پریشان نوشتن

این روز ها اگر هم که دوستار ادب و شعر باشی و به قولی اهل اندیشه فرهنگ ،خواندن ادبیات کلاسیک سده ها ی قبل دیوان های شعری،نمی تواند دلت را آرام کند.چرا که مرا با شاهد و  ساغر می چه کار،حافظ از شحنه ها در فغان بود و سعدی از رخ زرد یاران دمشق در رنج  ، و به آن قحط سالی ،و فراموشی عشق.در اصل کاش سعدی زمانی بود و رنج دمشق و حلب را به تاریخ تصویر می کرد،گرچه به یمن صد ها آئینه توان دید مرگ گودکی را ،و پدر ومادری که غم سینه سوخته عزیزانشان  نه از شمشیر دوست بل از گلوله و توپ خدا ناشناسانی که زمانی دنیا را به حزبی فراگیر و جهان شمول و تئوری مارکس و لنین و مائو فرامی خواندند .در روزگارانی دور، عمو هایم به حجره ها خزیدند و دنبال نان حلال ،تومنی سه عباسی ،که عرف بازار هم هست و تازه سالانه  پرداخت حقوق شرعی شان را در هر دیدار عید همراه خویش به خانه اقوام می آوردند که چه ،این منم طاوس... 

اما دائی هایم در گوشه گوشه این ملک شاهی گاهی سر به دار و گاهی پشت دیوار ،که رادیو پیک ایران و انور خوچه و تز سه جهانی مائو آرمانشان بود.و در این میان ما بچه ها مانده بودیم حیران و سرگردان،نه نان عمو ها را پدر حلال می دید و نان دائی هایمان را که نان صغیر بی پدر، قباحت داشت. 

و در یکی از هفته های کتاب در دبیرستان مان شعری از کارو را خواندم ،و با عطش فراوان .نوحوانی که عشق را در مکتب زم زمه می کند و پدر در غم نان حلال می دود که به منزل آن پیر روحانی هم قبیله اش به رسد که رسید وه چه زیبا کلمات را بیان می کرد و به حدیث و دعائی بدررقه مان. 

روحانیتی به آن شوریدگی و طریقت مداری به عمر  کمتردیده بودم. 

راهمان با عمو ها ،و دائی هایم به هم رسید و افسانه گور اوغلی به عینیت پیوست و نبی دیگر قهرمان مادر بزرگ که تاج از سر شاهان می گرفت.تاج از سر شاهی گرفتیم که تمدنی وعده داده بود ولی فرصتی نیافت و هم آنانی که سرمایه های ملی مان را گرفته و توپ و تانکی داده بودند که به جنگ اندیشه مائو و انور خوجه و استالینیزیم برویم ،و هم صاحبان همان اندیشه های که می بایدمان در جنگ میشدیم راه را بر ژاندارمی که خود ساخته و پرداخته بودند بستند. ماهم بی خیال به مکر همه شان ،در سر کوچه بازار دادی از شرق و غرب گرفتیم و در این میام عمو ها و دائی هایمان در گوشه به گوشه این ملک اجدادی به خاک افتادند.قرار مان این نبود.من عمو هایم را به خاطر فراست در تجارتشان و دائی هایم  ام را به خاطر اندیشه ضد استبدای اش دوست داشتم.چه آسان فکر می کردم که می توان در این اضداد زیست.بگویم" شرق و غرب" تا در صراحت کلامی باشد که انس گرفتیم به اسم. همان شرق و غرب توان دیدن خزانه پر و شور هیجان ناشی از دگرگونی را نتافتند به جنگی ما را سوق دادند که اگر درایت رهبر نبود و شوکرانی در لبان پر از دعا های شبانه،دوستان لباس در میش  ما را به سر حد نابودی می فرستادند. 

کنون چه گونه بیاسایند، خلقی طلای سیاه زیر پایش و حرامیانی از خود، در پی اش دوان.آنی اسوده نمی گذارند. 

قومی که به خاطر پیغمبران دروغی شان ،سر های دائی هایم به دار بردند ،حال از در دیگر با تانک و توپ در کوجه های حلب و شام و بغداد و کابل به نوعی دگر می چاپند. 

هزاران تن از برادر های مسلمان مان در چچن و داغستان و شرق چین قتل عام می شوند،چنان ما را به هم مشغول کرده اند،دریغ از یک سوره فاتحه که حق هر مسلمانی است. 

 همان سیستم پارلمانی داماد و برادر زاده و شوهر خواهر جائی ندارد،دارد؟ 

با فک و فامیل می آیند،نظر شان است با اهل اندیشه کاری به پیش نمی رود با فامیل و قبیله می ایند برای تاراج. 

روزگاری به ادامه تحصیل شرط سالم بودن ذهن از تفگر شرقی بود،حال همان شرق در پس  هر کوچه و کوی عسسی گذاشته در حلب و دمشق وحمص تانکی ،همه دیکتاتور های شمال افریقا رفتند و بعضی هایشان در پشت نقاب اصلاحات هستند می روند به داد مردمشان برسیم که گرفتار اندیشه فامیل گردانی نباشند و همه را نرانند از این نعمت آزادی،در مصر دوباره برمی گردند،از ناتوانی مردمان شان نیست از کج فهمی شان است ،اسیرهشتادو چند ساله را با تخت بیمارستان به پابند و دست بند و در خواست اعدام دادستان عین انقلاب نیست بلکه عوام فریبی از نوع دیگر است،اگر قمه زنی را در ملاء عام نمی پسندیم ،این گونه حرکات هم نوعی قمه زنی است در افکار عام عالم.به پوچی اندیشه انقلابی که کرده اند مهر تائید می زنند به دست خود.اگر قذافی را در همان کوی برزن ، اعدام انقلابی می کنند معنی دیگری دارد و اینکه بالاخره معلوم نشود این چهل سال چگونه سربازی را به سرهنگی و بعد به ریاست جمهوری گماردندو از بغلش افکار قبیله ای اش ملیارد ها دلار نفتی را چاپیدند. سرهنگی که برای تاریخ اسلام فیلمی ساخت از همان پول نفت که شاهکار سینمائی و روایت سراسر شور اسلام و بیگانه ستیزی است ،"محمد ص رسول الله" و "عمر مختار" که هر دو در بیداری مسلمین جهان به اندازه همان دانشگاه بزرگ قاهره نقش به سزائی داشته و دارد

اگر روزگاری دروازه تمدن شاهی  از غرب بود،حال ما را مجبور می کنند که راه رسیدنمان به سعادت بشری همان راه پکن  یعنی مائو ایسم باشد. به قول دوستان کیهانی در روز دهه فجر که افتخار تاریخ مان است ،امام "ره" که اندیشه هایش غرب را به حیرت وا داشت در تجمیع یک ملتی به اندیشه واحد،به مقوا ئی بسنده کنند. 

نمی دانم کسانی که به حق از پاره شدن تصویری  دل آزده شدند وقتی این نمایش و تصاویر خنک را دیدند چه حالی داشتند،آیا به وقت کشیده شدن راه امام و اندیشه جهانی اش در قالب مقوا ،در فکر نشدند که بعضی دارند نوع دیگری و قرائت دیگر از باور های انسان های پاک سوء استفاده می کنند. 

دائی ها و عمو هایم همه رفته اند و من در این سن لب غروبی پشت بام به راهی که در پیش دارم متحیر ام. 

اگر چه روز گار مان بدون کشور چین و امریکای لاتین نمی چرخد و یا بدون آن ها مشکلی خواهیم داشت  

رای وتو هم گاهی به درد می خورد، به درد حکم رانی سوریه خورد. گاهی انسان فکر می کند بعضی چیز ها بدون حکمت نیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد