هیجی نبود ، مفت

به قولی ورقی دیگر از ایام عمر رفت، رفت اما کلی با دل خوری. به آقائی که شما باشید( دیدید فوری با همین کلمه شد مقام و حرف ما مردانه) دلم خیلی گرفته هم از این همه هیاهو و هیچ ،وهم از عمری که بینهایت زود سپری شد تا رسیدیم به شصت.و هم اینکه نه دنیائی داشتیم و با این وصف نه آخرتی. حال کسی هم نبود که بفرماید این نقد بگیر دست از نسیه بدار. به قول تورک ها

 شدیم از خانه شوهر و هم از خانه معشوق. 

حال فکر نکنید از نسل سوخته و از این دست حرف های مفت نه ، نه اصلا نقل این حرف ها نیست ، خسته شدم خیلی حسته هم از خودم و هم از این سرگذشتی که خود ورق کردم. بیوقت با وقت خود را معطل هیج کردم ، که چی ، یعنی زندگی می کنم . حال وقتی جوان یا نوجوانی را می بینم که راه مفت می رود ، عجیب دلم می گیرد ، یا در اصل برایش ممکن است که حسودی ام بشود. 

فکر می کنم که اگر من جای او بودم کلی کار داشتم که بکنم، ولی گو وقت. 

بیمار روانی هم نیستم ولی گه گاه دلم برای مردن می گیرد و چقدر نبودن را دوست دارم.و عجیب اینکه در کنار گوشه همان گوه های که رفته ام بمیرم و آن هم بودن نام ونشان. 

وقتی به قله ای میرسم بیشتر دلم هوای مرک میکند. به تمام آن های که توان آن را دارند که خود را راحت کند حسودی ام میشود. 

عجیب حسی دارم و در اصل هیچ امید و شوق به این که زندگی اش می نامید. 

زنده بودن با زندگی کردن خیلی فرق دارد ،هیچ می دانستید ، اگر چه ممکن است یک شعار باشد و خیلی هم بی ربط ولی در بطنش حقیقتی دارد مگر نه.

نظرات 1 + ارسال نظر
salar جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://bronze.iranblog.com

به وبلاگ من حتما سر بزنید
خیلی توپه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد