دلم برای پدر تنگ شده

در امتداد شب، فریاد بود، و حاصل که

با تو بیگانه بودم سال ها

و چه زیبا گفتی

لاله گوش و گونه ات، سرخ است از بازی های کودگانه ات و رنجش پدر

عمری به سر همه محتاط بودم ،به دغل

و تو می توانی مرا ترسو خطاب کنی

و تو می توانی مرا هر آنچه می خواهی خطاب کنی

و در صمیمی بودنم هرگز ، تردید نکن

در ماهور می خواند آن آوازه خوان موغام

(گدی سن گد بهانه سیز گد)

کسی از تو نخواهد رنجید

پدر را باک نیست

ذره ذره تمامی سال های قناعت را به دست صراّف دادن ،

نمی تواند فدا کاری باشد.

می فهمم.

ولی آنچه که نمی فهمم ، خشم توست به گذشته مان.

من سر در آغوش سهراب داشتم ،

به شلاق سفسطه بیرحمانه بیدار شدم

هان این منم ملول

از کودکی که مهر پدر را زیبا ندید و خشمی به یاد دارد

پدر راهی به زاویه پلک های من دارد، در خواب

و مرا به پهنای گونه اشگی است .

دلم برای پدر تنگ شده.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد