بیستمین سالگرد مرگ دکتر غلامحسین ساعدی
..............................بیست سال از مرگ دکتر غلامحسین ساعدی نویسنده و نمایشنامه نویس معاصر ایران می گذرد.
او در یکی از پرتلاطم ترین دوران های پس از مشروطیت به نویسندگی روی آورد و آثار قابل توجهی خلق کرد.
ساعدی در بیست و چهارم دیماه ۱۳۱۴ در تبریز و در خانواده ای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال به دنیا آمد. در نوجوانی به سازمان جوانان فرقه دموکرات آذربایجان پیوست و در هفده سالگی مسئولیت انتشار روزنامه های فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت. در ۱۸ سالگی در تابستان ۱۳۳۲ به اتهام همکاری با فرقه مدتی زندانی شد.
بیست ساله بود که در دانشگاه تبریز تحصیل پزشکی را آغاز کرد. به دلیل محتوای مقاله ها و داستان هایش، به رغم داشتن مدرک پزشکی به عنوان سرباز صفردر تهران خدمت کرد و از همین دوران داستان های او در مجله سخن به چاپ رسید.
از دانشگاه تهران در رشته روانپزشکی فارغ التحصیل شد، در بیمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد و پیش از اینکه حرفه پزشکی را به نفع نویسندگی رها کند، در مطبش در جنوب شهر به روی مردمان تنگ دست همیشه گشوده بود.
تجربه های این دوران به شناخت عمیق تر او از انسان و پیچ و خم های روح و روان کمک کرد.
ساعدی نخستین نمایشنامه خود را با نام پیگمالیون در ۲۱ سالگی نوشت. نخستین اثر داستانی او به نام خانه های شهر ری در ۱۳۳۶ در تبریز منتشر شد و نخستین نمایشنامه او به نام کاربافک ها در سنگر در۱۳۳۹ توسط کتابفروشی تهران به چاپ رسید.
ساعدی سال ها با نام مستعار “گوهر مراد” آثار خود را منتشر می کرد. عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، معتقد است گوهر مراد نام اثری عرفانی از حزین لاهیجی است.
اما ساعدی در گفتگویی منتشر نشده در باره انتخاب این نام گفته است که در پشت خانه مسکونی شان در تبریز گورستانی متروک بود و او گاه ساعت ها در این گورستان قدم می زده و در یکی از دفعات چشمش به گور دختری به نام گوهر- مراد می افتد که بسیار جوان از دنیا رفته بوده، و همانجا تصمیم می گیرد تا از نام او به عنوان نام مستعار خودش استفاده کند.
در دهه پرتب و تاب چهل، ساعدی نویسنده و نمایشنامه نویسی نام آور شده بود. شکوفایی دوباره نمایش در ایران در دهه چهل با نمایش آثار او ، بهرام بیضایی و علی نصیریان میسر شد.
آشنایی ساعدی با جلال آل احمد و سنگینی روحیه پرخاشجویانه او بر آثار ساعدی، به ویژه بر نمایشنامه های او قابل تامل است.
سال ها پیش اکبر رادی، نمایشنامه نویس، در این باره گفت رسم است که از اسیران در خاک جز خوبی نگویند. اما بی انصافی است اگر نگوییم که این آل احمد بود که قهرمانان ساعدی را به بیراهه کشاند. آشنایی با آل احمد ساعدی را در نمایشنامه نویسی متوقف کرد. (نقل به مضمون)
روستا و روستائیان همواره در آثار ساعدی حضور داشتند. اما ساعدی هرگز روستایی نویس نبود. معمولا آنان روستاییانی بودند که در مناسباتی این جهانی و این زمانی دغدغه های ذهنی انسان معاصر را برمی تاباندند.
به هر روی پس از آشنایی با جلال آل احمد روستاییان نمایشنامه های ساعدی در مناسباتی، با کلماتی قابل فهم برای عامه مردم به نبرد با شر حاکم می پرداختند.
اما در همین دوران ساعدی تعدادی از بهترین آثار نمایشی خود را با عنوان لال بازی ها می نویسد و برای نخستین بار لال بازی یا پانتومیم را در حوزه نمایش ایران وارد می کند.
و باز در همین دوران است که عزاداران بیل را خلق می کند. همان که در سال ۱۳۴۸ توسط داریوش مهرجویی با عنوان گاو بر پرده سینما جان می گیرد و جمعی از هنرمندان در سینما کاپری در میدان بیست و چهار اسفند ( انقلاب فعلی) با افتخار به عنوان بلیت پاره کن و راهنما در افتتاحیه اش شرکت می کنند.
بعدتر ناصر تقوایی فیلم به یاد ماندنی آرامش در حضور دیگران و مهرجویی فیلم دایره مینا را بر اساس داستان هایی از او ساختند.
ساعدی به همراه آل احمد، گلشیری، سپانلو، به آذین و… از جمله ده نویسنده پایه گذار کانون نویسندگان ایران است. او در اوایل دهه پنجاه، شش شماره مجله ادبی ماندگار الفبا را منتشر کرد. بی آنکه بداند سال ها بعد، در تابستان ۱۳۶۲ در غربت پاریس تک و تنها شش شماره دیگر آن را منتشر خواهد کرد.
ساعدی در دهه های چهل و پنجاه چندبار بازداشت شد که آخرین آن در سال 1353 بود. اجرای نمایشنامه های او نیز از سال 1351 ممنوع شد.
ساعدی پس از شکنجه در زندان در برابر دوربین تلویزیون شاهنشاهی نشست. کاری که هرگز خود را به خاطر آن نبخشید.
دقیق ترین تصویر را از ساعدی ای که در سال ۱۳۵۴ از زندان آزاد شد، شاملو می دهد:
” آنچه از ساعدی، زندان شاه را ترک گفت جنازه نیم جانی بیشتر نبود. ساعدی با آن خلاقیت جوشان پس از شکنجه های جسمی و بیشتر روحی زندان اوین، دیگر مطلقا زندگی نکرد. آهسته آهسته در خود تپید و تپید تا مرد.”
” ساعدی برای ادامه کارش نیاز به روحیات خود داشت و آنها این روحیات را از او گرفتند. درختی دارد میبالد و شما می آیید و آن را اره می کنید. شما با این کار، در نیروی بالندگی او دست نبرده اید، بلکه خیلی ساده ‘او را کشته اید’، اگر این قتل عمد انجام نمی شد، هیچ چیز نمی توانست جلوی بالیدن آن را بگیرد. وقتی نابود شد، البته دیگر نمی بالد، و رژیم شاه، ساعدی را خیلی ساده ‘نابود کرد’.”
” البته، آقای ساعدی علیرغم همه اتفاقات، نباید قلم را بر زمین می گذاشت، نباید دل به یأس و تاریکی می سپرد، باید هنوز هم می ماند تا شاهد صدیق این روزگار تیره باشد. ولی همه کسانی که شاهد کوشش های او بودند، می دیدند که ساعدی خیلی خوب مسائل را درک می کرد و می کوشید عکس العمل نشان بدهد، اما دیگر نمی توانست، چرا که روحش را مانند درختی اره کرده بودند.”
اما همین ساعدی درهم شکسته در تابستان ۱۳۵۶ یکی از سازمان دهندگان و برگزار کنندگان شب های شعر انستیتو گوته در مهر همانسال بود که بعدها به ده شب شهرت یافت و سرآغازی شد بر اعتراضات مدنی و آشکار کانون نویسندگان و روشنفکران به رژیم شاه.
او همان سال در لندن به شاملو پیوست و با هم نشریه ایرانشهر را منتشر کردند. در سال ۱۳۵۷ پس از بازگشت به ایران از اعضای فعال کانون نویسندگان بود و البته در کنار شاملو یکی از پایدارترین طرفداران اخراج اعضای حزب توده از کانون نویسندگان ایران.
غلامحسین ساعدی در فروردین ۱۳۶۱ پس از مدتی مقیم پاریس شد..
او چون غریبه ای از خود دور افتاده در غربت غرب دوباره خودنویسنده اش را بازیافت. اما دیگر جسم با او همراهی نمی کرد.
ساعدی پس از تحمل یک دوره سخت بیماری، در سحرگاه دوم آذر ۱۳۶۴ در اثر خونریزی داخلی در بیمارستان سنت آنتوان پاریس درگذشت و چند روز بعد در پرلاشز به خاک سپرده شد.