برفی در انبان

نوشته بود : از خواص پهلوی است(منظور رضا شاه)که فکر او از وجنات او ظاهر نمی شود.با اینکه خالی از عصبانیت نیست گاهی در چشم او حالی پیدا می شد کانه حدقه تجسمی حاصل می کرد و دور می زد.من یک نوبت این طرز نگاه را از او دیده بودم در صورتیکه مقتضائی هم نبود.18 خرداد سال 1308

 

 

پهلوئی چنان تسمه از این بزرگ زاده گان اشرافی کشیده بود که به خیالشان شاهی  بود که از سربازی به سرداری رسیده و غافل از پشت پرده سیاست قرن نوزدهمی پیران لندن بودند که به هر سرزمینی قلدری را گماشته بودند تا به سر وقت امپراطوری های باز مانده از قرون ماضی روند.حال بشنوید از وقایع سال بیست شمسی از دیدگاه همان فرد.

 

 

 

در بهانه ای 28 تیر و 25 مرداد اخراج آلمانی ها را از ایران خواستند و سفیر روس و انگلیس یادداشتی حضورا به منصورالمک دادند.بر پهلوی گران آمد خطاب و عتاب شد فروغی به جای او آمد.در ملاقات با کوپال گفت برای یک شب آزوقه نداریم. و پشت بندش استعفای پهلوی ، نظر به اینکه من همه قوای خود را در این چند سال مصروف امور کشور کرده ام، ناتوان شده ام  25 شهریور سال بیست

 

 

 

در این حال است که باید پرسید مرد تو که با آن همه قشونی چون برف در انبان بود و نگاهی با آن همه جذبه ، و مثل یک نوکر بودی ، دیگر آنهمه شداید ات چه بود و آن همه قتل روشنفکران و دگر اندیشان چه بود ، تو که شاه مملکت بودی دیگر زمین خواری ات چه بود، و آن همه افتخارت به آریائی های خود ساخته مستشرقین دروغین چه بود .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد