برای عزیزی از قبیله اندیشه در امواج بندر انزلی

کسی مرا دوست می دارد.

خدا یا که چه قدر برای تو سپاس می دارم

زندگی انسان ها در گرو دوستی هم اند

من این عشق را در دختری از قبیله مهربانی یافتم.

خدا یا هزار بار زنده نگه دار برای کسانش

برای پدرش برای مادرش و برای انهائی که آن عزیز می خواهد

بختی به بلندی گوه ها آرزو دارم برای او

بختی از سواران اندیشه

می پرسید این کیست که این قدر شمس وار در جستجوی او هستی

می گویم دختری است در لابلای امواج نوری

هرگز ندیده ام او را

ولی مشامم از بوی عطر گیسوانش معطر است

دختری از قبیله اندیشه

در دریای از کامنت ها یافتم او را ، که خود موجی است ، به بلندی باور های من

گاهی وقتی دریای کامنت ها طوفانی است ، فریادی میزنم

آ ........................آ...........

اگر آن صنم ز ره ستم پی گشتنم بنهد قدم

لقد استقام بسیفه و لقد رضیت بما رضی

نه چو زلف غالیه سار او، نه چو چشم فتنه شعار او

شده نافه ای به همه ختن ،شده کافری به همه ختا

تو که غافل از می و شاهدی ، پی قتل عابد زاهدی

چه کنم که کافر و جاحدی به خلوص نیت اصفیا

 تو  َو  ملک . جاه سکندری ، من و رسم و راه قلندری

اگر آن خوش است تو در خوری ، و گر این بدست مرا سزا

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد