خواستم که بیائی
چون بی تو به سر نمی شود
و هر آن منتظر تو خواهم ماند ...
از آن موقع که تو رفتی هم آرامش را و هم روحم را باخود بردی
تو به سوئی رفتی و به دنبال آرزوئی
و من از همان آن
نتوانستم قبول اش را که به نور رسیده باشی
و این را تو خود می دانستی و همراه هزاران چلچله رفتی
و تنها پنج بهار که نبودی مگر آشیان گم کرده بودی و ترسم از این بود
وگفتم که عرب گوید " الخیر فی ماواقع"
به خدا توکل کن که همیشه چاره ساز است
داغلار دوراغی بیزه منتظر قالاجاق
همده گوزل ماهنی لار پشیمیزده
سن سیز باشا گئتمیز هئچ زاد
نه قدر قورخو دا قالدیم کی اؤلم و بیر ده سنی گؤرمه یم
...خوب که چه، این سیزده هم رفت و باقی می ماند این همه گشته و مجروح در این همه جاده های غیر استاندارد و البته با ماشین های غیر استاندارد.
حال می ماند اینکه اگر با عقیده ای و سننی مخالف باشد ، زرتی می جسبانند به ار گانی و غیره.
نه آقا من با هر چه که مخالف باشم و یا درست تشخیص بدهم ، اجازه دهید باشم و اینکه دیگر وابسطه کی و چی لازم ندارد . نوشتم که هم با عید و هم با این سیزده رفتن ها و این همه های هوی مخالف هستم.
خدایش یک سئوال دارم کسی که این همه سنگ عید و سیزده و بهار به سینه می زند در تمام عمرش یک درخت کاشته است ؟
خوب سئوال هست دیگر ، تا حال یک درخت به خاطر بهار کاشته ای، توی عمر پر برکت ات هر چه کرده ای ضد طبیعت و بهار بوده است ، آیا فکر می کنی من اشتباه می کنم.
کسی که بهار را دوست دارد ، زمین را آلوده نمی کند ، طبیعت را با آشغال و کیسه زباله پر نمی کند.طبیعت و بهار عشق طلب می کند و این با خود محوری شخصی بعضی ها و انک زدن های بیهوده منافات دارد . تو عشق را نمی فهمی و بهار را نمی دانی ، فقط داری ادای دوست داشتن طبیعت و عید را افاده می کنی.
من بهار را و عید را در دوست داشتن انسان ها می دانم ولی بعضی ها مثل بچه ها در هفده روز تعطیل مدرسه می بیننند، فرق است میان من و تو
هر سال من نداری یک پدر و مادر را و غم فقر را با آمدن عید می بینم و تو هرگز
هر وقت احساس کردم که در این جامعه من ،دارا و نداری بر سفره عید باهم نشستند، من نیز عید را خواهم داشت
ولی استفاده از احساسات خرافی برای مبارزه با امری و یا... را هیچ وقت دوست نخواهم داشت، حتی اگر کوروش و داریوش و جمشید هم نظاره گر باشد
هیچ به یاد ندارم که خاطره خوشی از ایام عید داشته باشم، هم دوران کودکی به خاطر فقر خانواده و جامعه ای که ما بهش تعلق داشتیم و هم بعد ها که مثلا شاغل بودیم و شب های عید تا کله سحر . و هم چند روز اول سر و کارمان با ارقام گم شده در حساب های مشتری و ترازمالی و سود و زیان و این حرف ها.
انظباط حاکم بر بانک ها و اعمال سیستم چرتکه و ماشین های حساب فاست ، و در کل همان سیستمی که دلمشغولی اش که در یک کلام منتسب به کلام نحست وزیش هویدا که خود کار بیک از پنج ریالش به بالا نرفت.
ازرئیس بانک اش که تا بازرس مرکز را می دید رنک به رخسارش نمی ماند و تا چه رسد به کارمندش که همه مثل نوشابه های قلمی و خوش پوش، که این منم طاوس علیییین. رفاهی بود که اگر منکرش شوم خدایش دروغی هم گفته ام، ولی شب های منتهی به عید کار بود کار. تا دمدمای صبح.به کل حساب های پس انداز مشتری سود قطعی در ده روز را محاسبه می کردیم با احتساب سال سیصدوشصت پنچ روز، وای اگر بعد عید معلوم می شد که در فلان حساب اشتباهی رخ داده ، تازه اگر غیر عمدی بود یک طوری سرهم می کردیم و جوابی می دادیم ، ولی اگر ریالی هم عمدی بود ، بایست خدا به دادت می رسید که در پرونده استخدامی مهری بود برپیشانی ات که...
داشتم از عید می گفتم که به ما نمی ساخت و حالا هم گاهی در خواب آن سختی های شغلی و خانه پدری ایام عید را می بینم دلم می گیرد از آن همه نداری های کودکی و بعد ها کار سخت بانک.
از اواخر دهه جهل و هم دهه پنجاه بوده که نفت به پول رسید و دور- دوره اوپک شد و ان رجلی شاه گفت و مثل پدر مرحومشان یابو برشان داشت که نه دوره انگلیس بازی است بلکه دور ژرمن بازی و از این حرف ها ست، هیتلری بو و جهان غرب در هم پیچیده. که عینو هو مثل ریاست جمهوری های مبارک و تونس با تلفنی از کاخ سفید و طوفانی ار مردم در هم پیچید ، رفت که رفت .
بر اثبات دیکتاتوری شاهنشاه مان همین بس که دشمن قلم بود و زبان های محلی، و فکر می کنم که توانائی دیگری برایم متصور نیست که در قیاس دادستان باشم و گناهانش را ردیف کنم نه من این حق را به خود نمی دهم و در حقیقت صلاحیت این گونه مسائل را ندارم، ولی آن که برایم ملموس است چه زیاد دیدم و شنیدم دشمن قلم وزبان های دیگر اقوام بود، شاهدانش هنوز هم در شهر شهر آذربایجان است و همان هائی که هشتاد و نود سالی باید داشته باشند. بعد انهدام و به خون کشیدن تمام فرقه چی های پیشه وری ، نوبت به هر چه که شاعر و نویسنده محلی بود رسید ،نوکرانش قتل عامی کردند که مغول لنگ انداخت والقائده مائده آسمانی بود ، شاید باورش برای بعضی ها خیلی سخت باشد ، مخصوصا که لوس آنجلس نیشین هم باشی و یا حتی ساکن کشور های اسکاندیناوی ،که برای نگه داشتن زبان فارسی ات هم تلویزیون بزنی وتجات کنی و کوروش و داریوش ات هم بغل دستت و چهارشنبه سوری و عید نوروز و سیزده بدرت را هم برپا داری، واز هیچ یک از خرافات شاهنشاهی ات نگذری گوشه چشمی هم به شاهزاده سابق و ملکه اسبق داشته باشی و البته نه زیاد، چون دیگر رسم روشنفکری نیست شاه و شاه بازی.ولی همان شاهنشاه تان در هر بیست و یک آذر جشنی می گرفت و زهر چشمی از هر آنکسی که می خواست لااقل برای ختم پدرش و عزیزش نوحه تورکی بگوید و برای عشق عزیزش و احساسش غزلی به زبان مادری. زبان مادری خاری در چشم شاهنشاه بود، بیشترین کشتار را از روشنفکران به خاطر اینکه فکر می کرد کمونیست هستند و از مذهبی ها به خاطر اینکه کمونیست اسلامی هستند می کرد و از نویسنده گان و شعرای آذربایجانی به خاطر اینکه فکر می کرد راه پیشه وری را می روند.و تنها به همین دلایل بود که اولین قیام سراسری ایران از تبریز بود،چون قتل عام های بعد بیست ویک آذر معروف، هیچ وقت از دل آذربایجانی محو نشد،زیبائی شکل این گربه قشنگ بر دیوارنقشه آسیا همان اقوام دورونی آن است که مثل موزائیک های معماری شده عمارت های قرون گذشته است