پاسی از شب گذشته بود یقین
خفته در خانه ملا نصر الدین
آمد از کوچه ناگهان غوغا
های هوی زیاد شد بر پا
حال ملا بشد بسی مغشوش
رفت بیرون ، لحاف بر سر دوش
دید در کوچه دسته ای چو گروه
جمع گشته جماعتی انبوه
خواست نزدیک آن گروه رود
آگه از ماجرای حال شود
هم در این حال یک نفر طرّار
قاپ زد آن لحاف و کرد فرار
گشت ملا بسی پریشان حال،
باز گشت و زنش نمود سئوال
«چه خبر بود گو چها دیدی
علت های وهوی پرسیدی؟
گفت « دعوا بر سر لحافم بود
یافت پایان چو سارقش بربود»
ترجمه ای بود از اشعار طنز صابر شاعر معاصر مشروطیت ایران
میر زاعلی اکبر صابر (1911-1862)
بنیان گذار شعر واقع گرای آذر بایجان از دوران گودکی بسرودن اشعار پرداخت. قریحه ی سرشار این کودک هشت ساله قبل از هر کس معلم وی سید عظیم شیروانی را که خود شاعر میبود به تعجب واداشت. و در یکی از اشعار خود به وجود چنین کودکی اشاره داشته است . و گفته بود در آسمان شعر آدر بایجان ستاره ای خواهد درخشید، وبه نوعی پیش گوئی کرده بود.صابر به قول هم عصرهای خود فاصله شعر کلاسیگ و نو را با انقلابی عظیم به هم رساند . چنانکه مرحوم دهخدا در لغت نامه خود در ردیف صابر آورده است ،طفل یک شبه ای بود که راه صد ساله را طی کرد
شهرت صابر از هوب هوب نامه اوست، شاعر طبقات محروم ، اما نیرومند، شاعر خلق های محکوم، اما رزمنده، او در جستجوی فردای روشن بود، و به رسیدن آن اطمینان داشت. هر جا که صدای آزادی بود صابر نیز بود.
مشروطیت ایران وام دار صابر است ، و همیشه اهل ادب و شعر دوران های انقلاب فرهنگی مشروطیت به این امر اذعان کرده اند
نسیم شمال و آن سید اشرف گیلان که خواب از استبدادیان روبوده بود ، خود بار ها به اقتباس از صابر سخن ها گفته است ، اگر به گوئیم که نسیم شمال و چرند وپرند و ملانصر الدین یک مثلث تمام در انقلاب فکری ایران بود حرفی به گزاف نیست، مر حوم آرین پور به خوبی در ( از صبا تا نیما) مطلب را ادعا کرده است
آرین پور می نویسد نخستین روز نامه فکاهی و طنز آذر بایجان به گفته صابر به سراغ مردم ایران آمد این روز نامه در همه امور اجتمائی و سیاسی توانست طوفانی از هجو در مقابل استبداد شاهی و حاکمان روزگار بیاورد ، که تا آن موقع سابقه نداشته شعر و ادبیات در خدمت خاسته ملت قرار گیرد.
از قول محمد علی شاه فریاد می زند
بر خاست فریاد جما عت نگذارید
بیدار شده جمله ملت نگذارید
سر رشته هر امر شده به تحصیل و مدارس
وابسته شده ، گشته خراب و بد و نکبت نگذارید
اغفال شده خلق بیک عده ی گمراه
بر خیل نویسنده ی روزنامه بد خواه
افروخته دیگ غضب و خلق بناگاه
جوشیده و سر رفته ، جماعت نگذارید
از حد بگذشته قبا حت نگذارید
بر سحر و فسون حیله و تزویر گرائید
هم شاعر و هم شعر دگر ترک نمائید
کافر شده مردم به زنیدش بزنیدش
از رشته الفت ببریدش ببریدش
تحقیر نموده به دیانت نگذارید
آلوده به کفر است و اهانت نگذارید
بی عقل و شعور است و ندارد ابدا فهم
از عرض و حیا نیز نبرده است کمی سهم