خوشم آمد،من دو بار به سختی گریه کردم آن وقت ها شما نبودید ولی مادر محترمه تان بود و آن موقعی بود که دکتر های تبریز با تشخیص غلط گفتند که برادرت یعنی بابا محترم شما سرطان دارد و من های های گریستم به خاطر تنهائی مان بعد مرک پدرم و سال ها طول ...کشید که سلامتی ام را باز یابم.و دومی موقعی بود که به جرم ناکرده و بی گتاه و البته با سوء تفهم ،بابات بی گناه در مشگلی گرفتار شد و من با تمام وجود در مقابل دادستان گریه کردم چون مطمعن بودم برادرم بی گناه است و آن وقت تو در آغوش مادرت بودی و چه خوب که هیچ از دنیا خبر نداشتی و بعد ها و بعدها...دیگر خصوصی اش نمی کنم،احترام به ریش سفید صله رحم است مبادا وقتی رسد که خدای ناکرده ما ها یعنی بابا که برادر من باشد و من که عمویت باشم و هر آن کس که سنی دارد ،در غربت بدون بچه ها جان به هستی تسلیم کند،ادب مرد در احترام به ریش سفیدان است،گو اینکه امروز ها ریش سفید خود مکافاتی دارد،آرزو دارم آن دو نفر یعنی پدر و مادرت همیشه سبز باشند و تو نیز همراه شان،من از دیار افکارت می روم ،اصلا در خیالم هم نمی گنجید که شما تا ریش نیاورده چنین با ریش سفیدی این چنین روا داری،شعور و فهم و درایتی که گفتی همه در جوانی تواست ،تمام نگه اش دار.دیگر هر چه بگویم و بنویسم تف سر بالاست،به خودم بر می گردد.ریش سفید تو در غربت بی کسی مرد،داد از بی کسی که نصیب ریش سفیدان تان شد.وقتی این نوشته را خواندی پاک کن چون همیشه شرمنده مادر نازنیت خواهم ماند،با احترامی که به مادرت دارم نمی خواهم بفهمد که تو به حقیر بی شعور و بی فهم و بی درایت گفتی و من شعور و فهم و صله رحم دائی ات را گفتم که پدر مرحومش یک روز نان فرزندش را نخورد،یک روز بر سفره فرزندانش لقمه نانی نخورد،تمام درد هایش را در همین اطاق من بی درایت و بی شعور تا صبح ها زمزمه می کرد،امان از دست فرزندی که به ریش سفیدش اجازه یک شب مانی را ندهد.بروید مسئولیت بزرگواری را از دائی هایتان یاد بگیرد،هم از مرحومش و هم از غیر مرحومش،که روزی نیست که قرار و آرام گیرد،حیف از مادر نازنین ات.ادامه ...نفریت پدر غیر بچه بازی در فیسبوک است دائی هایت تقاص بی حرمتی به پدر را دادند تا شمای با دریت و با شرف و غیرت چه کنی با ریش سفیدی و کیس سفیدی مادر،تاریخ پاک نمیشود این را از خاطر نبر.
دیگر بی محابا سخن نگو،تا من شرمنده پدر و مادرت نباشم،شان من در کلام تونیست تو حد خود را نگه دار.
وگرنه تاریخ خیلی بی رحم است،عمری کم و بیش از ما رفته،کاری نکن دل مادرت بشکند ایشان برای من بانوی عزیزی است
assan Oskoueiاینکه نوشته اید بی ادب و سایر الفاظ را ،من به شما ایرادی نمی گیریم با اینکه مطمعن هستم سر سفره پدر بزرگ شده اید و زیاد هم امین هستم ولی شاید این گونه تفگر مال کسانی باشد که سالیان سال به خاطر بی ادبی و خوردن مال غیر آواره وطن شده اند و حتی که دیشب هم نوشتم و تا صبح نیز نتوانستم به خوابم این گونه نوشتن و تفگر نمی تواند مال شما عزیز باشد یعنی در شان خانواده ما نیست و لی در شان بعضی ها ممکن است باشد که پدر را با ریش سفید در غربت گذاشتند تا پیرمرد در همان بی پسری فوت کند،بودی دیدی که چه جان کندیم برای مادر بزرگ که چیزی کم نیاورد تمام هم و غم مان را گذاشتیم تا راحت به دیار هستی رود می دانی چرا چون نان پدر خورده بودیم و یاد گرفته بودیم ولی تو علی رغم نان پدر نان کس دیگری خورده ای نانی که صاحب اش نه به سفیدی موی پدر ارزش داد و نه به رسم و رسوم جامعه.من خیلی شب ها با آن پیرمرد سحر کردم نمی توانم بنویسم چون خیلی خصوصی می شود در حقیقت شما بزرگ شده نه پدر زحمت کش ات بلکه ادب آموخته آن مکتبی.نه پسر جان تو باید به ریش سفید حد اقل در ظاهر هم شده احترام بگذاری و این از تو چیزی کم نمی کند،ولی اطمینان دارم به همان راهی خواهی رفت که بزرگان ات رفتند و من دلم نمی خواهد تو هم مثل آن ها دور از وطن و همیشه قانون در پی ات باشد،در تفگر آن با ادب ها هیچ وقت آسودگی نیست،گفتم که حیف از مادر نازنین ات که من به انداره دنیا احترام قائل هستم،تو این ادب را نه در مکنب مادر بلکه در مکتب دائی های مرحوم و غیر مرحومت یاد گرفته اید،کاش یک ذره ای از دائی مرحوم کوچک ات را داشتی که چه شان برای امتی به فنا رفت.دلم از ادب و الفظ رکیک ات آرام نمی گیرد،یک خط ریش این همه ادب .
می دانم که پاک خواهی کرد چون حق قانونی داشتم در وب لاک ام همه را ثبت کردم طبق قانون مطبوعات،تا سالیان بلکه تا آخر دنیا این نوشته به ماند تا دیگران بفهمند که یک نصیحت دوستانه میان عمو و برادر زاده این قدر مهم نبود که عمومی اش کنید
·
دیگر نمی خواهم نه رویت و نه صدایت را بشنوم حیف آن همه عمر و دوست داشتن،آن واقعه عمو خلیل که یادت می اید ،من همان وقت گفتم که تو پای در راه دائی هایت نهادی و حتی مزاح و شوخی های مرا جدی گرفته بودی
بانکی
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 ساعت 12:24 ق.ظ