همین مان مانده بود که ازقذافی بشنویم و باور کنیم که"جنبش وال استریت" را من رهبری می کنم. یا مکتب مونیخ "کهن اندیشه باوران سوسیالیزم" که بگویند و بباورند وال استریت را "اشغال" کنید.و این در حالی است که خود سردمداران حاکمیت های سرمایه یک مجوز چهل روزه برای تجمع اعتراضی داده برای معترضین.دموکراسی از آن دست ها،دیگر برای حاکمان سرمایه ترس سرنگونی ندارد،و خیلی هم آموزنده است.و این معترضین گاه کسانی اند که از کشور های مادری شان بریده و به صورت پناهنده سیاسی و اجتمائی در همین وطن دوم ماهانه و هفتگی خقوقی می گیرند و به هزار ترفند از بیمه های اجتماعی به نوعی کمک های درمانی بی درد شان.می شناسم فردی را که به خاطر آرتوروز گردن و تداوی آن وجهی دیگر در یافت می کند،حال در خیابان های اورپا و غرب چادر می زند و شب مانی میکند و میدانی بنام التحریر مصری مشق می کند،بکند هزار بار هم بکند،تمام این کردند ها به نفع اپوزان همان سیاست مداران رقیب تمام می شود و بعد اینکه سایه ها به قدرت رسیدند،مثل چادر آزادی خواهان در شاه عبدالعظیم و مسجد شاه،در انقلاب مشروطه.تا انقلاب به بار آمد و آقایان سیدین و تقی زاده ها و مخبرالسلطنه ها و باز عین الدوله ها به مسند آمدند، همان چادر ها شبانه بر چیدند و کاسه یه دستان فقیر که هر روز برای گرفتن وعده غذای گرم می آمدند،آمدند ولی بدون روزی برگشتند،گوئی سهمشان از مشروطه همان چند روز وعده آش بود.
این چادر زدن های مصری و وال استریتی قدمت صد ساله در ایران است،در مشروطیت و هم استبداد صغیر و کبیر.
و دیگر اینکه نحوه کشته شدن قذافی، مثل اینکه حقوق بشری های وطنی را که حالیا ساکن آن بلاد به اصطلاح دموکراسی هستند، عجیب و خیلی هم عجیب هر روزه در تلویزیون های برون مرزی رئوف و دل اشفته کرده و همگی دادگاهی اش را می خواستند.خبر نداشتند که از چند ماه قبل ناتو به کشته و زنده قذافی جایزه تعین کرده بودن.آن وقت حرفی از دموکراسی نمی گفتند و تا از قوه به فعل آمد دل رحمی و دموکرات بودن شان گل داد.
به قول" تورک ها دسته بیل به دیوانه نشان می دهند" و آدرس یاد "ناتو"می دهند.
شرم و حیا چیز خوبی است،فقط از ملک ایران و ایرانی سهم و الارث و دانگی از شش دانگ خانه پدری را داری، به خاطر آن یک دانگ حاضری قیطره ای به آتش باشد.
گیریم شد آنچه که نباید بشود،نان و آب ملت چه می شوند حالا هم برای عده ای مشکل است تهیه اش.
این قدر ها هم نیاز نیست به اصطلاح مبارزه تان،لطف فرموده ما را مس کنید.همین امروز یکی از طناز هایتان، به خاطر کنسرت داریوش و کی و کی ،اسمش یادم رفت مبارزه قلمی اش را غلاف کرده است و در روز تعطیل کرده کارش را .فردا اگر به خواهد مادرش را عروس کند چه می کند،و آن یکی بزرگ وار برای نیمایش فروشگاه تی شرت دائر کرده در لندن. مثل اینکه نیمای ما از زیر بته در آمده طفلکی،با سی و چندی سال و لیسانس اش بار کشی می کند در غربت.
مبارز بودند مبارزین قدیم،نان به سفره کسان می آوردند و هر جوانی که بیکار بود و تازه نظام وظیفه را طی کرده بود در همان دوایر دولتی که اپوزانش هم بودند کار پیدا می دادند.
مصدادیق جایش در این قلم نیست و الا صد ها نمونه می آوردم،تمام انقلابیون اسبق به یمن دوستان شان در دوایر دولتی مشغول کار بودند.
ولی شما ها در همین دربه دری هایتان در بلاد غربت زیرآب دوستانتان را می زنید.
دیشب کنسرت استاد شجریان را با ساز های ابداعی اش دیدم با هفده نفر از اعضاء و افرادش خواند و بی بی سی نیم ساعت اش را خریده و پخش کرد،تعجب ام آن وقتی شد که شنونده ها در آخر برنامه وقتی نوای "مرغ سحر"را خواند،سر از پا نشناختند و تشویق بی آمان، می دانید معنی این حرکت چیست،از زمان مشروطیت تا حال "مرغ سحر"تازه گی اش را از دست نداده ،و این خیلی معنا دارد.