Yaralı ömrünün betünün əzmini
Sən Vətənə ellərə verdin
O mənhus illərə yanlız cismini
Qəlnini gələcə illərə verdin!
خلیل رضا او نهنگ شاعیر بو سوز لئری حسین جاوید او بویوک درام و فاجعه یازان انسان حصر ائدیب و کندی مجموعه اثاررینده آتمیش ایللئرینده یازیب،هامی تورک ادبییاتی سئون لئر و ها بئله وطن پرور آدام لار،مومکون جه سینه هم خلیل رضا و هم حسین جاویدی تانیر،من کندیم بو انسان لاری آزما چوخ قاباقکی ایللئردئن تانیردیم،امما ایندی تکجه بیر موضوع یه خاطیر ایسته دیم کی بیر مطلب یازام و اوزومو توتورام او ادبییات سئون و همده وطن سئون لئره کی،قارداشیم بیز او نقطه ده قرار تاپیشیق کی نه بیر دولت یاردیم میز وار و نه ده بیر رسمی اولان درس اوخوماق مکانی،البته بعضی یئر لئر وار کی مومکون قدر شاید بعض سوی داشلاریمیزین ألی قولی چاتمایا و درسلیک لئردئن اوزاق قالا،و تکجه بو عمومی یئرده یعنی فیسده ماراقلی اولا و بیر شی لئر اؤیره نه،بو سوی داشلاریمیزی گیج به سئر ائله مئدئن،آرام جا سینا همین وارلیق و یاشماق حّد ده ساخلایاق و دوراق و هر گون بیر بهانه ایله بو وطن داشلاری دیل و دیلچی لیق آدی ایله سوسوز و قوراق لیق چول لئره سالمایاق.هر کس کندی توان نیندا همین همسایه اولکه ادبییاتیندا یازلار و شعیر لئر گؤسترک و یازاق تا یاواش- یاوواش بو درس لیقلار ایاق توتسون.گئچمیشده بعضی لغت لئر کی گئد- گئده یاد لاردان چیخیب،یا اسیمیله اولوب یازی لاریمیزدا ایشله دئک،من اوولجه گئدیغیم شعر لئر بیر نمونه اولارق گئتیردیم،خلقی میزی فرض ائتمه یک کی بیرسی آنکارا یوکسسک لیسانس ترمینده ادبییات صنیفیندا دی،بعض انسان لار همده چوخلی دیشاریدا اولان کس لئر بیر رادیکال شکلینده باشلایبلار بو جماعتی کی بیر اویانیش حالینده دی،دیره نیش حالینه سالاق،او دیره نیش کی اولارین نظرینده دی بیر تهلیکه دی،هم آدلاری نا معلوم و هم شکیل لئر نامعلوم،جماعتی اویانیش دعوت عوض ینه بیر نا معلوم درس لئره و نا معلوم یولا سالماق دوز اولمامالی.بیزیم ان واجیب ایشیمیر فرهنگ و کولتور تانیتیمی اولمالی،وارلیق بو طرز فیکیر ایله اوتوز ایلدئن چوخ آستا –آستا گئدیر،اولسون کی بو ایل لئرده گئدیشات کندینه بیر یول تاپیب گئدیر. بو گئدیشاتی نه رادیکال درس لیک و نه رادیکال سایر حرکت لئر سالماین.مومکون دی کی بعضی لئری منی قورخاق و همده مرتجع آدلاندیرالار،اولسون هیچ قورخوم یوخدی سیزین اتهامیزدان.منیم او کیشی یه دیرئم کی منی بیر لغت تارتیشیمیندا بیر یابانجی انسان لارا ساتدی و یددی گون محروم ائله دی همین فیس دئن،سیز گمان ائدیر سیز بو لار بیزیم ادبییاتیمیزا حاکیم اولسالار همین ساعت میدانیدا دار آغاجی قوورار لار. همین استالین زامانیدا حسین جاوید توتولوب دا حبس اولماغینا ادبییات چی لار وار ایدی،همده بویوک ادبییات چی لار. منیم کیمی شخص لئرین یاشی و باشی اولماقلا چوخلاری بیزلئری بیر کهنه توده ای کیمی حساب ادئر لئر،امما منه چوغ عیب دی کی بعضی ادب سیز انسان لاری دیشاری اؤلکه ده بیر آدام ساتان تانیدام.نه من توده ای اولمالی یام و نه اولار آدام ساتان،فقط اولارین فکیری بودور کی کند لئرین بیرکس فرض ائیدیرلئر.سیزلئر هئچ بیر کس دییرسیز،ساده جه بعضی ایچئری ده اولان جوان لارا بیر پذیرش و هم تحصیل ده وعده وئرنلئردئن سیز،و خانواده لئر گرکیر کی آییق دوشسون لئر.بیر جوانمیز درس اوخوماغا مایل اولسا کندینه یول آچیق دی، آنکارا یونیورسیته لئری همیشه قاپی لاری تمام تورک جوان لارا هر رشته ده آچیقدی.وبعضی آدام ساتان لارا یئر یوخدی.سوز دئن دالی قالمایاق،یازیمیز وارلیق و یاشماق یولی دی،سنین کیمی انسان لارا یئر یوخدی،اخیرده بو کی قارداشیم داهی آش دا ایستی نه اولا بیلئر،آنکارا دا مین لئر دیلچی بیر ملتین دیلین البت قوورور،و همده باکو دا هابئله.بیزیم ایشیمیز تنها گرک بو هشتاد ایلده او کلمه لئر کی یابانچی دیللئردئن آخین ادیب تاپاخ و ادبییات سئون لئره گؤسترک.بیر سوز ده دئملی یم کی هم باکو دا هم آنکارا دا دیل گروپلاری فعال سوره چه وار دیلار سنه دوشمز.دیل لئر و ماهنی لار سو کیمی آخار،اؤلکه دئن اؤلکه یه گئدر،مطلق روس دیلیندئن بو ایکی یوز ایستیلا دا سورا ،تورک دیلینه گئچیب و طبیعی در،و هم تورکیه ده چون اوروپا همسایه دی،کی بئش یوز ایلدئن بئری البت کی فرنگ دیلیندئن تورکی دیلینه گئچیر،بو باره ده آنکارا دا اولان لار دوشونور،سنه کی ایراندان گئدیب بیر ایکی اوچ ترم ادبییات دا گئچیردیب،قالماز.سن داهی خواهش ائدیرئم بیز لئری داهی ساتما
غلامحسین ساعدی
محمدرضا بیگی
زندگی و آثار:غلامحسین ساعدی با اسم مستعار گوهرمراد (1364-1314 ش)، در تبریز به دنیا آمد. در 1323 به دبستان بدر تبریز و در 1329 به دبیرستان منصور رفت. سال 1330 آغاز فعالیت سیاسی او بود، در1331، مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت و به درج مقاله و داستان در این سه روزنامه و روزنامة دانش آموز چاپ تهران، پرداخت. بعد از کودتای 28 مرداد32 دستگیر و چند ماه زندانی شد. در 1324 به دانشکدة پزشکی تبریز وارد شد و سال بعد با مجلة سخن همکاری کرد و کتابهای مرغ انجیر و پیکمالیون را در تبریز انتشار داد. از این سال به بعد شروع به نوشتن و منتشر کردن نمایشنامه و داستانهای کوتاه کرد. در 1341 با کتاب هفته و مجلة آرش همکاری خود را شروع کرد. در واقع پر بارترین سالهای عمر ساعدی از سالهای 1343ـ1342 شروع می شود. به خصوص سالهای 1346ـ1345 سالهای پرکاری ساعدی است. تنیچند فضای خاص یک دوره را میسازند که از اواسط 1330 تا نیمة 1350 ادامه دارد. غلامحسین یکی از سازندگان فضای روشنفکری ایران است. در سال 1353 با همکاری نویسندگان معتبر آن روزگار دست به انتشار مجلة الفبا زد.
در فاصلة دورهای سی ساله، که از سال 1332 شروع میشود و به 1363 پایان مییابد، ساعدی بیش از شصت داستان کوتاه نوشته است. ساعدی هفت رمان نوشته است که سهتای آن کامل است و چاپ شده؛ توپ؛ غریبه در شهر و تاتار خندان. این آخری را در زندان نوشته است.
از آثار داستانی او: خانههای شهرری؛ شب نشینی باشکوه؛ عزاداران بیل؛ دندیل؛ مرغ انجیر؛ واهمههای بی نام و نشان؛ ترس و لرز؛ گور و گهواره؛ شکسته بند؛ شکایت؛ مهدی دیگر؛ سایه به سایه و آشفتهحالان بیدار بخت را می توان نام برد.
ساعدی نمایشنامههای زیادی نوشت و منتشرکرد: کار با فکها در سنگر؛ کلاتهگل؛ چوب به دستهای ورزیل؛ بهترین بابای دنیا؛ پنج نمایش نامه از انقلاب مشروطیت؛ آی با کلاه ،آی بیکلاه؛ خانه روشنی؛ دیکته و زاویه؛ پرواز بندان؛ وای بر مغلوب و آثار دیگری که هنوز تعدادی چاپ نشدهاست.
تم:دنیای داستانهایش دنیای غمانگیز نداری، خرافات، جنون، وحشت و مرگ است. دهقانان کنده شده از زمین، روشنفکران مردد و بی هدف، گداها و ولگردانی که آواره در حاشیة اجتماع میزیند، به شکلی زنده و قانع کننده در آثارش حضور مییابند تا جامعهای ترسان و پریشان را به نمایش بگذارند. ساعدی برخلاف اجتماع نگاران ساده انگار، از فقرستایی میپرهیزد و میکوشد که فقر فرهنگی را در زمینهسازی تباهیهای اجتماعی و استهالة انسان ها بنماید. در نخستین داستانهایش، چنان توجهی به دردشناسی روانی دارد که گاه روابط اجتماعی را در حدی روانی خلاصه میکند و داستان را بر بستری بیمار گونه پیش میبرد. اما ساعدی به مرور برجنبة اجتماعی و سیاسی آثارش میافزاید و نومیدی و آشفته فکری مردمی را به نمایش میگذارد که سالیان دراز گرفتار حکومت ترس و بی اعتمادی متقابل بودهاند.
در دندیل، آرام آرام فضایی کابوسوار و تلخ از مجموعهای فقرزده ساخته میشود، اما وقتی تمام خواب و خیالهای لحافکشان دور میشود، نه جای خنده و نه جای گریه است، آن فضای عبث و پوک شایسته در زهر خندهای است بر اینها که قربانیاناند و آنها که رمه را به چنین قربانگاهی سوق دادهاند.
با وجود اینکه گذر زمان بر بسیاری از داستانهای روستایی سال 1340 تا 50 گرد فراموشی پاشیده عزاداران بیل همچنان اثری پرخواننده و پدید آورندة یک جریان ادبی خاص است. شاملو میگفت:«عزاداران بیل را داریم از ساعدی که به عقیدة من پیشکسوت گابریل گارسیا مارکز است.» کتاب عزاداران بیل را در سال 1343 به چاپ رساند که تا سال 1356 دوازده بار تجدید چاپ شد.
از نمایشنامههای متعددی که دارد، مهمترینشان «چوب به دستهای ورزیل» قدرتی بیچون و چرا دارد. برای نشان دادن حسن غربت این محیط و انعکاس رؤیاها و کابوسهای مردمان این دیار غریب، آنسان واقعیت و خیال را درهم میآمیزد که کارش جلوهای سوررئالیستی مییابد. از تمامی عوامل ذهنی و حسی کمک میگیرد تا جنبة هراس انگیز و معنای شوم وقایع عادی شده را در پرتو نوری سرد آشکار سازد. ساعدی سوررئالیسم را برای گریز از واقعیت به کار نمیگیرد بلکه، با پیش بردن داستان بر مبنای از هم پاشیدن مسائل روزمره، به وسیلة غرایب، طنز سیاه خود را قوام می بخشد. طنز وهمناکی که کیفیت تصورناپذیر زندگی در دوران سخت را با صراحت و شدتی واقعیتر از خود واقعیت مجسم میکند. جلال آل احمد پس از دیدن نمایشنامة چوب به دستهای ورزیل مینویسد: «اینجا دیگر ساعدی یک ایرانی برای دنیا حرفزننده است. بر سکوی پرش مسائل محلی به دنیا جستن، یعنی این، اگر خرقه بخشیدن در عالم قلم رسم بود و اگر لیاقت و حق چنین بخششی مییافتم، من خرقهام را به دوش غلامحسین ساعدی میافکندم.»
سبک:ساعدی به عنوان نویسندهای صاحب سبک در عرصة ادبیات ایران مطرح شده است. ادبیات ساعدی ادبیات زمانة هراس (دهة 50 ) است. از اینرو، ترس از تهاجمی غریبالوقوع تمامی داستانهایش را فرا میگیرد. مضحکهای تلخ به اعماق اثر رسوخ میکند و موقعیتی تازه پیدا میکند. وموقعیتی تازه پدید میآورد. غرابت برخواسته از درون زندگی بر فضای داستان چیره میشود ونیرویی تکان دهنده به آن میبخشد. ساعدی از عوامل وهم انگیز برای ایجاد حال وهوای هول وگم گشتگی بهره میگیرد وفضاهای شگفت و مرموزی میآفریند که در میان داستانهای ایرانی تازگی دارد. در واقع، از طریق غریب نمایی واقعیتها، جوهرة درونی واز نظر پنهان نگه داشتة آنها را بر ملا میکند و به رئالیسمی دردناک دست مییابد. نثر محاورهای او از امتیاز خاصی بهرهمند نیست؛ اصرار نویسنده برای انتقال تکرارها وبی بند وباری لحن عامیانه (به بهانة حفظ ساختار زبان عامه) نثر او را عاری از ایجاز و گاه خسته کننده میکند. ساعدی نگران شایستگی تکنیکی داستانهای خود نیست وهمین امر به کارش لطمه جدی زده است. اما او نویسندهای توانا در ایجاد وحفظ کنش داستان تا آخر است و اصالت کارهایش مبتنی بر فضا آفرینی شگفتی است که نیرویی تکان دهنده به آثارش میدهد و از او نویسندهای صاحب سبک میسازد که به بیان شخصی خود دست یافته است. بیشتر داستانهایش مایههای اقلیمی دارد.عزاداران بیل، توپ و ترسولرز از سفرها وپژوهشهای او در نقاط ایران مایه گرفتهاند. ساعدی، در هر زمینه، ضمن پدید آوردن داستانهای متوسط آثار طراز اولی نیز آفریدهاست. یکی از مشخصههای نویسندگی غلامحسین ساعدی با شتاب نوشتن و با شتاب چاپ کردن است. کاری که تجدید نظر ندارد، پاکنویس ندارد، و بیش از یک بار نوشته نمی شود و زود هم چاپ می شود. بعدها خود او نیز آن را نقطه ضعف کارش می داند:«اولین و دومین کتابم که مزخرف نویسی مطلق بود و همهاش یک جور گردن کشی در مقابل لاکتابی، در سال 1334، چاپ شد. خنده دار است که آدم، در سنین بالا، به بیمایگی و عوضی بودن خود پی میبرد و شیشة ظریف روح هنرمند کاذب هم تحمل یک تلنگر کوچک را ندارد. چیزکی در جایی نوشته و من غرق در ناامیدی مطلق شدم. سیانور هم فراهم کردم که خودکشی کنم... حال که به چهل سالگی رسیدهام احساس می کنم تا این انبوه نوشتههایم پرت و عوضی بوده، شتابزده نوشته شده، شتابزده چاپ شده. و هر وقت من این حرف را می زنم خیال می کنم که دارم تواضع به خرج می دهم. نه، من آدم خجول و درویشی هستم ولی هیچ وقت ادای تواضع در نمی آورم. من اگر عمری باقی باشد- که مطمئناً طولانی نخواهد بود- از حالا به بعد خواهم نوشت، بله از حالا به بعد که میدانم که در کدام گوشه بنشینم و تا بر تمام صحنه مسلط باشم، چگونه فریاد بزنم که در تأثیرش تنها انعکاس صدا نباشد. نوشتن که دست کمی از کشتی گیری ندارد، فن کشتی گرفتن را خیال میکنم اندکی یادگرفته باشم؛ چه در زندگی، و جسارت بکنم بگویم مختصری هم در نوشتن.»
گفتوگو:گفتوگو درکارهای ساعدی هم جه دراماتیک داستانهای او را به عهده میگیرد و هم در آدمپردازی نمود پیدا میکند. با گفتوگوهای ساده، بدیهی، تکرار شونده پیش میرود. بی آن که مزه پرانی و مضمون سازی کند. از مجموعه گفتوگوها و حرکات موقعیت ساخته میشود که از خوب بنگری دیگر ساده، بدیهی و تکرار شونده نیست، تمام اجزا ساخته شده تا ترکیبی مضحک از رابط آدمها و جهان پیش چشم بیاید. ساعدی میگوید:« من از گفتوگوی آدمیزاد خیلی لذت می برم و گفتوگو اصلاً برای من مسئله شوخی نبود.»
و آخر:ساعدی هرگز با محیط غربت اخت نشد:« الان نزدیک به دو سال ست که در این جا آواره ام و هر چند روز را در خانة یکی از دوستانم به سر می برم. احساس می کنم که از ریشه کنده شدهام. هیچ چیز را واقعی نمیبینم. تمام ساختمانهای پاریس را عین دکور تئاتر میبینم. خیال میکنم که داخل کارت پستال زندگی میکنم. از دو چیز میترسم: یکی از خوابیدن و دیگری از بیدار شدن. سعی میکنم تمام شب را بیدار بمانم و نزدیک صبح بخوابم. در تبعید، تنها نوشتن باعث شده من دست به خودکشی نزنم. کنده شدن از میهن در کار ادبی من دو نوع تأثیر گذاشته است: اول این که به شدت به زبان فارسی میاندیشم و سعی میکنم نوشتههایم تمام ظرایف زبان فارسی را داشته باشد دوم این که جنبة تمثیلی بیشتری پیدا کرده است و اما زندگی در تبعید، یعنی زندگی در جهنم. بسیار بداخلاق شدهام. برای خودم غیر قابل تحمل شدهام و نمیدانم که دیگران چگونه مرا تحمل میکنند. من نویسندة متوسطی هستم و هیچ وقت کار خوب ننوشتهام. ممکن است بعضیها با من هم عقیده نباشند، ولی مدام، هر شب وروز صدها سوژة ناب مغزم را پر میکند. فعلاً شبیه چاه آرتزینی هستم که هنوز به منبع اصلی نرسیده، امیدوارم چنین شود و یک مرتبه موادی بیرون بریزد.»
این آخریها تلخ کام بود. داریوش آشوری دربارة آخرین دیدارش با ساعدی مینویسد: «آدرسش را گرفتم و با مترو و اتوبوس رفتم و خانهاش را پیدا کردم... در را که باز کرد، از صورت پف کردة او یکه خوردم. همان جا مرا در آغوش گرفت و گریه را سر داد. آخر سالهایی از جوانیمان را با هم گذرانده بودیم. چند ساعتی تا غروب پیش او بودم. همان حالت آسیمگی را که در او می شناختم داشت اما شدیدتر از پیش. صورت پف کرده و شکم برآمدهاش حکایت از شدت بیماری او داشت و خودش خوب میدانست که پایان کر نزدیک است. در میان شوخیها و خندههای عصبی، با انگشت به شکم برآمدهاش می زد و با لهجة آذربایجانی طنز آمیزش میگفت: بنده میخواهم اندکی وفات بکونم. و گاهی هم ناصر خسرو میافتاد و از این سر اتاق به آن سر اتاق میرفت و با همان لهجه میگفت:«آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا.»
هما ناطق میگوید:«در این دو سال آخر ساعدی بیمار بود. چه پیر شده بود و افسرده. این اواخر خودش هم میدانست که رفتنی است... با استفراغ خون به بیمارستان افتاد. به سراغش رفتم در یکی از آخرین دفعات که شب را با التهاب گذرانده بود، دست و پایش را به تخت بسته بودند. مرا که دید گفت: فلانی، بگو دستهای مرا باز کنند، آل احمد آمده است و در اتاق بغلی منتظر است، مرا هم ببرید پیش خودتان بنشینیم و حرف بزنیم. دانستم که مرگ در کمین است یا او خود مرگ را به یاری میطلبد. این شاید آخرین کابوس ساعدی بود. همان روز بود که مسکن به خوردش دادند و دیگر کمتر بیدار شد.
شب آخر که دیدمش با دستگاه نفس می کشید... فردایش که رفتم، یک ساعتی از مرگ او میگذشت. دیر رسیده بودم همه رفته بودند. خودش هم در بیمارستان نبود همزمان سه تن از دوستان هنرمند آذربایجانیاش سر رسیدند. به ناچار نشانی سردخانه را گرفتیم و به آخرین دیدارش شتافتیم... زیر نور چراغی کم سو، آرام و بیخیال خوابیده بود، ملافة سفیدی بدنش را تا گردن می پوشاند. انگار که، همراه با زندگی، همة واهمهها، خستگیها و حتی چین و چروکها رخت بربسته بودند. غلامحسین به راستی جوانتر مینمود و چهرهاش سربهسر می خندید، آن چنان که یکی از همراهان بی اختیار گفت: دارد قصة تنهایی ما را می نویسد و به ریش ما می خندد... آن گاه یک به یک خم شدیم. موهای خاکستری اش را، که روی شانه ریخته بودند. نوازش کردیم، صورت سردش را،که عرق چسبناکی آن را پوشانده بود، بوسیدیم. در اثر فشار دست، قطره خونی بر کنج لبانش نقش بست که آخرین خونریزی هم بود».
غلامحسین ساعدی 2 آذر بر اثر خونریزی داخلی در پاریس در بیمارستان سن آنتوان درگذشت. و در 8 آذر در قطعة هشتاد و پنج گورستان پرلاشز در نزدیکی آرامگاه «صادق هدایت» به خاک سپرده شد.