رضا شاه نخست وزیر پیر اش را عصری به حضور می طلبد و بعد کمی خود را عصبانی نشان دادن رو به مخبر السلطنه هدایت(قاتل ستار خان و شیخ محمد خیابانی)می گوید بروید استعفا دهید،مخبر السلطنه هدایت با ترس و لرز می گوید صبح زود قربان استعفای هیئت وزیران روی میز اعلا حضرت می گذاریم و در جواب شاه با خشم می گوید نه "همین عصری" و در ضمن هر کاری به خواهی می دمت خارجه یا داخله.پیر مرد با ترس می گوید بفرماید بنده زاده ،خانه زاد وکیل مجلس باشد.و همان دوره هم وکیل شد یعنی به پاس خدمت دوازده ساله پدردر صدر اعظمی ،تنها خواستش وکیلی پسر نصرالله بود.بعد ها در کتاب خاطرات خود نوشت کار در وزارت خارجه را دوست نداشتم،باید رو در رو کسی ایستاده و دروغ گفت و شنید.در مدت خدمت اداری اش دربار پنج شاه را دیده بود و به قول خودش نان شان را خورده بود،حیف که قاتل مستقیم شیخ محمد خیابانی بود و قاتل غیر مستقیم ستار خان و باقر خان.چون به حیله ایشان بود آن ماجرای باغ شاه و خلع سلاح.والا از مدیران لایقی می شد و تحصیل کرده المان و اتریش.بعد ها این در خواست اش از رضا شاه شده بود مضحکه روشن فکر ها و چپ های اصلاحات چی های دوره دو دهه اول انقلاب. حالا مسافران نیوروک همه فامیل هم اند و باقی قضایا.روزی در رادیو محلی استانی به طنز می گفت به هر اداره ای می روی احساس می کنی ژن همه یک نوع است،نگو همه کارمندان از یک طایفه و هم کؤشن اند.کؤشن در تورکی به محل ایل و طایفه گفته می شود.