اگر در نوشته ای خواندید و یا شنیدید که حبیب ساحر از اولین های شعر نو و یکی از آغازین ادبیات نوین و اعتراضی این ملک بوده است باور کنید که خیلی قبل ها از نیما یوشیج و دیگران که همه شان حقی بر گردن از مو باریکتر ادبیات شعر نو فارسی دارند بوده است و این کلام گوتاه نمی تواند در این وب نوشته ادای مطلب کند چرا که اگر نیمای مرحوم را به جوامع ادبی آن روزگار ستم راهی بود و فریادی داشت حبیب ساحر به خاطر اندیشه و کلامش همیشه در سورگون ( تبعید) بود .آنچه در ذیل می آید شمه ای از بیوگرافی که چه عرض شود از تقویم گونه ایشان است به همت یاران
ساهر به معنای واقعی کلمه شاعری است میهن پرست و مردم دوست. در اشعاری که پس از جنگ جهانی دوم سروده است. حسرتی دردناک در دوری از دیار خویش و آهی جانگاه در ماتم وطن لمس میشود. شاعر در سوگنامههای خود با غمی بزرگ از آشفته شدن صدای خویش از زوزهی گرگان مرده خوار که زمانی به کوه افتاده بود، از سوز برف و سرمای آذرماه از خشکیده شدن چشمه سارها ، از کوچ مرغکان از صحن دلپذیر گلستان خود و سترده شدن جای پایش به دست باد ستمگر و خشک دی سخن میراند. در دیار غریب اشک برگونه میساید و از بی رونقی لاله ، از خرابی قله ناله میکند. تابش ماه از سوی سرخاب و وزش نسیم را از طرف سهند یاد می کند. وی همیشه از علت پنهان و از غم درد نهان نالان است. در دیار غربت فریاد بر میدارد و از مصائب و محنتهای طاقت فرسای خود صحبت می کند که خواننده را در برابر بیداد و خیره رویی بیگانه به خشم وا میدارد :
« گر رفتم از دیار خود ، لیک کلک من
برکوه و بر چمن ز هوس رنگها بزد
در زیر سقف کلبهی غمگین رنجبر
هر دم چو باد صبح به دل چنگها بزد»
نوآوریهای حبیبساهر، به رغم آنکه در فضای ادبیات معاصر، انعکاس چندانی نیافته، از نقطه نظر تاریخ تطور شعر فارسی حائز اهمیت است.چرا که از یک طرف، بدعتهای او در شکستن قالبهای کلاسیک، مستقل از تجربة نیما یوشیج بود و از طرف دیگر، اقتباس و ترجمههائی کهحبیب ساهر از آثار ادبی شاعران ترکیه به عمل آورده است، از حیث حجم و کیفیت، خود خدمتی در راستای غنا بخشیدن به ادبیات فارسیمحسوب میشده است. اگرچه کوششهای حبیب ساهر و نیما یوشیج در نهایت به یک راه ختم شده است ولی به نظر میرسد که در مورد حبیبساهر، نوعی اجحاف صورت گرفته و تجربیات و تلاشهای وی به نوعی نادیده گرفته شده است. شاید اگر حبیب ساهر، همچون نیما یوشیج،کارهای خود را در زمان مناسب انتشار میداد، در تاریخ تکامل شعر نو جایگاهی دیگر گونه مییافت و پژواک فریادش در هیاهوی تبلیغات دیگرمدعیان به فراموشی سپرده نمیشد.
ایسترم غملی و طوفانلی گئجه یولچولارا İstərəm qəmli və tufanlı gecə yolçulara
بیر فانوس تک یا دا قوطب اولدوزو تک Bir fanus tək ya da qutb ulduzu tək
رهبر اولام. Rəhbər olam
ایسترم یای گونو چؤللرده آخار İstərəm yay günü çöllərdə axar
بیر سو اولوب، Bir su olub
دوم-دورو گؤز یاشی تک یولدا Dum-duru gözyaşı tək yolda
چوخور ایچره دولام. Çuxur içrə dolam
ایستهمم نقش-و نیگاریم قالا، İstəməm nəqş-u nigarım qala
شئعریم اوخونا Şe'rim oxuna
ایسترم بیر سیزی، حسرت تک İstərəm bir sızı tək, həsrət tək
اورکلرده قالام. Ürəklərdə qalam
اونودورسا منی ائل، چکمه سه تاریخ آدیمی Unudursa məni el, çəkməsə tarix adımı
ایسترم آی تکی یورد اوسته İstərəm ay təki yurd üstə
گئجه شؤوق سالام. Gecə şövq salam
تئهران ۱۳/۱/۱۳۵۰
متنی آیدینسا حیاتین کیتابی mətni aydınsa həyatın kitabı
ائحتییاج یوخسا دا تفسیره اگر Ehtiyac yoxsa da təfsirə əgər
یازاجاقلار من اؤلندن سونرا Yazacaqlar mən öləndən sonra
اونا موبهم و اوزون حاشییهلر. Ona mübhəm və uzun haşiyələr
او حوادیثله دولو بیر اثری O həvadislə dolu bir əsəri
اوخوماز اولدو منیم اقرانیم Oxumaz oldu mənim əqranım
طاق-ى نیسیاندا قالیب، توزلاندی Taq-i nisyanda qalıb, tozlandı
جیلدی ییپرانمیش اولان "دیوان"یم. Cildi yıpranmış olan Divan'ım
چوخ کیتاب وار اونو ناققیشلا بزهر Çox kitab var onu naqqışla bəzər
اینجه اللرله سمنبو جانان، İncə əllərlə səmənbu canan
آمما گؤز یاشلاریلا ایسلانمیش Amma göz yaşlarıla ıslanmış
بو کیتابین بوتون اووراقی٬ اینان! Bu kitabın bütün övraqı, inan
بیر باهار آخشامی "دیباچه" یازیب Bir bahar axşamı dibaçə yazıb
اونا موستوفی-ى دیوان-ى قضا Ona musovfi-yi divan-i qəza
من اؤلورکن اونا بیر "سون" قویاجاق Mən ölürkən ona bir son qoyacaq
بیر خزان یا کی غمآلوده شیتا... Bir xəzan ya ki qəmaludə şita
تئهران ۲۵/۷/۱۳۳۷ حبیب ساهر، معروف به اولکر، روستازاده ای از سرزمین آذربایجان است از روستای ترک «میانه» مدت ها پیش خانواده اش، رخت اقامت در تبریز افکنده بودند و ناگزیر حبیب در سال 1382 هجری شمسی در محله دوه چی تبریز، پا به عرصه هستی نهاده است.
پیش از این گفتیم که پدرش در قیام مشروطیت تبریز ریوده و سپس کشته شد. حبیب، درس و مکتب را در محلی به نام «سردابا اوستو» با قرآن آغاز کرد. سپس کتابهای قدیمی مکتبخانه ها را ابتدا در مدرسه معتمده و سپس در محمدیه، یکی از پس از دیگری تمام کرد. بعد به مدرسه دولتی رفت و دیپلم گرفت. آن گاه به شغل معلمی روی آورد و اول بار در شهرها و روستاهای کردستان به تدریس پرداخت. در سال 1306 هـ ش . رخت سفر بر بست و به استانبول رفت. او که زبان فرانسه را قبلا در مدرسه کاتولیک های تبریز خوب یاد گرفته بود، برای ادامه تحصیل مشکلی نداشت. لذا وارد دانشگاه شد و در رشته جغرافیا لیسانس گرفت و به ایران برگشت و شغل معلمی را این بار به صورت رسمی پی گرفت و در شهرهای مختلف از جمله: قزوین، زنجان، اردبیل و تهران به تدریس پرداخت.
در سال ١٣٠٦ ه. ش. رخت سفر بر بست و به استانبول رفت. او که زبان فرانسه را قبلا در مدرسه کاتولیکهاى تبریز خوب یاد گرفته بود براى ادامه تحصیل مشکلى نداشت. لذا وارد دانشگاه شد و در رشته جغرافیا لیسانس گرفت و به ایران برگشت و شغل معلمى را اینبار به صورت رسمى پى گرفت و در شهرهاى مختلف از جمله قزوین٫ اردبیل و تهران به تدریس پرداخت.
حبیب، با آن که معلم جغرافیا بود، اما به گفته سادات اشکوری – یکی از شاگردان کلاس او – قسمت های پایانی ساعات درس او به ادبیات ختم می شد، آن هم شعر و بالاخص شعر ترکی.
جان وئرمه غم عشقه کی عشق افت جان دیر عشق آفت جان اولدوغو مشهور حهان دیر
سود ایستمه سودای غم عشق ده هرگز کیم حاصل سودای غم عشق زیان دیر
هر ابروی خم قتلینه بیر خنجر خونریز هر زلف سیه قصدینه بیر افعی ایلان دیر
یاخشی گورونور صورت مهوشلرین اما یاخشی نظر ائتدیکده سر انجامی یامان دیر
عشق ایچره عذاب الدوغون اوندان بیلیرم کی هر کیمسه کی عاشق دیر ایشی آه و فغان دیر
یاد ائتمه قارا گوزلولرین مردم چشمین مردم دئیب آلدانما کیم ایچدیگلری قان دیر
گر دئرسه فضولی کی : گوزل لرده وفا وار
آلدانما کی شاعر سوزو البته یالان دیر
و اما بعد........
می گویند در قدیم مکتب داری بود ُ لب چاک و حروف به غایت نادرست ادا می کرد و شاگردان هم به تاسی از آن
روزی سر درس چوب برداشت به سر شاگرد مکتبی که: وقتی من می گویم انف تو نگو انف بگو انف ُ در ظاهر بحث بر سر الف بود که استاد به شیرینی تمام انف می فرمود و شاگرد هم نه الف بل انف جواب می داد
حال روایت ماست که بعد سی سال این گویندگان تفاسیر خبر ورزشی تیم پیروزی می گویند و جماعتی همان واژه پرسپولیس ُ را و یا صده های است سیزده بدر می کنند و حافظان فرهنکستان با تمام شدت به دنبال روز طبیعت بدر کردن است
راستی سیزده را به در می کنند یا روز طبیعت را به قول آقا ابطحی همین جوری