یعد از باران ( یاغموردان سونرا)

خواستم که بیائی  

چون بی تو به سر نمی شود 

و هر آن منتظر تو خواهم ماند ... 

از آن موقع که تو رفتی هم آرامش را و هم روحم را باخود بردی 

تو به سوئی رفتی و به دنبال آرزوئی 

و من از همان آن  

نتوانستم قبول اش را که به نور رسیده باشی 

و این را تو خود می دانستی و همراه هزاران چلچله رفتی 

و تنها پنج بهار که نبودی مگر آشیان گم کرده بودی و ترسم از این بود 

وگفتم که عرب گوید " الخیر فی ماواقع" 

به خدا توکل کن که همیشه چاره ساز است 

داغلار دوراغی بیزه منتظر قالاجاق  

همده گوزل ماهنی لار پشیمیزده 

سن سیز باشا گئتمیز هئچ زاد 

نه قدر قورخو دا قالدیم کی اؤلم و بیر ده سنی گؤرمه یم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد