به یاد سردار جنگل و شیخ محمد خیابانی و کلنل پسیان

ایرانی که برای رضاخان می خواستند البته که باید بدون مزاحم و بدون اندیشه می بود،اوایل قرن بیستم و به طور دقیق در تاریخ شمسی مان چند سالی قبل و بعد هزار و سیصد.حال و هوای اندیشه داشت تمام سرزمینی که باید قارجار ها و اصولا تورک ها بعد هزار سال حکومت داری به ورثه ای نا آشنا و گمنام به ارث می گذاشت وزیدن گرفته بود.از هر ایالتی پاک مردی به خون نشست تا وارث بدون مزاحمت به ارباب های خدمت کند که صدو اندی سال به گفته یکی از همان اوباش روباه پیر "صد سال آخر قاجار همیشه خوف داشتیم با روسیه وارد جنگ شویم". 

دو کبیر ،یکی از نژاد خرس قطبی و دیگری از نژاد وایگینگ ها، روسیه کبیر و بریتانای کبیر.و این وسط خاندانی از قوم قاجار به زوال نشسته و آخرین شاهش دوست دارد در یکی از خیابان های پاریس مغازه عتیقه فروشی دایر کند. احمد شاه که ذاتا به شاهی زاده نشده بود،و نمی توانست آدم خواری کند مثل اجدادش.وقتی سرسلسله شان تاج از سلف اش برذاشت ،تاریخ نوشت کوهی از جشم در کرمان به یادگار در مثل ها گذاشت.و وقتی بود که مدرسی ها گفته بودند به تیر غیبی گرفتارش کنیم این میر پنچ را،آشفته شده و شهید فین را مثل زده بود که نمی خواهم دیگری را باعث من باشم. 

ولی آزادی خواهان ایالات را، شوری دیگر در سر بود،چون نسیمی از تفگر و نواندیشی از استانبول و اورپای پرتستان به مشام شان خورده بود. 

تا به آذربایجان رسید شیخ خیابانی مردش بود و به کمک یاران سوسیال دموکرات از مشروطه نوین سهمی به ایالت می خواستند ،در همان شروع و شش ماهه اول ،سالوس و سیاست مدار کهنه به قول خودش پنچ ظل السلطان را غلام بارگی کرده بود،مخبر السلطنه هدایت ،تحصیل کرده آلمان و فرزندی از مخبرالدوله که افکار امین السلطان کعبه آمالش بود،و این آمال بودنش را نیز به افتخار در کتابی به نام خاطرات و خطرات کتابت کرده. 

وقتی به تبریز رسید از همان اول شروع به تفتین کرد،کرد همان که باید هم می کرد چون از تهران به همین ماموریت آمده بود.تا جسد بی جان شیخ خیابانی را روی نردبانی ندیده بود،آسوده نمی خوابید. خوانین ماکو را همچنان تخته کاپو ،خدمتی به دیگر به امپریال های اوایل قرن را جزء خدمات اش می دانست و بعد ها نوکری را در خدمت رضا شاه ،صادقانه به پایان برد و محضر پهلوی دوم هم  و به مذاقش خوش نه افتاده بود چون وقتی پهلوی اول را سحر گاه روزی از روز های شهریور انگلیس ها بردند دلش می خواست ملت نمی بایست می گذاشت،و از نا آگاهی امم نالیده بود.

"ببرید یک جای چالش کنید"جسد خیابانی را. گفته بود و رجال سیاسی هم منکوب و گیج از این همه بی مهری مردی که خود دموکرات بود به قول تقی زاده، بعد ها در چهلم و سال خیابانی در مجلس شورا برایش نفرین کردند و کتمان کرد ،که من نگفته بودم.  

نوبت میزا کوچک خان بود در سردی زمستان و سکوت جنگل،سرش را از تن جدا و به میر پنج پالانی خبرش را دادند. 

و این بار هم نوبت کلنل پسیان بود که به دست اراذل اوباش قوجان ،تن از سر جدا شده به مزار رود .ایرج میزا به سوک نشست و هم هر کس که اهل ادب و شعر بود،بهار و عارف چکامه ها سرودند و سینه چاک کرذند،چرا که سرذاری بی نظیر و انسان دوست و ادیب بود.غم شکست سنگین گردنه اسد آباد همدان در گرده رضا خان هنوز بد جوری اذیتش می داد چون در همان جنگ شهامت و زیبائی و برازندگی آن افسر ژاندارم را دیده بود،البته خبرش برای او مسرت می آورد. 

این گشتار هم به سالوسی قوام السطنه روی داد، اموالش را چرا که کلنل مهر موم کرده و لیست اش را به سید ضیاء رئیس الوزرا فرستاده بود و چه می دانست که روز گار(انگلیس اش به نامید) صدر اعظمی را به قوام حوالت داده . 

حال جنابان نوری زاده و بهنود به همراه گوینده و مخبر صدای آمریکا ناجی آذر بایجان می نامند.قوام هم به خاطری خار چشم پهلوی دوم بود، چرا که بیشتر به درد ریاست جمهوری می خورد ،و این را هم شاه زاده خانم اشرف کشف کرده بود ، گر چه سنی از او گذشته بود. 

نوبتی هم سر سردار های بختیاری به دار رفت و فرمان فرمای پدر گریه کرده بود چرا که پسرش گرفتار رضا شاه و مایملک آن مورد توچه قدر قدرت.  

شاه از سربازی به سرداری رسیده موقعی بود که درعنفوان جوانی به تهران آمده و قزاقی را در طویله فرمان فرما در گوشه باغ ارباب مشق کرده بود،مگر می شود از یاد برد شاهی و پالانی اصلا در ذهن نمی گنجد،و نگنجید تا دودمان ارباب به باد نرفت آسوده نبود. 

طلایه داران جمهوریت را یکی یکی از میان برداشت و یک باره مملکت از رجال خالی شد،آن تفگر مارکس و لنین اگر چه سوسیالیست را به این ملک ارمغان نیاورد ولی کینه دارا و ندار را کاشت و هنوز هم بعد شصت و هفتاد دهه  بدون حزب توده زیستن را نمی توانیم. 

پهلوی دوم هم هر چه و هر که اندیشه داشت به جرم توده ای از میان برداشت.کسی نمی توانست به ظل الله بگوید این ملک را از اندیشه خالی مکن.مملکت بدون فکر و صاحب آن بر باد است. 

این همه سال تمام کسان اندیشه و صاحب سرمایه به دیار غربت رفتند و آخر سر هم خود با چشمان پر اشک بار نظام شاهی را ودا گفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد