سال گرد تولد عزیزی است که شش سال از دوری اش می گذرد،سال هاست بی او و به فکر او برایم خیلی عذاب دارد،مگر به پیرهن یوسف اش وصف شود.
بیشتر دلم عذاب آن ندارد که به راهی طی شد خود خواسته بود وگرنه آشوب دوری اش مرا میسوزاند.
خود می دانست که برای بودن باید رفت،وبرای ماندنش هم دوچندان تلاش می خواست که حتم داشتم خود واقف است به این هجرت.
گرچه همه جوانان روزی باید به مسیری روند که پدر شان نرفته است،ولی این هجرت غمی تلمباردارد در دل هر پدری که عاشق عاقبت به خیری فرزندش باشد.
شش سال تمام به هر کوهی رفتم نشان عشق او داشت، چرا که از همان خرد سالی مرا در هیچ یک از مسیر های کوه های که می رفتیم مرا یک دوست بود تا فرزند.
به همان سخت کوشی که در کوه دیده بودم از او،اطمینان داشتم که سر به مقصود خواهد رساند.ولی چه می شود با تقدیر کرد،طفلکی با عشقی یک طرفه به امید رجاله ای در دام شد. و این سنگینی گمان نکنم که عمری راحت اش بگذارد.
خدایا به سلامت دارش،نظر به سوی تو دارم که غریب نوازی... آمین