در جواب مرقومه دوست

غرض گفتمان بود که شد،هم دیگر را شنیدیم به روحیات هم آشناشدیم،به خاطر خودت و مادر نازنیت ، اطمینان داشته باش اگر من دوستت نمی داشتم همچه حرفی نمی گفتم،مواظب خودت و هر جه وهر که دوست داری باش

پسرجان آسوده باش که دل گیرت نیستم. 

تمام عمر به یادت خواهم ماند. 

جوانان آینده ما هستند.  

من که آرشم نیست. 

تو هستی. 

تو بمان.

نظرات 1 + ارسال نظر
َali سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:16 ب.ظ

خدا می داند اشک چشمانم را گرفته است
دیگر می خواهم آن روز شوم را از ذهنم پاک کنم،از شما هم میخواهم(عاجزانه خواهش میکنم)آن اتفاقات ناگوار را بر من ببخشید.من نان بر سر سفره ای خورده ام که احترام به بزرگتر در آن همیشه بوده و هست.
دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارم
فکر نکنم هیچ گاه قدرت این را داشته باشم تا به روی شما از شرمندگی نگاه کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد