تقدیم به کسانی که کشته مرده عید نوروز اند

هیچ به یاد ندارم که خاطره خوشی از ایام عید داشته باشم، هم دوران کودکی به خاطر فقر خانواده و جامعه ای که ما بهش تعلق داشتیم و هم بعد ها که مثلا شاغل بودیم و شب های عید تا کله سحر . و هم چند روز اول سر و کارمان با ارقام گم شده در حساب های مشتری و ترازمالی و سود و زیان و این حرف ها.

انظباط حاکم بر بانک ها و اعمال سیستم چرتکه و ماشین های حساب فاست ، و در کل همان سیستمی که دلمشغولی اش که در یک کلام منتسب به کلام نحست وزیش هویدا که خود کار بیک از پنج ریالش به بالا نرفت.

ازرئیس بانک اش که  تا بازرس مرکز را می دید رنک به رخسارش نمی ماند و تا چه رسد به کارمندش که همه مثل نوشابه های قلمی و خوش پوش، که این منم طاوس علیییین. رفاهی بود که اگر منکرش شوم خدایش دروغی هم گفته ام، ولی شب های منتهی به عید کار بود کار. تا دمدمای صبح.به کل حساب های پس انداز مشتری سود قطعی در ده روز را محاسبه می کردیم با احتساب سال سیصدوشصت پنچ روز، وای اگر بعد عید معلوم می شد که در فلان حساب اشتباهی رخ داده ، تازه اگر غیر عمدی بود یک طوری سرهم می کردیم و جوابی می دادیم ، ولی اگر ریالی هم عمدی بود ، بایست خدا به دادت می رسید که در پرونده استخدامی مهری بود برپیشانی ات که...

داشتم از عید می گفتم که به ما نمی ساخت و حالا هم گاهی در خواب آن سختی های شغلی و خانه پدری ایام عید را می بینم دلم می گیرد از آن همه نداری های کودکی و بعد ها کار سخت بانک.

از اواخر دهه جهل و هم دهه پنجاه بوده که نفت به پول رسید و دور- دوره اوپک شد و ان رجلی شاه گفت و مثل پدر مرحومشان یابو برشان داشت که نه  دوره انگلیس بازی است بلکه دور ژرمن بازی و از این حرف ها ست، هیتلری بو و جهان غرب در هم پیچیده. که عینو هو مثل ریاست جمهوری های مبارک و تونس با تلفنی از کاخ سفید و طوفانی ار مردم در هم پیچید ، رفت که رفت .

بر اثبات دیکتاتوری شاهنشاه مان همین بس که دشمن قلم بود و زبان های محلی، و فکر می کنم که توانائی دیگری برایم متصور نیست که در قیاس دادستان باشم و گناهانش را ردیف کنم نه من این حق را به خود نمی دهم و در حقیقت صلاحیت این گونه مسائل را ندارم، ولی آن که برایم ملموس است چه زیاد دیدم و شنیدم دشمن قلم وزبان های دیگر اقوام بود، شاهدانش هنوز هم در شهر شهر آذربایجان است و همان هائی که هشتاد و نود سالی باید داشته باشند. بعد انهدام و به خون کشیدن تمام فرقه چی های پیشه وری ، نوبت به هر چه که شاعر و نویسنده محلی بود رسید ،نوکرانش قتل عامی کردند که مغول لنگ انداخت والقائده مائده آسمانی بود ، شاید باورش برای بعضی ها خیلی سخت باشد ، مخصوصا که لوس آنجلس نیشین هم باشی و یا حتی ساکن کشور های اسکاندیناوی ،که برای نگه داشتن زبان فارسی ات هم تلویزیون بزنی وتجات کنی و کوروش و داریوش ات هم بغل دستت و چهارشنبه سوری و عید نوروز و سیزده بدرت را هم برپا داری، واز هیچ یک از خرافات شاهنشاهی ات نگذری گوشه چشمی هم به شاهزاده سابق و ملکه اسبق داشته باشی و البته نه زیاد، چون دیگر رسم روشنفکری نیست شاه و شاه بازی.ولی همان شاهنشاه تان در هر بیست و یک آذر جشنی می گرفت و زهر چشمی از هر آنکسی که می خواست لااقل برای ختم پدرش و عزیزش نوحه تورکی بگوید و برای عشق عزیزش و احساسش غزلی به زبان مادری. زبان مادری خاری در چشم شاهنشاه بود، بیشترین کشتار را از روشنفکران به خاطر اینکه فکر می کرد کمونیست هستند و از مذهبی ها به خاطر اینکه کمونیست اسلامی هستند می کرد و از نویسنده گان و شعرای آذربایجانی به خاطر اینکه فکر می کرد راه پیشه وری را می روند.و تنها به همین دلایل بود که اولین قیام سراسری ایران از تبریز بود،چون قتل عام های بعد بیست ویک آذر معروف، هیچ وقت از دل آذربایجانی محو نشد،زیبائی شکل این گربه قشنگ بر دیوارنقشه آسیا همان اقوام دورونی آن است که مثل موزائیک های معماری شده عمارت های قرون گذشته است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد