۲۰ فروردین ۱۳۸۵
کف بیجا
یکبار در سفر آقای خاتمی به فرانسه در زیرزمین یکی از قصرهای قدیمی در حال بازدید بودیم. پلیس گفت وقت دیدار تمام است و خیابانها و مسیر را بسته اند و اگر الان نرویم، ترافیک شهر به هم می ریزد. یک پیرمرد فرانسوی رفته بود منبر و توضیحات مفصلی می داد. به آقای خاتمی اشاره کردیم، با چشم و ابرو فهماند که وسط صحبت های این آقا که نمی شود راه افتاد و رفت. تنها راه چاره ای که به نظرمان رسید این بود که با سه چهار نفر از همراهان با تظاهر به اینکه فکر کرده ایم سخنرانی ایشان تمام شده شروع به کف زدن ممتد کردیم و از جامان بلند شدیم و بقیه هم بلند شدند و آقای خاتمی هم با لبخندی به طرف ماشین رفت.
همین جوری یک خاطره بی ربط نوشتم. نمی شه که هر روز جدی نوشت.