کلیسای گیوک در قره داغ مشاهدات شخصی

محل کلیسای گیویک در قره داغ آذربایجان.

بیدار شدن در ساعت ۵ صبح و رفتن به سر قرار مثل همیشه سخت به نظر می اید . ولی از خیلی وقت ها دوست داشتم تا در جنگل های شمال آذربایجان به توانم تمام زیبائی های قره داغ را که شنیده بودم ببینم، که میسر نمی شد .برای روز جمعه آلپ تور برنامه داشت که با طیب خاطر ثبت نام کردم.

با کمی تاخیر به راه افتادیم ،مسیر ورزقان از دو راهی راه خواجه مرجان جدا می شد تا ورزقان راهی نبود یک ساعتی بودیم و همان راه طی شده را بارها دیده بودم .

 بعد ورزقان به طرف معدن سون گل که بقولیُ رفسنجانی ها در در اختیار خود گرفته اند و مس نا خالص را به مس سر چشمه می برند و تبدیل به مس خالص می کنند.و در این مورد حرف وحدیث زیاد است .عجیب راه را هموار کرده اند و به قولی برای خودشان است نه برای مردم بد بخت، وتمام دهاتی ها را از سر زمین  آبا و اجدادی شان را کوچ داده اند البته در مقابلش هم می گویند پول خوبی هم گیر صاحبان اراضی آمده و چه بسا هم پولی حیف و میل شده است که آن هم مطلبی دیگر است .

خلاصه تمام از گوه پایه های جنگلی که سر به فلک داشت و زیبائی های خاص خود را گذر کردیم و داشت کم کمک خسته راه می شدیم که به ده ای نه چندان آباد رسیدیم و کوله پشتی ها را بستیم . در اولین نگاه بچه را دیدم که عجیب صورتی داشت که گفتند یک نوع بیماری بیری زود رس است نتوانستم عکسی بگیرم در حقیقت دلم نیامد این قیافه زجر دیده را همه وقت داشته باشم شاید هم جرات نکردم .در میان ما ها افراد مسنی هم بود که خوش بختانه در همان اول از آمدن پشیمان شدند و ماندند در همان راهی جنگل که برای استراحت جای خوبی بود، و آبی داشت برای خودش و استراحت گاهی که انسان خود میل داشت خود به جای آن ها می ماند و بیشتر لذت می برد و در واقع اگر این اهالی گوه نورد و دوستان شماتت نمی کردند خودم از شما چه پنهان می ماندم ،ولی چون همین مسیر را نه دبده بودم زیاد مایل بودم به روم، و رفتیم . مسیر کاملا مال رو و معلوم بود که روستائیان زیاد در این محل رفت آمد می کنند، وقتی انسان به داخل مسیر جنگلی میرود احساس این را دارد که خیلی هم قادر نیست بتواند خود را در محیط استحاله کند ، منظور این است یک ترس خفیف سرا پای انسان را می گیرد، صدای پرنده گان زیاد آشنا نیست و گاهی هم صدای حیوانات گوهستانی و جنگلی انسان بنی بشر را می ترساند ولی خوب بیشتر بودیم حد اقل چهل نفر، ترس بی مورد بود ولی بیشتر برای خانم ها که همیشه بنده خدا ها یواش می آمدند ،وخیلی هم با احتیاطُ تذگر می دادیم که ممکن است حیوانات در کمین باشد و زیاد نباید دور بود و یواش راه رفت. بعد سه ساعت کلیسای مخروبه پیدا شد .

انسان موقعی که از کلیسا اسمی می شنود اول محراب وبعد زیبائی ساختمان و بعد مرد خدا را در مقابل چشم می بیند ، ولی ما نه برای همه این ها بل لااقل دیدن یک ساختمان کلیسا مانندی خود را آماده کرده بودیم. خوب یک تقریبا محلی بود در اندازه 5در 5 با سقفی که از سنک بود از قدمت و ساخت آن زیاد نمی دانستند و ما هم اصرار نداشتیم ، چون در همین قره داغ عزیز این ارمنی ها در قرن گذشته یعنی اوایل قرن بیست برای خودشان خواب های دیده بوداند، در خیلی از نقاط خوش آب و هوا و چه بسا جنگل های شمالی اذر بایجان در مواقعی که حزب داشناگسیون صلاح دیده بود از همین ساختمان ها را در بعض نقاط درست کرده بودند تا برای جهان و خود نقطه وطنی را پی بریزند و خود را بومی جلوه به دهند این نظر خیلی از دوستاران آذر بایجان است و خیلی هم دور از انتظار و بعید نیست. خلاصه در تمام مسیر های منتهی به ارمنستان کنونی از این کار ها کرده اند . در مراجعه به کتاب های تاریخی از جمله کتاب 18 سال تاریخ مر حوم کسروی این ارمنی بازی ها و کلیسا در ست کردن ها دیده شده است.همه اش در جهت بومی نشان دادن خود شان است و لا غیر.من بادیدن این کلیسا ها اول نظرم این شد که خوابی که الان برای قره باغ آذز بایجان دارند اول از همه برای این مگان ها بود ولی نمی دانم که چرا نظرشان عوض شده است ، وشاید به خاطر نزدیکی ارمنستان کنونی به قره باغ از قره داغ ما دست کشیده اند.واین خیلی طبیعی به نظر می آید.

خلاصه اثری ار معماری معبد دیده نشد ولی در اصل همان اشغال سرزمین به نظر می آید، که در ادامه منصرف شده اند.خسته وبی رمق افتادیم چای وناهار حاضری آماده بود که صرف شد و بعد وقت باز گذشت بود که مثل همیشه انسان را غم می گیرد.با وجودی که همیشه تبریز را عزیز می دارم نمی دانم که چرا در مواقعی نمی توانم از گوه های و دشت های آذر بایجان دل به کنم و برگردم.

طرف های ساعت سه ونیم عصر با سه ساعت راه پیمائی سر بالائی می توانستیم به محل استقرار می نی بوس ها که در تبریز قاپتی گاشدی میگویند به رسیم.

در را جنگلی عکس های جالب و به یاد ماندنی گرفتم ونهایت زینت البوم عکس های گوه نوردی من شد. در دهی که محل استقرار بود نمی دانم چرا اسمش را یادداشت نکردم سگی باتمام قوا به من حمله کرد که باتدبیر شخصی و کمک خانم ایلاتی دف خطر شد.

با این مقدمه به پایان گشت سفری می رسم به نام کلیسای گیوک در منطقه ، آنجه که آموختم این بود

1-    داشناق های ارمنی به هر کجای این سرزمین آبا واجدادی ما رسیدند جهت تاریخ مجعول خودشان بنای را دست و پا کرده اند تا به قولی در آینده دلیل موجه مسکونی داشته باشند.

2-    گویا در زمان شاه سابق برای اینگونه کار ها از مقامات کشوری نیز توانستند کمک های هم داشته باشند، حتی در چند محل باز سازی هم داشته اند، به نطر نمی آید در این حکومت معلی توان همچین ریاکاری را بتوانند به دست آورند.

3-    مسلم است در اوایل مشروطیت و هم زمانی آقا شیخ خیابانی که حکومت مرگزی را توان نبود هوس استقرار هم داشتند ونمونه های چنگ های خانمان سوز اورمی و سلماس وخوی و خلاصه اطراف این شهر ها به دست آرشمون و سیمگو گرد و بعض خودفرخته های قجری و ژنرال های عثمانی که این آخری را مثل اینکه بعد ها معلوم شد ، داشته اند.

4-       کار دار های فرانسه و انگلیس هم به قول نوشته های مرحوم کسروی کمک های هم کرده اند

5-       حال من فکر می کنم این عدم توانی آن ها نه اقتدار حاکمیت قاجار و بعد ها پهلوی بلکه خاست خدا بود و لاغیر

 

 

در پایان انشا الاه با یک مطالعه دیگر

 بررسی آنچه که اتفاق افتاده باید بشود.

 

 

 

حسن بانکی                     84.04.09

بندر انزلی و یاد دوست

دوست عزیز

امید وارم پیش خانواده خوش و خرم باشی . نمی دانم این شعر را برایت خواندم یا نه ، باشد تکرار است ، ولی در شعر واژه تکرار خود عشق است ،ماندن است در دل عزیز.

در شبی از سال های دهه پنجاه در انزلی شب شعری بود ،و ما هم با دوستان ، به نظرم فرمانداری بود، یا شاید محلی از دوایر دولتی،خیلی بودند،از تمام شهر همه اش، اهل شعر و ادبیاّت. گویا یکی از جوانان شهر خواسته بود شوخی کرده باشد ،با یک بی خانمان و معتاد و به قول امروزی ها با یک home lees . در قبال یک صد تومنی، که ایشان به بالای سن رود و برگردد.ظاهرا ایشان طبع شعری هم داشت و معروف اهل شهر هم بود.

در وسط برنامه بعد اتمام شعری از شعرای محلی، ایشان به روی سن با حالت پرش آمدند و حضار شروع به تشویق، و مجری هم بی آنکه خودش را ببازد، رو به جماعت متعجب گفتند:این جوان با نشاط یکی از ترانه سرایان خطّه سبز شمال است و ممکن است من خواهش کنم یکی از اشعارش را به خواند. آتوسا جان ، جوان معتاد سر به زیر افکند، و آرام میگرفون را در دست گرفت ، و با صدای خوش و مهربان این شعر را خواند که با ور کنید اشک در چشم ما شد از این همه فریاد در گلو و داد بی امان.

 

هاای   هاای

مرد گهن    لب در یا به خرامان 

ماهی آمد در دام

کرجی نیمه خراب  رنگ رو  رفته زه باد

که رود این همه راه

های های مرد کهن

.......

..............

کسانی که حال شوخی داشتند ، دیگر آن نبودند که بودند ، وقتی که جوانک معتاد صد تومنی را به خودشان رد کرد ، در چشمان سیاهش من دانه های درشت اشک را می دیدم و سپس در هیاهوی مردم گم شد.

دختر عزیز این را گفتم، که به دانید من انزلی را همیشه با آن جوانک شاعر مسلک بی خانمان ، به یاد می آورم . وگاهی که اتفاقی از این شهر زیبا عبوری بودم ، چشمم به دنبال مرد جوانی است که در هوای رطوبی خیابان های شب را سحر می کند.

دیگر در مورد مطالب روز که عنوان فرمودید غمین نباش ، این نیز بگذرد. دلم می خواهد به شما عزیز گفته باشم که ،اگر یک صد سال از آزادی طلبی مشروطه می گذرد که می گذرد ، من تمام پنچاه سالش را در بطن حوادث اش بودم. از دور و نزدیک همه را شاهد بودم ، در این نیم قرن، که خود عمری است ، اگر نه همش ، لااقل کسانی را شناخته و خیلی ها را درک کرده ام ، که این آآ بهنود از این افراد است ، و حتما هم می دانید که زیاد دوستش می دارم.

نمی خواهم در مقام یک نصیحت گر ، بلکه به عنوان یک دوست ، برایت بنویسم که اینان نیز در یک پرسه تاریخ ، فقط گوشه را دارند و لا غیر . شما نباید در خواسته های سیاسی و اجتمائی خود ،زود هیجان زده یا افسرده باشی، اگر سی سال پیش در همین شهر گهن من تبریز ، دنبال یک جوان به اصطلاح روشن می گشتی ، حکم عنقا را داشت، بودند ولی بودند  به اندازه انگشت دو دست.یادشان گرامی باد . ولی اکنون موج است که می آید، اندیشه است که می جوشد. غمیگین نباش و مواظب سلامتی خود باش، شما ها مادران و پدران آینده ای هستید که نمی شود نشنید تان و نه دیدتان.سلامتی جامعه جوان ما در دست های قشنگ شما است.

صادقانه به گویم دلم می خواهد با اجازه شما خوب و مهربان مطالب این نوشته را در وبلاگ خود ، با حذف اسم زیبای شما و احترام خاص خودم به خانواده شما بگذارم ، تا شاید باشند جوانانی که ،هم بندر انزلی را دیده  و هم نگران این گربه زیبای آسیا باشند.

قان آخلاما بابک

قان آخلاما بابک

                        داخی سن تک قالمیاجاقسان

بو گلن لر هامی اوز حالینه  باخماز

بوسنه  بیر یاد اولار

ملته بیر کار اولا راخ

نسگله قالماز

داخی سن تک دگی سن

بیزلر اویاندوق

ملت اویاقدی

سن  اگر سامره ده داره چگیلدون      نه عجب

سن اگر افشینه ساتولدون نه عجب

سامره ، افشین ،  داخی یوخ ،بونن امین اول

هامی ترکلر دئیجاق آرخائین اول           داخی افشینلر الوب    سامره ویراندی  بوگون

گر کلیبر بو ایلی قانلی توتوب      

گر ایگیدلر بو ایلی قانه باتیب

اولسون   الوسون

یمه غم ملت اویاقدی

داخی بیر ده ظلمه گیدمز    اگیدلر  بونی سن ده بولجاقسان

مین مین اجماعه گلیب ملت ترک

بو داخی معتصمی لرزیه سالدی ایشه باخ

اوزی هم داره چکیلدی

هامی اوز تودی خدایه   اولوب محشر بو اراده