بندر انزلی و یاد دوست

دوست عزیز

امید وارم پیش خانواده خوش و خرم باشی . نمی دانم این شعر را برایت خواندم یا نه ، باشد تکرار است ، ولی در شعر واژه تکرار خود عشق است ،ماندن است در دل عزیز.

در شبی از سال های دهه پنجاه در انزلی شب شعری بود ،و ما هم با دوستان ، به نظرم فرمانداری بود، یا شاید محلی از دوایر دولتی،خیلی بودند،از تمام شهر همه اش، اهل شعر و ادبیاّت. گویا یکی از جوانان شهر خواسته بود شوخی کرده باشد ،با یک بی خانمان و معتاد و به قول امروزی ها با یک home lees . در قبال یک صد تومنی، که ایشان به بالای سن رود و برگردد.ظاهرا ایشان طبع شعری هم داشت و معروف اهل شهر هم بود.

در وسط برنامه بعد اتمام شعری از شعرای محلی، ایشان به روی سن با حالت پرش آمدند و حضار شروع به تشویق، و مجری هم بی آنکه خودش را ببازد، رو به جماعت متعجب گفتند:این جوان با نشاط یکی از ترانه سرایان خطّه سبز شمال است و ممکن است من خواهش کنم یکی از اشعارش را به خواند. آتوسا جان ، جوان معتاد سر به زیر افکند، و آرام میگرفون را در دست گرفت ، و با صدای خوش و مهربان این شعر را خواند که با ور کنید اشک در چشم ما شد از این همه فریاد در گلو و داد بی امان.

 

هاای   هاای

مرد گهن    لب در یا به خرامان 

ماهی آمد در دام

کرجی نیمه خراب  رنگ رو  رفته زه باد

که رود این همه راه

های های مرد کهن

.......

..............

کسانی که حال شوخی داشتند ، دیگر آن نبودند که بودند ، وقتی که جوانک معتاد صد تومنی را به خودشان رد کرد ، در چشمان سیاهش من دانه های درشت اشک را می دیدم و سپس در هیاهوی مردم گم شد.

دختر عزیز این را گفتم، که به دانید من انزلی را همیشه با آن جوانک شاعر مسلک بی خانمان ، به یاد می آورم . وگاهی که اتفاقی از این شهر زیبا عبوری بودم ، چشمم به دنبال مرد جوانی است که در هوای رطوبی خیابان های شب را سحر می کند.

دیگر در مورد مطالب روز که عنوان فرمودید غمین نباش ، این نیز بگذرد. دلم می خواهد به شما عزیز گفته باشم که ،اگر یک صد سال از آزادی طلبی مشروطه می گذرد که می گذرد ، من تمام پنچاه سالش را در بطن حوادث اش بودم. از دور و نزدیک همه را شاهد بودم ، در این نیم قرن، که خود عمری است ، اگر نه همش ، لااقل کسانی را شناخته و خیلی ها را درک کرده ام ، که این آآ بهنود از این افراد است ، و حتما هم می دانید که زیاد دوستش می دارم.

نمی خواهم در مقام یک نصیحت گر ، بلکه به عنوان یک دوست ، برایت بنویسم که اینان نیز در یک پرسه تاریخ ، فقط گوشه را دارند و لا غیر . شما نباید در خواسته های سیاسی و اجتمائی خود ،زود هیجان زده یا افسرده باشی، اگر سی سال پیش در همین شهر گهن من تبریز ، دنبال یک جوان به اصطلاح روشن می گشتی ، حکم عنقا را داشت، بودند ولی بودند  به اندازه انگشت دو دست.یادشان گرامی باد . ولی اکنون موج است که می آید، اندیشه است که می جوشد. غمیگین نباش و مواظب سلامتی خود باش، شما ها مادران و پدران آینده ای هستید که نمی شود نشنید تان و نه دیدتان.سلامتی جامعه جوان ما در دست های قشنگ شما است.

صادقانه به گویم دلم می خواهد با اجازه شما خوب و مهربان مطالب این نوشته را در وبلاگ خود ، با حذف اسم زیبای شما و احترام خاص خودم به خانواده شما بگذارم ، تا شاید باشند جوانانی که ،هم بندر انزلی را دیده  و هم نگران این گربه زیبای آسیا باشند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد