فمینیسم و بازنویسی متون فلسفی

 - فمینیسم و بازنویسی متون فلسفی
سونیا غفاری


" از یک طرف فمینیستها علاقه دارند زنان فیلسوف را به طور رسمی وارد تاریخ فلسفه کنند در حالیکه عقاید این زنان فیلسوف تفاوت آشکاری با عقاید فمینیستها دارد و هیچ گاه جزء فمینیستها ی اولیه نبودند . همچنین آنها چندان متفاوت از مردان همتای خود قلم نزده اند و در واقع وسعت ودامنة علاقة فلسفی آنها با مردان فیلسوف قابل مقایسه است..."

پروفسور شارلوت ویت
ترجمه و تلخیص : سونیا غفاری

پروفسور شارلوت ویت در مقاله‌ای با عنوان" فمینیسم وباز نویسی متون فلسفی"
به چالشهای فمینیسم و فلسفه پرداخته ، خود در مقدمة این مقاله این طور توضیح می دهد : "دهة گذشته به واسطة نوشته های فمینیستها بر قوانین فلسفی,شاهد هیاهوی بسیاری بوده . این نکته نشان‌دهندة پیشرفتی در موازات با دیگر رشته ها مانند ادبیات و تاریخ هنر است . این نوشته های فمینیستی با شیوه های گوناگون و با نقد سنت به پاسخگویی به یک سوال بدیهی پرداخته اند که چرا متون کلاسیک فلسفی برای فیلسوفان فمینیست اهمیت دارد ؟ "
او در درجة اول به این نکته می پردازد که هر فیلسوفی عمدتاً بر اساس صحنة معاصر فلسفی خویش رفتار می کند و با آنچه در آن دوران رخ داده ، سروکار دارد . حال در این میان این سوال پیش می آید که آیا فمینیستهای فیلسوف نیز سرگرم ایجاد قوانین و متون فلسفی برای خودشان اند ؟
فیلسوفان فمینیست از نظر" ویت" مشغول باز خوانی و باز سازی فلسفه در مقابل دو مساله هستند :
اول مساله تاریخی محروم سازی . دوم تقابل با این ایدة غلطی که معتقد است زن فیلسوف وجود ندارد و اگر تعدادی نیز یافت می شوند ، این تعداد اهمیت چندانی ندارند . این غیبت زنان از تاریخ فلسفه در نوشته های امروزی فلسفی منعکس و تکرار شده است .
ویت در ادامه می گوید: خرد ، عینیت و به طور کلی هنجار های فلسفی در مقابل ماده (جسم) و غیر عقلانی توضیح داده شده اند که صفات دستة دوم به زنان نسبت داده می شود.
سنت فلسفی به طور تلویحی چه از طریق تصاویر و استعاره ها و چه به صورت أشکار در بسیاری از کلمه های خود از قبیل خرد و عینیت ، چیز هایی که زنانه می داند حذف می کند .
فیلسوفان فمینیست در پاسخ به محروم سازی تاریخی زنان از سنت فلسفی و معرفی منفی زنان و زنانگی در این سنت دست به انتقاد زدند. مورخان فمینیست فلسفه همچنین استدلال کرده اند که نگارش تاریخی به دلیل حذف زنان فیلسوف، ناقص وجانبدارانه است و به تحقیر زنان پرداخته است . با این انتقادات آنها دست به ایجاد فلسفة" برای ما " (us) زده و زنان فیلسوف را نیز داخل کرده ومتون فلسفی را ارزیابی مجدد کرده‌اند .
این دو مسأله مقولة سومی را پیش روی فیلسوفان فمینیست قرار داد و آن این بود که دقیقاٌ آشکار نیست "برای ما"، منظور برای چه کسانی است ؟ برخی نوشته های فمینیستی منظور از "ما" را زنان می داند و قوانین فلسفی را از آن دیدگاه بررسی می کند و زنان فیلسوف را به آن اضافه می‌کند .
برخی دیگر " ما " را متشکل از فمینیستهایی می دانند که تاریخ فلسفه را برای یک تئوری فمینیستی مفید جستجو می کنند . ویت در اینجا سوالی را مطرح می کند و آن اینکه آیا این "ما" به وسیلة یک جهت گیری فلسفی و سیاسی خاص تعریف می شود ؟ و اصلاً آیا دیدگاه واحدی در ارتباط با فلسفة فمینیستی وجود دارد؟
پروفسور ویت در ادامة مقاله با این پرسش که چگونه زنان و زنانگی را تعریف کنیم ، مساله مهمی را در فلسفة فمینیستی مطرح می کند . او از دو شیوة فکر کردن و تصویر نمودن زنان و زنانگی نام می برد . برخی از فیلسوفان فمینیست مانند چودوروف و گیلیگان ، زنان را بر حسب ارتباط و مراقبت روان شناختی تعریف می کنند ، برخی دیگر مانند مک کینون زنان را بر حسب نقش جنسی درجه دومشان تعریف می کنند . دیگران نیز مانند الیزابت اسپلمن و جودیت باتلر استدلال می کند که نباید برای ارائة تعریف واحد از زنان تلاش کرد . چرا که در این صورت تعدادی از آنها نا دیده گرفته می شوند .
نویسنده گرایش‌های فمینیستی از فلسفه را سه نوع می‌داند : 1- مطالعاتی که زن ستیزی فیلسوفان بزرگ را آشکار می کند ( مانند توصیف ارسطو از زن به عنوان مرد ناقص ) ، 2- مطالعاتی که تفاسیر جنسیتی شدة مفاهیم تئوریکی را می نمایاند . 3- پرداختن به دیدگاهی که به طور تاریخی خرد و عینیت را مردانه کرده‌است .
مقاله با نقل جمله ای از هگل ادامه می یابد :
" زنان قادر به یاد گیری و تحصیل هستند . اما آنها برای فعالیتهایی که نیاز به قابلیت عمومی دارند ساخته نشده اند ، مانند علوم بسیار پیشرفتة فلسفه و اشکال بخصوص تولیدات هنری . زنان فعالیتهایشان را نه با خواسته های جهان شمول بلکه با عقاید و تمایلات تصادفی تنظیم می کنند" .
ویت معتقد است: این عقیده جنسیت فیلسوف را پیش از عقاید او مهم می داند . بنا براین بررسی اینکه چرا فیلسوفان فمینیست ، جنسیت را مقولة تحلیلی مفیدی در تاریخ فلسفه دانستند ، جالب است . برای این درک ابتدا باید فهرستی از عقاید زن ستیزانه آثار فلسفی را داشته باشیم و بعد از سوگیری جنسیتی فیلسوفان در تئوریهایی که ظاهراً جهان شمول است پرده برداریم .
او در ادامه به آثار ارسطو اشاره می کند و این را که ارسطو یک جنس گراست ، مورد تردید قرار نمی دهد . چرا که ارسطو زنان را آشکارا فروتر از مردان می دانست . برای تایید این نظر سینتیا فربلند ، که به بررسی آثار ارسطو پرداخته ، جملاتی از این فیلسوف را در مقابل ما قرار میدهد :
« شجاعت و تهور یک مرد در مسلط بودن اوست و برای یک زن در اطاعت کردنش » ، « ماده آرزوی صورت را دارد ، به همان شکل ، زنان مرد بودن را و زشت، زیبا بودن را آرزو می کند » ، « زن مرد ناقص است » ، « زن وجودی پست تر است » ,...
ویت می گوید: با نگاهی دوباره به آثار ارسطو ، ارتباطی بین صورت و مرد بودن ، ماده و زن بودن پیدا می کنیم و در می یابیم که ماده و صورت تصویری جنسیت داده شده هستند . صورت و ماده شریکهای برابری در متافیزیک ارسطو نیستند . بدین معنا که صورت برتر از ماده است . این تزی است که فمینیستهای بسیاری به آن پرداختند . مثلاً لیدا لانگ استدلال کرد که تئوری تفاوت جنسی ارسطو در هر بخش از زبان متافیزیکی او وجود دارد . بنابراین نمی توان تئوری تفاوت جنسی او را از باقی فلسفه اش جدا کرد .
الیزابت اسپلمن نیز متافیزیک سیاسی شدة ارسطو را انعکاسی از تئوری طبیعت او دانسته که برای توجیه انقیاد زنان مورد توجه ارسطو قرار گرفته و بالاخره سوزان اکین علت ساخت تئوری کارکرد گرایی ارسطو در بارة" صورت" را تلاش برای مشروع ساختن برده داری و نابرابری می دانست .
افلاطون ، کانت و دکارت نیز پس از ارسطو مورد اشاره قرار می گیرند . ویت معتقد است دکارت بر خلاف ارسطو ، گاهی تئوریهای غیر جنسیتی ارائه کرده و تعهد تئوریکی و شخصی خودرا به برابری اظهارکرده، اما با این حال تعدادی از فمینیستها تئوری "ذهن ـ جسم" او را دو آلیستی می دانند که در آن با معرفی انتزاعی خرد ، معنی ضمنی جنسیت ( احساساتی تر بودن زنان و نزدیک بودن آنها به جسم ) را تشدید کرده است .
افلاطون نیز, با توجه به دیالوگهای او ( مانند تیمائوس و قانون )، زنان را فرودست مردان می داند .
نوشته های کانت نیز مانند ارسطو به دلیل اظهارات آشکار جنس گرایانه و نژاد گرایانه ، هدف مناسبی برای انتقادات فمینیستهاست و چهار چوب تئوریکی او را می توان در طول خطوط جنسیتی تعبیر کرد .
نویسنده نتیجه ای که از این بخش می گیرد از اعتبار انداختن آثار مهم فلسفی توسط فمینیستهاست و اینکه این انتقادات ، هنجارها و ارزشهای اصلی فلسفه مانند خرد و عینیت را مردانه و جنس پرستانه معرفی کردند و نشان دادند هستة مرکزی سنت فلسفی غرب جنسیتی است و نیاز به تجدید نظر رادیکالی یا حتی رد کردن دارد .
پروفسور ویت در این بخش از مقاله به تفاسیر فمینیستی از آثارمهم فلسفی می پردازد:
این تعابیر از نظر او دو شکل دارد : اولین شکل آن را می توان با جنویو لوید و کتاب عقل مذکر او مثال زد . لوید خرد و عینیت را مردانه می داند و این مردانه سازی را مربوط به دوره ای می پندارد که از ارسطو تا هیوم ، خرد با مردانگی پیوند یافته بود . بنا بر این معتقد است خردی که از آنها به ارث رسیده ، احتیاج به بررسی انتقادی بیشتری دارد .
شکل دوم تفسیر فمینیستها از متون اصلی فلسفی بوسیلة سوزان بوردو در کتاب گذر به عینیت توضیح داده می شود ، او استدلال می کند که دورة مدرن فلسفه و به طور اخص فلسفة دکارت ، منبع خرد و عینیت ایدآل ما هستند در حالیکه مردانه اند .
ویت در این قسمت ما را متوجه تفاوت شیوه ای می کند که لوید و بوردو بوسیلة آن محتوای مردانة فلسفه را درک می کنند . برای جنویو لوید در کتاب "عقل مذکر" مردانگی و خرد بیشتر نمادین و استعاری است تا فرهنگی و فیزیولوژیکی ، او قصد ندارد مردانگی خرد را با مقولة جنسیتی که توسط اجتماع ساخته شده و یا جهت گیری روانشناختی بررسی کند . اما برای بوردو مردانگی خرد هم معنای فرهنگی دارد و هم دارای محتوای روانشناختی است .
اما با وجود تفاوت دیدگاه این دو شیوة درک خرد ، هر کدام از آنها تصویر گسترده ای از تاریخ فلسفه ارائه دادند . و این تصویر می تواند دلایل تاریخی برای فمینیستها فراهم کند تا هنجارهای مرکزی خرد و عینیت فلسفی را رد کنند یا تغییر دهند .
قسمت بعدی مقاله که به زنان فیلسوف حذف شدة تاریخ اختصاص دارد با جمله ای از مری الن ویث آغاز می شود .
« این زنان ، زنان حاشیة فلسفه نیستند ، بلکه فیلسوفانی در حاشیة تاریخند ».
مری الن ویث در یک تحقیق تاریخی ، 16 زن فیلسوف دورة کلاسیک ، 17 زن فیلسوف از سال 500 تا 1600 میلادی و بیشتر از 30 زن فیلسوف از 1600 تا 1900میلادی را ثبت و معرفی کرده است . در بین فمینیستهای معاصر نیز کسانیکه به باز خوانی متون اصلی فلسفه پرداختند 3 زن وجود دارد . مری ولستون کرافت ، هانا آرنت و سیمون دوبوار . اما آنچه که حذف زنان فیلسوف را بیشتر به ما می نمایاند دائره المعارفی است در حوزة فلسفه که در سال 1967 چاپ شد . این دائره المعارف محتوای مقالاتی از بیش از 900 فیلسوف است که حتی یک مدخل از زنان فیلسوف ندارد . و اگر به فهرست راهنمای موضو عی نگاهی بیندازیم تنها از هانا آرنت در مقاله ای در بارة اقتدار یاد شده است .
پروفسور ویت بعد از ذکر این مقدمات ، تناقضی را در بازیابی زنا ن فیلسوف به ما نشان می دهد ، از یک طرف می بینیم فمینیستها علاقه دارند زنان فیلسوف را به طور رسمی وارد تاریخ فلسفه کنند در حالیکه عقاید این زنان فیلسوف تفاوت آشکاری با عقاید فمینیستها دارد و هیچ گاه جزء فمینیستها ی اولیه نبودند . همچنین آنها چندان متفاوت از مردان همتای خود قلم نزده اند و در واقع وسعت ودامنة علاقة فلسفی آنها با مردان فیلسوف قابل مقایسه است .
این نکته را مری الن ویث نیز متذکر شده : " اگر زنان فیثاغوری را استثنا کنیم در می یابیم تفاوتهای کمی در فلسفة زنان و مردان فیلسوف وجود داشته است و حوزه های مورد تحقیق هر دو آنها کیهان شناسی ، اخلاق ، متافیزیک و شناخت شناسی بود.".
مری وارنوک نیزاظهارمی‌کند:" من هیچ صدای مشترکی در زنان فیلسوف فمینیست نیافتم ".
الیزابت یانگ بروئل نیز از اینکه زنی چون هانا آرنت باید شخصیت مهمی برای فمینیستها با شد ، اظهار تعجب می کند چرا که آرنت انتقادات و مخالفتهای آشکاری با فمینیستها داشت . البته دوبوار و ولستون کرافت نیز که هر دو فمینیست هستند نیز در یک اصول فلسفی مشترک سهیم نیستند . مثلاً ولستون کرافت در کتاب احقاق حقوق زنان برای توجیه تحصیلات و برابری سیاسی زنان از اصول روشنگری استفاده می کند در حالیکه "جنس دوم" دوبوار عقاید مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی اورا منعکس می‌کند .
تنوع عقاید و پاسخ این پرسش که چرا کشف مجدد زنان فیلسوف تا این حد برای فمینیستها اهمیت دارد برای ما جالب است . ویت خود این طور پاسخ می گوید :
"خود انگارة مردانة فلسفی که با یک تاکتیک تاریخی خلق و حمایت شده از طریق معرفی زنان فیلسوف تا حدی شکسته می شود . چرا که این خود انگاره می تواند برای زنان فیلسوف امروز و زنانی که آرزوی فیلسوف شدن را در سر دارند مخرب باشد "..
ویت در بخش بعدی مقاله از فمینیستهایی می گوید که با باز خوانی متون فلسفی قصدیافتن مفاهیم ارز شمندی دارند که مورد استفاده‌‌شان واقع شود . مثلاً مارتا نوسبام که به اخلاق ارسطویی می پردازد و یا مارسیا هوبیک که ایده‌آل اخلاقی ارسطو را برای فمینیسم مفید می داند . مارگارت آترتون نیز مفهوم خرد دکارت را مساوات طلبانه تر از تعابیر مردانة برخی فیلسوفان زن قرن هجده می داند . در ادامه به فمینیستهایی اشاره می شود که به بازنگری آثار هیوم و دیویی و نقش آنها در شناخت شناسی تئوری فمینیستی پرداخته اند . مثل زیگفرید با کتابی به نام "پراگماتیسم و فمینیسم" .
بنا بر این می بینیم فیلسوفانی که به عنوان شخصیت منفی برای فمینیستها شناخته شده اند از افلاطون گرفته تا نیچه ، در برخی جهات مثبت ظاهر می شوند. اما مشکلی که در این میان ایجاد می شود تفاسیر متفاوت فمینیستهاست که منجر به شرایطی خواهد شد که در آن همة تفاسیر مورد ظن واقع می شوند و صحتشان زیر سوال می رود . مثلاً زمانیکه عقاید دکارت گاهی خطرناک و گاهی مفید معرفی می شوند باید به طور جدی تر به وجود یک تفسیر واحد از فلسفه توسط فمینستها شک کرد.
نویسنده این مقاله در پایان یاد آوری می کند: که وقتی جنسیت به عنوان یک مقوله در فلسفه مطرح می شود ، سوالات تئوریکی دربارة تعریف زنان و زنانگی افزایش می یابد ، چرا که نوع تفسیر فلسفه به تعریف جنسیت بستگی پیدا می کند .
همان طور که این مقاله نشان داد تفاوت تئوریکی فمینیستها ، تفسیر آنها از فلسفه را نیز متفاوت می کند و ما نمی توانیم از چالش فمینیسم با فلسفه به شکل کلی صحبت کنیم . حتی اگر همه شاخه های فمینیسم در مخالفت با متون مهم و مرکزی فلسفه هم نظر باشند .
منبع:http://www.uh.edu/~cfreelan/swip/witt.htm

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد