم شان در ش می آرم ؛ بچه پر رو برای من رئیس رفاه شده؛یادش رفته زمانی مستخدم خودم بوده توی شعبه ؛ حالا باز خوبه احترام ام پیش همه داره و الا باید مثل سایرین برایش دولا راست بشم ؛ حتما یادش هست روز اول که آمد شعبه بچه ها چه جوری چارو و تی را بهش دادند و رسید هم گرفتند؛ بعد هم آن روز همه می خندیدن ؛ خود اش هم از رو نمی رفت ؛ از اولش هم خیلی به قولی روابط عمومی خوبی داشت ؛ از آن های است که می گویند از سر بازی به سرداری رسیده .نانوائی الان بسته است شاید ؛ باز سر راه یه نگاهی می کنم تازه لواش هم داریم خوب .باید حساب آن میز ها هم بدهم چون چند وقتی همه اش مهمانم کرده اند؛ حتما بادم باشد حساب شان را بدم ؛ زود بلند شم خوبه متوجه نمی شوند که رفتم سر دخل قهوه خانه.باید به اقا غلام بسپارم پول چای مرا از کسی نگیرد ؛ فقط کافی بگه که خودش قبلا داده ؛ آره این جوری بهتره دیگه خجل دیگران نمی مانم .
-شب اصلا خواب ام نبرده
معده ام داره می سوزد شاید باز اسیدی شده.می گویند از چای داغ هم ممکنه ؛...سر راهم بازار سیگارهم باید بگیرم سوپر های محل نمی آرند می گویند فقط شمائید که می گیرید ؛"دلار کاغذ پاره ای بیش نیست " بفرما مردک سه برابر قیمت قبلی اش می گیرم ؛ هان یک قطع نامه دانی هم گفته بود،الان وقت اش هست همان دوست پسر خبرنگار اش بگوید آن ها چهار قطع نامه دادند رئیس ،زرت اش را من باز نشسته می کشم ؛عجب آدمی بود هیچ از دروغ هاش خجالت ام نکشید؛از دولت پاک اش نصف اش پول های مملکت را بردند چند تائی هم مدرک تحصیل قلابی ؛ آن اوایل صحبت از تعهد بود نه مدرک و دلمان خوش بود به تعهد ای که داشتند و بعد آن ها که رفتند این بی تعهد ها رفتن دوجین دوجین مدرک گرفتن ؛ حالا برای مجلس شان باید فوق بود کاش همان اول که دانشگاه آزاد تنها یه ساختمان داشت بدون کنکور من هم رفته بودم ؛ اگر می رفتم حتما ادبیّات می خواندم و یه چیز های یاد می گرفتم حیف شد . خوبه یخچاله را عوض کردیم حالا مجبور بودیم سه برابرش قبل پولش را بدهم ؛ کلر گازی هم بد نشد ولی نمی شه با این قیمت برق درست و حسابی خنک شیم این تابستان اصلا روشن اش هم نکردیم ؛
بچه می گویند نتایج کنوکور را فردا می دن کاش مریم هم قبول بشه بیچاره پدر و مادرش خیلی نگران بودند آن روزی که اومده بودن برای ما .تا اخر برج هنوز مانده ؛ باید یه کاریش بکنم ؛ اینکه نشد زندگی هر ماه منتظر حقوق بودن می کشه آدم را . خدای من یه نفر رئیس این همه دروغ ؟ بیچاره یونان گروشان برای 8 میلیلارد ؛ تنها یه فقره دوست پسر رئیس سه و هفتصد ملیون را خوده می گه پول بانک های غرب بلوکه کرده ؛ مردکه خجالت نمی کشه از دزدی هاش؛ بعد روزانه هی می گویند تحریمه اون هام می گن ما دارو تحریم نکرده این پولش را بیاوید بدهم باز می گن بان پولمان را تحریم کرده شده کار ما مرغ و تخم مرغ .
این هم از عجایب شیخ مان بود که خورد و گفت شیرین است ....
ــ بی خودی ماشین را فروختم ؛الان برم دنبالش حتما 90 تائی می گه ؛ هان حیف شد کاش نمی فروختم ؛مگه این توله سگ ها می ذارند؛ هی گفتن نو اش کنیم ؛ فروختیم تا اومدیم بخریم دلار پدر سگ صاحب رفت بالا ؛ پدر.
ـــاین روز ها حس می کنم دست به فحش ام زیاد شده ؛ و به قول دوستمان از این همه فشار زندگی شاید باشد .
ــ چند ماهی است که به کتاب فروشی نرفته ام ؛ خیلی عقب افتاده ام دیگه روندچاپ شان از دستم در رفته . حیف قدیم تا امیر کبیر در تهران پخش می کرد هم زمان انتشارات شمس می آورد؛ چقدر دوست داشتم همان نخریده مقدمه کتاب را می خواندم .
ـــ ماهی یک تاتر و یک فیلم و یا کنسرت؛والله دوروغ چرا من کسی ندیدم ناموش ار را حرج کند؛ شاید دیگران دیده بودند که با آن عصبّیت پا می کوفتند.
ـــ به خاطر دو تومن پول تاکسی که از صندوق دادم و بعد تا در بانک باز شود و من از جیبم اسکناس خرد کنم و جایگزین اش کنم ؛ نگو بازرس بانگ قبل ما دم در بانگ بود و فک پلمب پول کیف بانک را دیده بود ؛ شش ماهی نامه نگاری و بعد تعهد که اگر چنین غلطی بکنید خودتان را بیرون بانگ ببینید؛ حالا بفرما دله دزدی را تماشا کن .
ـــ تمام تئوری سین های بی بی سی همه از شاهسون های قهار ؛فکر کنم بعد پهلوی دوم یک کتابی هم نخوانده اند تو اون خاجه خودشان ؛ چون در تحلیل هایشان همان ادبیات سی سال پیش را دارند؛ شنیده ام تلویزیون های مهم خارجی پول حسابی به اینها می دهند که بیایند اراجیف ببافند گاهی هم آن قدر عصیانی می شوند که صحبت شان به فحش می کشد.
ـــ بله نان تافتون هم که بسته ؛الان هم برای سوریه ؛ چون فهمیده اند که شاید اسد ماندنی باشد از اوپوزان سوریه بد می گویند؛ بیش از صد هزار گشته و شش ملیون مهاجر.فکر نکنم رئیس تازه هم کاری بتواند بکند چون مشکلات مان معادله جبری یک مجهولی نیست که هر بچه دبیرستانی بتواند حل کند. کاش کمک هزینه تحصیلی بچه ها را زود بدهند.
ـــ هشت سال تمام کسی از گرانی توی رسانه چیزی نمی گفت اولان که به روحانی رسیده اند می گویند الّا و بلّا باید درست اش کنید ؛پس آن کلیدی که داشتی چه شد؛ بیچاره روحانی فکر نمی کرد دارند کیش می کنند که رئیس اش کنند؛ می گوید هفتصد میلیاردی در آمد مثل اینکه تمام خرج روز مره گی ها شده .یه روزی بعد جنگ سی و سه روزه در لبنان میزی گذاشته بودن و هر خانواری ده هزار دلاری می دادن برای باز سازی.
ـــ می گویند چینی ها هم یه قلم هشت میلیاردی بدهی دارد و می گوید جنس ببریند؛زمانی می گفتند که برانج شمال را نمی خرند برنج چینی وارد می کنند نمی دانستند که این واردات از طلب مان بود
صبح حتما باید برم دکتر این بدنم دیگر نمی کشه همه می گن از پیری ولی گمانم از همان بی پولی باشد؛ صورتمان سرخی سیلی است ملت .
این سیگار سگ مصب را باید ترک کنم بعد چه سال دیگه با این قیمت ها نمیشه ،یه روزی همان آخر های شاه بود رفتم یک باگس سیگار بگیرم که مغازه ها همه اش تعطیل بود گذاشته بودم روی شانه تخم مرغ و نون تازه صبحی ؛ یه خانم جوانی تیکه انداخت مردم به فکر انقلاب اند بعضی ها به فکر دود اند؛ حا اگر ببیند چه می گوید ؟ مثل اینکه دیروز بود .مریم گفته عمو رشته پزشگی زدم فقط بایست دکتر بشم ؛ خوب جوان اند روز بعد خدمت سال 51 من دوست داشتم همراه بچه ها به ایتالیا برم ؛جوانی هم به آرزو هایش خوبه . آرزو و خیال انسان را زنده نگه می دارد.
کاش با "ویلژیک" ازدواج می کردم ؛... حالا جواب این همه دوست و اشنای مسلکی مان را کی باید جواب می داد؛ چقدر از این کاش ها داشتم و نشد . کاش انسان هیچ کاشی نداشت , شدنی است چرا که نه این همه غربی جماعت مگر همه کاش دارند؟ همه چیزشان هست الّا کاش هایشان . چه می دانم شاید آن ها هم دارند ما که پیش شان نیستیم ؛ ولی کاش آن ها خیلی از کاش های ما فرق می کند حتما.خیلی دور شدیم از هم و چه زود هم .اصلا فکرش را نمی کردم این همه از هم زود دور شویم ؛ خونه به یک پانسیون بیشتر می ماند تا زندگی مشترک؛ فقط سر برج پولشان می دهم ؛ همین دیگه خسته شدم از روزهایم . کم کوه می روم امسال زیاد نرفتم شاید هم نمی دانم...
پارسال بیست و سه قه بالای سه هزار رفتم در همین دو استانمان؛حوصله اش را ندارم امسال . پسره باز تلفون نکرده نگران اش ام از موقعی که خانم اش حامله هست دلم برایش می گیرد کاش نزدیک بود لااقل یه کمکی می کردم . می خوام خونه بفروشم و نصف اش یه آپارتمانی بخرم و پولی برایش بفرستم ؛طفلک که نمیرسه از خونه ارثی ببره لابدم از قبل برایش بدم . ته دلم رضا نمی ده خونه را بفروشم سی و پنچ سالی هست اش دست ماست .فردا باید حتما آن چند قلم دارو را بگیرم ؛می گویند هست چون گران به همه کس نمی فروشند که درد سری نباشد برای دارو خانه هه.اگر جای دیگر آپارتمان بخریم باز می شویم همسایه تازه ؛نه گمان نکنم جرات فروختن را ندارم ؛دارو دارند خودشان نمی دهند فردا باید اشنائی را ببرم از حلقوم رفاه و بیمه تکمیلی می کشم اش بیرون ؛اگر نشد می دهم دکتر برای چشمهای خانم عینکی بنویسد ؛ این به آن در صدو پنجاهی می گیرم ؛خیال کرده اند بعد چهل سال بیمه دادن برم از بازار آزاد دوا بگیرم ؛لا اقل از رئیسمان این ها را آموختیم . دروغ گفتن کسی را نکشته اگر می کشت نصف ملت رفته بود ؛ حتما باید به قهوه خانه بسپارم پول چائی و قلیانم را از کسی نگیرد؛ از جوان ها خجالت می کشم . خوب خودشان مشکل شان کم از من نیست شاید هم زیاد؛ طفلک علی آنروز درد دل می کرد ؛ می گفت که دوست اش دارد و او هم این او . ماندم چه بگم ؛منتظر ارشاده ت مجوز چاپ بگیره ؛حیونی فکر می کنه که پولی گیرش می آد ؛این انتشارتی جماعت را نمی شناسد؛ گفتم اگر کتاب ات رفت فورا یه 1000 هم زیر میزی چاپ می دم بکنن تا باز یه کمکی شاید بشود و الا ار هزاری اول چیزی زیاد نمی گیری قبول کرد و رفت ؛ شعر هایشان استخوان داره حیف که دیگه کتاب خوان جماعت هم با شاه رفت ؛امیر کبیر با آن عظمت ورقی یک ریال ؛ ده تومن مقدمه جامعه شناسی راسل را گرفتم یک هفته ای هم مرخصی ؛ هنوز هم هست با حاشیه زیبائی که زدم به خط نستعلیق.حیف آن همه کتاب که می ماند حتما روزی یک حراجی را می آورند همه را یک جا می فروشند که خونه دل باز تر می شود. باید از همین فردا به کسانی که رفیقیم همین طور به بچه های قهوه خانه هر یکی بدم که نماند.کی گفته بود" روز گار غریبی است" ؟همین فردا دو تایشان را به "نسیم" پست می کنم خوبه آدرس اش را دارم ؛ بعد دارو حتما می فرستم خوشحال می شود مطمعن هستم چون مجلد خیلی قدیمی یه خودم جلد شان کردم . عجب روحیه ای داشتیم جلد کردن مجله های ادبی .چراغ اطاق ام روشنه باز خانم دارد گرد گیری می کند یا کنکاش ؛کاش قفل اش کرده
هنین طور که با خودش حرف می زد خود را دم قهوه خانه دید و یاد آن کامنت گذاری افتاد که بحث قلیان را پیش کشید یک روزی و بعد که دید خیلی نصیحت می کند از میان دوستان رد اش کرد.
ـ یه الف بچه داره به من پیرمرد " قلیان نکش و بد آموزی می کنید استاد" خوب شد که رد اش کردم رفت و آخرین جمله ام بود که نوشتم کسی می خواهد نود سالی عمر کند به من مربوط نمی شود و پاک اش کردم رفت .
- سلام اقا غلامحسین نئجه سیز آغام ... یاشا یاسان... گئتی بالا قلیانی..
دلم گاهی برای بچه های کره شمالی و گاه برای تیکّه پاره شدن های مردم مساجد پاکستان به خاطر یک کاریکاتور یست مشنگ خودشان را صد پاره می کنندو از انگلستان همین را یاد گرفته اند یکی هلند غلطی می کن و این ها بمب میگذارند و خوشان را می کشد همین را هم خیلی هایشان دوست دارند زندگی شان روزی یک دلار دلشان می خواهد زود به بهشت برسند تازه بمانند که چی باید تا اخر عمر کار کنند و عمله گی ؛ و یا مردم همین عراق همسایه دلم می گیرد؛ شاید آن ها هم هوس صدام را می کنند ؛ لا اقل اگر می گشت از مخالفانش می گشت نه مردم مسجد رو ؛ و کوچه بازار . اصلا برای خودم وقت ندارم ؛فکر کنم و اینکه همین دیروز دو ملیون دست بچه هه دادم که ثبت نام اش کنند برای ارشدش ؛ و هم دلم پیش جوانکی است که رفتن به سربازی را به ادامه تحصیل و سر سفره پدر ترجیح می دهد؛و عجله اینکه با خودش چند صباحی تنها باشد ؛و آن قدر فکر کند که دوباره سر سفره پدر را آرزو کند؛ واقعا خنده داره است و در این میان از دل باباش هم خبر ندارد که این روز ها چقدر هم غمگینه ؛ ته قهوه خانه محل نشسته .
ــــ برای چی این قدر غم و کدر از سر روی مرد دارد می بارد .
ــــ فکر حقوقی را می کند به نیمه برج اش هم نمی رساندش ؛و هر روز خدا؛ دخترک زیبایش را غمگین و غمگین تر حس می کند و یا زنش که هر روز اش دور تر و دورتر می شوند و از اخرین باری که نشسته بودن و داشتند حرف می زدن و خنده روی لبان زن اش بود چندین سالی می گذرد؛می شود حدس زد.
دلم می خواهد پیش همین پدر باشد و می ماند و بقیه را بی خیالش می شوم .
چند قلم داروی که تا قبل پیدا می شد ؛ حالا نیست اش . الان فتردچه خدماتی اش دارد می پوسد از عرق کت اش و هم اینکه در ته قهواه خانه بوی قلیان تا الیاف تار پود لباس اش گذشته ؛ مانده اینکه غرغر زنش سر شب توچه بچه ها را به خوشان کند .فکرش مثل آب در درون کلّه اش به هر سوی می رود؛ این روز ها اصلا خودش را هم نمی فهمد.
ـــ لعنت خدا ...کم مانده بود امریکا سوریه را شخم کند؛ این اوباما مگن واقعا کنیائی اصل هست اش ؛ خوب بگو گداست دیگر ؛ روس ها موش دواندن مثل همیشه .
یاد باباش می افتد که دهه ای توی زندان به خاطر همین روس دوستی اش بوده و چه نفرتی هم داشت مادر اش با این روس ها. مادرش فکر می کرد روس ها همه توده ای اند و وقتی باباش زندان بود همش ناله نفرین مادرش بود از دست توده ای های روس . ولی پدرش هم توده ای بود و هم یک روسوفیل کامل .
ـــ بد نبود وضع مان دوره شاه و تازه استخدام هم شده بودم و پدر هم بیرون بود با چه عجله ای هم زنم داد؛ کاش همان دختره ارمنی یه را می گرفتم خیلی زیبا بود... بچه ها می گفتند "بارونس" ولژیک ؛ خود اش هم پیشنهاد عروسی داده بود ؛ چقدر راحت بودیم در شعبه مرگزی به هم گفته بود می رویم تهران فامیل ها همه تهران اند هر دو کادر یک شعبه می شویم ؛ در اداره مرگزی پدر اشنا زیاد دارند ... زیبائیش حد نداشت و خودم هم دوست اش داشتم ؛فقط از پدرم خجالت می کشیدم که دختره ارمنی است و پدر ماهی یک بار هیئت عزادای داشت برای آغا امام حسین ؛ می دانستم اگر قبول هم کند دیگر از چشم اش می افتم ؛ همین هم نارحتم می کرد ؛ دوست داشتن پدر هم خود یک عالمی دارد ؛ حالا بچه ها همه تقصیر هارا برای پدر می دانند ؛ همه فکر می کنند که گووادالوپ پدر هم بود لابد ؛ برای همینه بیشتر بچه ها دیگر ملاحظه ای ندارند و پدر نازنین بود همین دوستی مان بود که با آن دختر خانم ارمنی ازدواج نکردم ؛ خیلی زیبا بود و علاقه خاصی هم داشت وقت بیکاری اش با هم بشینیم من کار های مانده صبح را بکنم و او هم حرف بزند ؛ تورکی زیاد نمی دانست از تهران آمده پیش مادر بزرگ اش و بعد استخدام بانک ؛ دیگر در تبریز ماندنی شده بود و وقت شوهر کردن اش بود به قول ما عوام ؛ من هم دوست اش داشتم و یک روزی نیمه هوشیار به هه اش گفتم با هزار ترس و لرز ؛ و هم او گفت : به خاطر همین کم رویت دوست ات دارم . و من احساسم بود که سرخ شده ام . چرا نمی توانستم تصمیم بگیرم زیادی هم تقصیر پدر نبود ؛ خودم هم ته دلم؛ که همه فامیل می گویند پسر فلانی رفته دختر ارمنی گرفته و آن همه هیئت رفتن های پدر که عمری برایش زحمت کشیده بود در یه روزی همه اش تمام می شد ؛ شاید هم پدر زود از آنکه فکر می کردم از غصّه می مرد . یادم می آد که بعد ازدواج و چند سالی که کمی نزد پدر ؛ دیگر آن پسره خجالتی نبود گفته بودم و پدر چشمهایش پر اشگ شده بود و گفته بود اینکه کاش می گرفتی بابا ؛ اقل اش می شناختی و دوست اش هم داشتی تو چه کار با آبروی من . معلوم اش شده بود که پدر را هنوز هم نشناخته بودم ؛ همه اش و هم بوده بی خودی . کاش با "ولژیک " ازدواج کرده بودم و همین که کسی با عشق ازدواج کرده خود کاری یه خوب .
بعد چند سالی همان قبل انقلاب بود در یکی از شعبات تهران دیدم زیبا تر هم شده بود ؛ همیشه خوش لباس بود از خانم های مسلمان هم بیشتر مواظب لباس اش بود و همین اش هم دوست داشتنی تر اش می کرد .
ـــ کاش امروز این دوای قند را لا اقل پیدا می کردم ؛ دکتر گفته کلیه ات آسیب می بیند هم چشم هات. باید فردا با اتوبوس شهرستان حتما به مسجد ختم اش برسم ؛ بد هم هست نروم ... بعدا چشم هم چشم در خیابانی می بینم و آن وقت که خجالت اش را بکشم؛ خجل نشیم به خاطر یه تنبلی .سر راه باید نان بربری را بگیرم ؛ زیاد این روز ها گیر می ده ؛خسته شدم از نق زدن هایش اصلا فکر نمی کردم کارم به این باریکی شود؛ حس ام اینکه دیگر دوست اش ندارم ؛ شاید او هم مرا؛ آن که می گویند بعد عشق می آد فکر نکم اونی مه میاد عادت هست ؛ تا کی باید زنده بود و ادامه داد ؛ گو تا مردن . قبل شام باید قرص خواب ام را بخورم می گن تاثیراش زیاده نیم ساعت قبل خواب ؛ والا تا نصفه های شب کار داریم .داوری این دوره لیک هم مثل همیشه گند زدند؛ شده برای ما قوه قضایه زود بهشان برمی خورد و جریمه پشت جریمه .
کار خوبی می کنند باید هم بکنند ؛ این همه پول خرج بازیکن می کنند و گدا بازی شان روی داوره خوب ؛اگر پنالتی را گرفته بود چند پله ای می آمدیم بالا ؛ کاش همان دور اول یه پول گنده ای بریزند صندوق و هیئت داوری ؛ دیگه تکی ندند بشه رشوه ؛ حالا که کار هیمان همه شرعی هست اش این راهش پیدا کنند .صبحی بایست برم کانون شاید پول نسخه قبلی را به گیر ام ؛یه عالمه پول بیمه نکمیلی می دیم چرا نگیرئم گور باباشون ؛باج بده نیستم از حلقوم شان در ش می آرم ؛ بچه پر رو برای من رئیس رفاه شده؛یادش رفته زمانی مستخدم خودم بوده توی شعبه ؛ حالا باز خوبه احترام ام پیش همه داره و الا باید مثل سایرین برایش دولا راست بشم ؛ حتما یادش هست روز اول که آمد شعبه بچه ها چه جوری چارو و تی را بهش دادند و رسید هم گرفتند؛ بعد هم آن روز همه می خندیدن ؛ خود اش هم از رو نمی رفت ؛ از اولش هم خیلی به قولی روابط عمومی خوبی داشت ؛ از آن های است که می گویند از سر بازی به سرداری رسیده .نانوائی الان بسته است شاید ؛ باز سر راه یه نگاهی می کنم تازه لواش هم داریم خوب .باید حساب آن میز ها هم بدهم چون چند وقتی همه اش مهمانم کرده اند؛ حتما بادم باشد حساب شان را بدم ؛ زود بلند شم خوبه متوجه نمی شوند که رفتم سر دخل قهوه خانه.باید به اقا غلام بسپارم پول چای مرا از کسی نگیرد ؛ فقط کافی بگه که خودش قبلا داده ؛ آره این جوری بهتره دیگه خجل دیگران نمی مانم .
-شب اصلا خواب ام نبرده
معده ام داره می سوزد شاید باز اسیدی شده.می گویند از چای داغ هم ممکنه ؛...سر راهم بازار سیگارهم باید بگیرم سوپر های محل نمی آرند می گویند فقط شمائید که می گیرید ؛"دلار کاغذ پاره ای بیش نیست " بفرما مردک سه برابر قیمت قبلی اش می گیرم ؛ هان یک قطع نامه دانی هم گفته بود،الان وقت اش هست همان دوست پسر خبرنگار اش بگوید آن ها چهار قطع نامه دادند رئیس ،زرت اش را من باز نشسته می کشم ؛عجب آدمی بود هیچ از دروغ هاش خجالت ام نکشید؛از دولت پاک اش نصف اش پول های مملکت را بردند چند تائی هم مدرک تحصیل قلابی ؛ آن اوایل صحبت از تعهد بود نه مدرک و دلمان خوش بود به تعهد ای که داشتند و بعد آن ها که رفتند این بی تعهد ها رفتن دوجین دوجین مدرک گرفتن ؛ حالا برای مجلس شان باید فوق بود کاش همان اول که دانشگاه آزاد تنها یه ساختمان داشت بدون کنکور من هم رفته بودم ؛ اگر می رفتم حتما ادبیّات می خواندم و یه چیز های یاد می گرفتم حیف شد . خوبه یخچاله را عوض کردیم حالا مجبور بودیم سه برابرش قبل پولش را بدهم ؛ کلر گازی هم بد نشد ولی نمی شه با این قیمت برق درست و حسابی خنک شیم این تابستان اصلا روشن اش هم نکردیم ؛
بچه می گویند نتایج کنوکور را فردا می دن کاش مریم هم قبول بشه بیچاره پدر و مادرش خیلی نگران بودند آن روزی که اومده بودن برای ما .تا اخر برج هنوز مانده ؛ باید یه کاریش بکنم ؛ اینکه نشد زندگی هر ماه منتظر حقوق بودن می کشه آدم را . خدای من یه نفر رئیس این همه دروغ ؟ بیچاره یونان گروشان برای 8 میلیلارد ؛ تنها یه فقره دوست پسر رئیس سه و هفتصد ملیون را خوده می گه پول بانک های غرب بلوکه کرده ؛ مردکه خجالت نمی کشه از دزدی هاش؛ بعد روزانه هی می گویند تحریمه اون هام می گن ما دارو تحریم نکرده این پولش را بیاوید بدهم باز می گن بان پولمان را تحریم کرده شده کار ما مرغ و تخم مرغ .
این هم از عجایب شیخ مان بود که خورد و گفت شیرین است ....
ــ بی خودی ماشین را فروختم ؛الان برم دنبالش حتما 90 تائی می گه ؛ هان حیف شد کاش نمی فروختم ؛مگه این توله سگ ها می ذارند؛ هی گفتن نو اش کنیم ؛ فروختیم تا اومدیم بخریم دلار پدر سگ صاحب رفت بالا ؛ پدر.
ـــاین روز ها حس می کنم دست به فحش ام زیاد شده ؛ و به قول دوستمان از این همه فشار زندگی شاید باشد .
ــ چند ماهی است که به کتاب فروشی نرفته ام ؛ خیلی عقب افتاده ام دیگه روندچاپ شان از دستم در رفته . حیف قدیم تا امیر کبیر در تهران پخش می کرد هم زمان انتشارات شمس می آورد؛ چقدر دوست داشتم همان نخریده مقدمه کتاب را می خواندم .
ـــ ماهی یک تاتر و یک فیلم و یا کنسرت؛والله دوروغ چرا من کسی ندیدم ناموش ار را حرج کند؛ شاید دیگران دیده بودند که با آن عصبّیت پا می کوفتند.
ـــ به خاطر دو تومن پول تاکسی که از صندوق دادم و بعد تا در بانک باز شود و من از جیبم اسکناس خرد کنم و جایگزین اش کنم ؛ نگو بازرس بانگ قبل ما دم در بانگ بود و فک پلمب پول کیف بانک را دیده بود ؛ شش ماهی نامه نگاری و بعد تعهد که اگر چنین غلطی بکنید خودتان را بیرون بانگ ببینید؛ حالا بفرما دله دزدی را تماشا کن .
ـــ تمام تئوری سین های بی بی سی همه از شاهسون های قهار ؛فکر کنم بعد پهلوی دوم یک کتابی هم نخوانده اند تو اون خاجه خودشان ؛ چون در تحلیل هایشان همان ادبیات سی سال پیش را دارند؛ شنیده ام تلویزیون های مهم خارجی پول حسابی به اینها می دهند که بیایند اراجیف ببافند گاهی هم آن قدر عصیانی می شوند که صحبت شان به فحش می کشد.
ـــ بله نان تافتون هم که بسته ؛الان هم برای سوریه ؛ چون فهمیده اند که شاید اسد ماندنی باشد از اوپوزان سوریه بد می گویند؛ بیش از صد هزار گشته و شش ملیون مهاجر.فکر نکنم رئیس تازه هم کاری بتواند بکند چون مشکلات مان معادله جبری یک مجهولی نیست که هر بچه دبیرستانی بتواند حل کند. کاش کمک هزینه تحصیلی بچه ها را زود بدهند.
ـــ هشت سال تمام کسی از گرانی توی رسانه چیزی نمی گفت اولان که به روحانی رسیده اند می گویند الّا و بلّا باید درست اش کنید ؛پس آن کلیدی که داشتی چه شد؛ بیچاره روحانی فکر نمی کرد دارند کیش می کنند که رئیس اش کنند؛ می گوید هفتصد میلیاردی در آمد مثل اینکه تمام خرج روز مره گی ها شده .یه روزی بعد جنگ سی و سه روزه در لبنان میزی گذاشته بودن و هر خانواری ده هزار دلاری می دادن برای باز سازی.
ـــ می گویند چینی ها هم یه قلم هشت میلیاردی بدهی دارد و می گوید جنس ببریند؛زمانی می گفتند که برانج شمال را نمی خرند برنج چینی وارد می کنند نمی دانستند که این واردات از طلب مان بود
صبح حتما باید برم دکتر این بدنم دیگر نمی کشه همه می گن از پیری ولی گمانم از همان بی پولی باشد؛ صورتمان سرخی سیلی است ملت .
این سیگار سگ مصب را باید ترک کنم بعد چه سال دیگه با این قیمت ها نمیشه ،یه روزی همان آخر های شاه بود رفتم یک باگس سیگار بگیرم که مغازه ها همه اش تعطیل بود گذاشته بودم روی شانه تخم مرغ و نون تازه صبحی ؛ یه خانم جوانی تیکه انداخت مردم به فکر انقلاب اند بعضی ها به فکر دود اند؛ حا اگر ببیند چه می گوید ؟ مثل اینکه دیروز بود .مریم گفته عمو رشته پزشگی زدم فقط بایست دکتر بشم ؛ خوب جوان اند روز بعد خدمت سال 51 من دوست داشتم همراه بچه ها به ایتالیا برم ؛جوانی هم به آرزو هایش خوبه . آرزو و خیال انسان را زنده نگه می دارد.
کاش با "ویلژیک" ازدواج می کردم ؛... حالا جواب این همه دوست و اشنای مسلکی مان را کی باید جواب می داد؛ چقدر از این کاش ها داشتم و نشد . کاش انسان هیچ کاشی نداشت , شدنی است چرا که نه این همه غربی جماعت مگر همه کاش دارند؟ همه چیزشان هست الّا کاش هایشان . چه می دانم شاید آن ها هم دارند ما که پیش شان نیستیم ؛ ولی کاش آن ها خیلی از کاش های ما فرق می کند حتما.خیلی دور شدیم از هم و چه زود هم .اصلا فکرش را نمی کردم این همه از هم زود دور شویم ؛ خونه به یک پانسیون بیشتر می ماند تا زندگی مشترک؛ فقط سر برج پولشان می دهم ؛ همین دیگه خسته شدم از روزهایم . کم کوه می روم امسال زیاد نرفتم شاید هم نمی دانم...
پارسال بیست و سه قه بالای سه هزار رفتم در همین دو استانمان؛حوصله اش را ندارم امسال . پسره باز تلفون نکرده نگران اش ام از موقعی که خانم اش حامله هست دلم برایش می گیرد کاش نزدیک بود لااقل یه کمکی می کردم . می خوام خونه بفروشم و نصف اش یه آپارتمانی بخرم و پولی برایش بفرستم ؛طفلک که نمیرسه از خونه ارثی ببره لابدم از قبل برایش بدم . ته دلم رضا نمی ده خونه را بفروشم سی و پنچ سالی هست اش دست ماست .فردا باید حتما آن چند قلم دارو را بگیرم ؛می گویند هست چون گران به همه کس نمی فروشند که درد سری نباشد برای دارو خانه هه.اگر جای دیگر آپارتمان بخریم باز می شویم همسایه تازه ؛نه گمان نکنم جرات فروختن را ندارم ؛دارو دارند خودشان نمی دهند فردا باید اشنائی را ببرم از حلقوم رفاه و بیمه تکمیلی می کشم اش بیرون ؛اگر نشد می دهم دکتر برای چشمهای خانم عینکی بنویسد ؛ این به آن در صدو پنجاهی می گیرم ؛خیال کرده اند بعد چهل سال بیمه دادن برم از بازار آزاد دوا بگیرم ؛لا اقل از رئیسمان این ها را آموختیم . دروغ گفتن کسی را نکشته اگر می کشت نصف ملت رفته بود ؛ حتما باید به قهوه خانه بسپارم پول چائی و قلیانم را از کسی نگیرد؛ از جوان ها خجالت می کشم . خوب خودشان مشکل شان کم از من نیست شاید هم زیاد؛ طفلک علی آنروز درد دل می کرد ؛ می گفت که دوست اش دارد و او هم این او . ماندم چه بگم ؛منتظر ارشاده ت مجوز چاپ بگیره ؛حیونی فکر می کنه که پولی گیرش می آد ؛این انتشارتی جماعت را نمی شناسد؛ گفتم اگر کتاب ات رفت فورا یه 1000 هم زیر میزی چاپ می دم بکنن تا باز یه کمکی شاید بشود و الا ار هزاری اول چیزی زیاد نمی گیری قبول کرد و رفت ؛ شعر هایشان استخوان داره حیف که دیگه کتاب خوان جماعت هم با شاه رفت ؛امیر کبیر با آن عظمت ورقی یک ریال ؛ ده تومن مقدمه جامعه شناسی راسل را گرفتم یک هفته ای هم مرخصی ؛ هنوز هم هست با حاشیه زیبائی که زدم به خط نستعلیق.حیف آن همه کتاب که می ماند حتما روزی یک حراجی را می آورند همه را یک جا می فروشند که خونه دل باز تر می شود. باید از همین فردا به کسانی که رفیقیم همین طور به بچه های قهوه خانه هر یکی بدم که نماند.کی گفته بود" روز گار غریبی است" ؟همین فردا دو تایشان را به "نسیم" پست می کنم خوبه آدرس اش را دارم ؛ بعد دارو حتما می فرستم خوشحال می شود مطمعن هستم چون مجلد خیلی قدیمی یه خودم جلد شان کردم . عجب روحیه ای داشتیم جلد کردن مجله های ادبی .چراغ اطاق ام روشنه باز خانم دارد گرد گیری می کند یا کنکاش ؛کاش قفل اش کرده