از دیر باز به گوش خلقی گفته اند که تحّزب در این ملک آب در هاون کوبیدن است ،اگر طالب فیضی چون مرغان ،اول شب به منزل آی و صبح با آفتاب به دنبال نان بیرون،کار انسان به کلانتری و دادگاه نمی کشد، اگر کشید دیگر کار دولتی را فراموش کن،این دولت است که آب باریکه ای می دهد.تازه به کار دولتی هم که به روید سالی یک بار فرم نمونه صد برایت پر می کنند که پا را از گلیم بیشتر باز نکنید، این شده فرهنگ پاکی و تمیزی جوان امروزه که از سر حیا نه دادگاهی باید بشناسد و نه کلانتری باید ببیند، سرش در لاک خود باشد و مثل پسر خوب سر یه زیر دارد و پیش بزرگان فامیل دو زانو ، و در ضمن در سلام دادن هم سبقت از دیگران ، آویزه گوش کند ،تا مرد سخن نگفته باشد..... دختر به کسی که بوی قورمه دهد ندهند و یا دختری که در جمع حضور باشد نگیرند. می ماند کار بازار که کاسب حبیب خدا است، این روز ها حبیب الله خود در حکومت است، و بازمی ماند برایت دست فروشی ،که آن هم رو می خواهد به پهنای دیوار محکمه یا سنک پای قزوین.بهتر است چیزی بخوانی و از سفارت استرالیا ویزای کار بگیری و بروی ،بروی از عرق جبین نان بخوری. در حقیقت کاری که برادران افغانی در ایران عزیزخودمان می کنند،عملگی.قومی در عالم نمی شناسم که این قدر ادبیات نصیحتی را داشته باشند ، لای هر کتابی را باز می کنی یعنی از نوع کلاسیگ ، پند و اندرز است که از در و دیوار می بارد ، و لشگر عاشقان با ناله و آه در حسرت دیدار دلدار، و عجبا آنهم از نوع شاهد.
مرحوم کسروی فرمان آتش داد برای آنچه که همه ادبیات شعر بود، ومی گفت حافظ شیراز یک عمر از شراب و شاهد گفت در پس پرده و بالاخره هم معلوم نشد منظور از این همه استعاره چیست. حیف که کسروی نمی دانست تمامی آنهمه درد حافظ گزمه و عسس بود که بر طول تاریخ سیاسی این ملت سایه افکنده است ، و یا عجییب که خود قربانی آن فکری شد که دیگران را از آن پرهیز می داشت.
سیستمی که توانست دهخدا را با آن همه ذوق به تهیه فیش های لغت نامه به کشاند، و ابراهیم گلستان را با آن همه اندیشه و نگاه زیبا به دربار شاهی،و نیما را به معلمی دهات مازندران وا دارد.
اگر سرنوشت این قوم را این گونه رقم خورده باشند، که هر آن کس بلاجبار به کار گل رود،همین که هست کار روز مان.
اگر شماره رود به هر آنکه در این قرون اخیر، ملک ایران از روشن فکر جماعت و صاحب عقیده بر دار شد ،یک عالمی را بس است
شنیده ام همان سالی که قائم مقام بر میان دیوار رفت ، منشور آزادی را در سالهای1789 انقلاب کبیر فرانسه به وسیله روشنفکران انقلابی کتابت می کردند
و آنچه که بعد بر امیر کبیر رفت وباز بعد ها حاکمیت پهلوی را کلام ملت خوش نیامد وتا امروز که آزادی سرابی شد و جماعتی تشنه لب به دنبالش.زمانی است که میگویند قهرمانی به کار این مردم نمی آید،درقبل نیز گفتم ،این سرزمین کهن چه قدر باید گشته دهد که ما را بس شود.هر کس کلیمی بر دوش یه دنبال استوره تازه می گردد،به اندازه تمام قاره اورپا اندیشمند بر سر دار داریم در این وادی، تمام ادبیات سیاسی ما مشحون از ایثار است و هجرت –اگر دکتر سروش به تئوری تازه دست یافته ،بودند کسانی که در صدر مشروطیت بار ها نوشتند و گفتند و در وادی غربت سر از تن جدا .استاد سروش و دیگر اصلاحیون دولتی بر اسب آسیاب سوار اند.
راه رفته را بار ها می روند.اگر حزبی بود که سر از مسگو در آورد و اگر هست نان کاخ های الیزه و سفید را در آب گوشت خیسانده و میل می کنند و آنکه در سایه صدام بود خود شرمگین از حضور است،می ماند خلقی با گیرنده های هوائی مهواره به مطربی مشغول،و نانی از دهان شیر بیرون میکشند و شبانه لحافی بر سر و قدر عافیت.
در سر راهی در دهی از ملک سراب آذر بایجان راننده کرایه ای روزی گفت :حاجی کار این وادی بدون نفت اصلاح شود اگرچه نسلی از عدم معاش هلاک شوند.
بار ها به این حرف راننده کرایه که خود معلمی بود در دهات آن سامان، قکر کرده ام ،و رسیدم به اینکه هر که در غالب قدرت رود به بوی نفت معتاد و این جماعت نجیب ،سالها به دنبالش .مگر ندید سیروس ناصری را که دل در گرو نفت داشت و یا آنچه که در این روز ها می بارد از نوع مافیای نفتی است که باز تاب خبر می دهد