حضرت دوست در غربت

 روایت شمس و مولاناست
در مکتب عشق نای و نی
و شرحه صدر
سری به غلتان در کوی دوست رود
ور نه حلاج وار بر سر دار
عشق به کمال رسید
و یار رخسار در نقاب شد
لیالی قدر
سفره محبت بود که گسترد و روزه شیخ صنعان به کلامی شگست
صدای موذن
و اقامه
به صلات بود
در گوه
که های های  ای اهل اندیشه
به رغم مدعیانی که منع دوست کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
و دریغ
که مولای روم گفت  تشنگان ره شوقیم  ای نگار
نظرات 1 + ارسال نظر
من چهارشنبه 27 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:58 ق.ظ http://pardismadhouse.blogsky.com

حکایت شمس و مولانا غریبتر از این حرفهاست!

[email | web] حسن بانکی


اگر بالای منبر نرفته باشم می خواهم بپرسم شما دیگر چه هستید تولید علم توی دانشگاه یعنی همین؟


شنبه 30 مهر 1384 در ساعت 00:20am

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد