به قولی ورقی دیگر از ایام عمر رفت، رفت اما کلی با دل خوری. به آقائی که شما باشید( دیدید فوری با همین کلمه شد مقام و حرف ما مردانه) دلم خیلی گرفته هم از این همه هیاهو و هیچ ،وهم از عمری که بینهایت زود سپری شد تا رسیدیم به شصت.و هم اینکه نه دنیائی داشتیم و با این وصف نه آخرتی. حال کسی هم نبود که بفرماید این نقد بگیر دست از نسیه بدار. به قول تورک ها
شدیم از خانه شوهر و هم از خانه معشوق.
حال فکر نکنید از نسل سوخته و از این دست حرف های مفت نه ، نه اصلا نقل این حرف ها نیست ، خسته شدم خیلی حسته هم از خودم و هم از این سرگذشتی که خود ورق کردم. بیوقت با وقت خود را معطل هیج کردم ، که چی ، یعنی زندگی می کنم . حال وقتی جوان یا نوجوانی را می بینم که راه مفت می رود ، عجیب دلم می گیرد ، یا در اصل برایش ممکن است که حسودی ام بشود.
فکر می کنم که اگر من جای او بودم کلی کار داشتم که بکنم، ولی گو وقت.
بیمار روانی هم نیستم ولی گه گاه دلم برای مردن می گیرد و چقدر نبودن را دوست دارم.و عجیب اینکه در کنار گوشه همان گوه های که رفته ام بمیرم و آن هم بودن نام ونشان.
وقتی به قله ای میرسم بیشتر دلم هوای مرک میکند. به تمام آن های که توان آن را دارند که خود را راحت کند حسودی ام میشود.
عجیب حسی دارم و در اصل هیچ امید و شوق به این که زندگی اش می نامید.
زنده بودن با زندگی کردن خیلی فرق دارد ،هیچ می دانستید ، اگر چه ممکن است یک شعار باشد و خیلی هم بی ربط ولی در بطنش حقیقتی دارد مگر نه.
گفتیم آقا مگه ما چه چیزمان کمتر است از همسایه ، خوب ماهم بلدیم بنا و عمله بیاریم و دستی به روی این خانه سی و چهل ساله مان به کشیم هم تنوعی میشود و داد خانم هم بالا آید از گهنه گی و درب و داغونی اش.
هی بهش می گویم ، مادام از سن تو و من گذشته این آپارتمان نشینی ، تازه این همه وسایل خانه سی و چند ساله مگر توی صد متر خانه آپارتماتی جا میشه، و در حال با چشم خماری یک غمزه می آید که من جا می دم
- حالا من با این همه کتاب و ... چه
- خوب می فروشی مگه تا حالا خواندی چه شدی
و این شدی آخر را تا ته مکشد،"شووووووووودی
خلاصه دلم نمی اید این خانه پر از یادگار جوانی خود و بچه گی بچه هارا به مفت بفروشم و به شم آپارتمان نشین .
شال و گلاه کردم و سراغی از معمار و بنا و فعله گرفتم ... خودم را و خانه نیمه گلنگی با صطلاح را دادم دست این بی مروت های همیشه سرگردان و همیشه خدا، گرسنه
حال پول گور و کفن خود که هیج و همه و همه پس انداز سی و چهل ساله مان رفت تازه هیچ ... نشد.
گو ...یه جا های مینویسند که بر پدر و مادر لعنت که در این محل ادار کند، هان همین لپ کار ومثل ماست که زیاد به حرف این خانم جماعت نباید گوش ندین