نویسنده و روزنامه نگار خوب شهر ما آقای احمد زید آبادی در پایان یک نوشتار خوب و روشنگر در سایت روز نت زیبا نوشته و چه صادقانه.به نظر می رسد که همه ما ها در نکات مشترکی همیشه به هم رسیده ایمُ حال این نکات شاید سال ها با هم فاصله داشته باشد و اشخاص به هم رسیده متفاوت.زید آبادی عزیز بعد جنک اول عراق و امریکا۱۹۹۲- و دبیر ادبیات ما همان اوایل ۱۹۷۹ فرنگی.چه قدر هم آن دبیر ادبیات دوران جوانی مان دلهره پاک سازی شدنش را داشت - سر هر برج که برای گرفتن حقوق معلمی خود می رفت وه چه ترس خفیفی داشت و همیشه از نگاه اداره جاتی های ناحیه و دبیر پرورش استان خود را قایم می کرد. و همیشه برای راهپیمائی های خیابانی عذری می آورد .شاید هم سر کلاس درسش هم دوستان آقای زید آبادی و سایرین بودند. حال هم نوبت بعض شاگردان ایشان است که نگاهشان را از چشمان تیزبین آن دبیر ادبیات ما به دوزدند.
آآ زید آبادی در انتهای مقاله شان می نویسند
(.......بدین ترتیب، همه پیشبینیها غلط از کار درآمد. روزی که صدام حسین هر دوازده قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل را بیقید و شرط پذیرفت، برای من گویی دنیا به آخر رسیده بود. این البته فقط احساس من نبود. در خیابانهای بیت لحم، رامالله، الخلیل، نابلس، جنین، غزه و بیتلاهیا نیز فلسطینیهایی که چشم امید به نابودی اسراییل توسط موشکهای صدامحسین دوخته بودند زار زار میگریستند.
از این درس تلخ من آموختم که بسیاری از بلوفهای رهبران جهان سومی پوچ و تو خالی است و همانطور که نباید این بلوفها را جدی گرفت، به تفسیرهای تحلیلگرانی هم که با بزرگنمایی قدرت یک کشور در حال غرق شدن در جنگ، خاکستر به چشم مردم میپاشند و آنها را شیر میکنند، نباید بهایی داد، اما دریغ که تاریخ به طرز بیرحمانهای برای ما جهان سومیها تکرار میشود!)
بله دو ست ما گوئی فقط در جهان سوم است که خیابان ها و میادین شهر را برای اجتماع ملیونی مردم درست می کنند و گاهی هم هیکل های از سنک و آهن و بتن نصب می کنند که همیشه ناظر اعمال مردم باشند تا مالی از مردم به غیر نرود.