نان حلال م- احمدی

از یک اشنای خواسته بودم مطلبی را در باب مدرسه و کلاس بنویسد ُ اورد با یک دنیا سادگی موضوعی داشت خیلی به نظر دوست داشتنی بود حیفم آمد به قولی ویرایش کنم باشد که در آینده از کار ها بکند که ما را دل خوش است از این باز گوئی درد ها

حسن بانکی



بیست سال است به ورزشگاه باغ شمال تبریز می روم جهت تماشایای بازی فوتبال،در این اواخر بلیط فروشی بیداد میکند، یک ویا دو باجه جهت فروش و چندین نفر در بیرون بازار سیاه،پانصد تومان، دزدی به این آشکار ، حیا که نیست و در ضمن کسی هم نیست ، اصلاح غیر ممکن ،مثل سایر کارهایمان ، می ماند ارقام ملیاردی باشگاه های دولتی که فقط لفظی دارند یدک می کشند ،آنهم حرفه ای

لفظ قشنگی است باشگاه حرفه ای است اما از بیت المال ملیاردها هزینه می شود و دست آخر اینکه وقت ملیون ها هدر و عده ای  به آلاف رسند.که ما هم فوتبالی داریم

در نیمه بازی جوانی به سرسفره نهار ش بفرمای گفت و  در حیرتم که ساعت از شش عصر گذشته بودکه چه وقت نهار؟.

با عجله چند لقمه ای خورد ، وقتی تعجب مرا فهمید وگوش شنوای مرا،بدون مقدمه و رودر بایستی از دردی سخن راند،که ماندم به تعجب از جسارت و حاضر یراقی اش.هیج منتظر بیان این همه درد از جوان را نداشتم،نمی توانم به فهمم که چه در وضع ظاهری من یافت که این طور بی پرده سخن گفت و من این چنین حرف ها ودر حقیقت درد های او را شنیدم و اخر سر هم با خدا حافظی رفت ، ومن دیگر نتوانستم تماشای بازی را دنبال کنم و نتیجه را یک یک تمام.

میگفت:از وقتی به شهر آمدیم خیلی یادم نمانده و وقتی پدر در شرکت اتوبوس رانی پارکابی بود من و برادرم را گاهی با خود به سر کار می برد،همیشه ما دوست داشتیم در ردیف پشت بنشینیم و تماشای خیابان های شهر لذتی داشت، تا که روزی در سر کار، پدر را حادثه ای و ما را غمی از فراق او، و این آغاز در به دری بود.

در این شهر دیگر غریب نبودیم ،چراکه خیلی ها هم از ولایت مان به شهر آمده بودند، اما پیدا کردن یک لقمه نان کار ساده ای نبود، اول از همه این مدرسه بود که ما ترکش کردیم ،وجهت معاش، مادر دار قالی را زد و به کمک اقوام، از بازار کسانی بودند که سرمایه ای دادند و از صبح سحر تا شب پشت دار قالی ماندیم ، اوایل بد نبود پولی هم از شرکت واحد دادند و ما خواهرمان را به خانه بخت فرستادیم.

بعد رفتن خواهر ، مادر چشمهایش را عمل کرد و پول خون پدر برکتی نداشت.

خیلی خواستم شبانه به خوانم ولی چون کلاس های شبانه از سه بعد از ظهر شروع میشد نمی توانستم ادامه بدم ، وبعد سربازی هم دیگر حوصله درس نداشتم ولی هفته ای دو ساعتی کلاس می روم

ادامه داد: چون ته صدائی دارم کلاس موسیقی مو غام ( نوع کلاسیک موسیقی آذری) آخر همولایتی ها در این کار خبره اند و من هم دوست دارم ادامه دهم ،حالا هم گاهی به عروسی ها دعوتم می کنند ،اوایل پولی نمی گرفتم ولی حالا چرا ، راضیم از خدا ، راستی آقا چرا نانمان را نمی خوری حرامی ندارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد