وقتی آمد رنگ رو به صورت
نداشت،از پک های که به قلیان می زد عصییتش را می توانستم به فهمم؛زیاد با
اغیار نمی نشست ولی این دقیقا جای بود که مشتریان غیر دائم همیشه آن طرف ها
می پلکند.دو سه باری تعارفش کردم و جواب های منفی اش بیشتر نگرانم می کرد
که عاقبت بغل دست اش خالی شد و من مثل برق در کنارش نشستم و اشاره به شاگرد
قهوه جی که دم و دستگاهم را به همین جا بیاورد،آورد و در ضمنا تنباکوی اش
را هم عوض کرد.جند دقیقه گذشت و بدون
اینکه بفهمد گوشم با اوست یانه یه هوی گفت: اسکوئی جان... دیگه داره به
خرخره ام می رسه...خودم را کی اماده حرف زدن اش نشان دادم و اهسته در
گوشم:"این همه عمر... و این همه صبر و آبرو داری... یه الف بچه تخم سگ
خودم... داشته نوشته های خصوصی و کامپیوتر شخصی مرا زیر رو می کرده که صد
رحمت به حکومتی ها"
-کی اخه برای چه ،بابا بچه است دیگه تو هم زیادی سخت می گیری.
-نه اسگوئی جان نقل این حرف ها نیست به اندازه بار یه الاغ خرجش دادم و هر
چه خواسته اند رفتم پیش این و آن تا واسه شون کم نیارم،تا ته زیر لباسم
هم دارند می گردد،تا بینند این پدر سگ مصب شان... چه ... می خوره؛می گم،
بچه... تو شخصییت سرت نمیشه تو آدمی مثلا با اون لیساس ات،من پدر سگ این
همه دارو ندارم و دادم منو بپای؟.تو می خوای این کاره بشی؟ دیگه چرا نون
منو می خوری ،برو یک هوئی آژانی... مفتّشی ... به شو... دیگه چرا داری منو
تو این سن شصت می پائی.مگه من چه مه... مگه چه گناهی کردم برو... از ان
ننه ات بپرس که چه ها سرم اورده؛ دارم اونی که از دست اش کشیده می نویسم
دارم اون چهل سالی که باهش نبودم، روی کاغذ یا کامپیوترم نشخوار اش می کنم
توله سگ...این همه تو این چند سال، کشته زندانی فقط برای آزادی یه...،آخه
جرات خیابان روی که نداری مثل بچه آدم... داد آزادی کنی... آن همه پیر جوان
به خاطر یک کلمه فقط به جرم خواستن یک نفس هوا...،آن وقت چپیدی خونه نوشته
های خصوصی مرا به ننه ات گزارش کنی . من هر چه می کشم از نه فهمی ننه ات
بچه...
-خوب دیگه آمیلانی زیاد سخت نگیر بجه اس نمی فهمه "محیط خصوصی یک پدر "یعنی چه.
- بابا گور پدر خصوصی اش هم کردم... این دیگه کجاش خصوصی شد داشته تو فایل
های من نامه هام و چت ها مو می دیده،اخه من پیرمرد چیز مخصوصی ندارم همه
فایل خالی؛ همه لخت اور عینه کف دست. من چیزی برای مخفی کردن ندارم ؛من بچه
نیستم به هر ج...خونه ای سر بزنم عکس بگیرم همه اش دار و ندارم نوشته های
منه ؛ یاداشت های روزانه منه ،یا چند تا جت بارفیق ها...فقط صحبت سر یه حرف
ه آنهم "حریم خصوصی یه آدم شصت ساله".مثلا بچه اس بزرگ اش کردیم.تخم سگ
عین یه آژان و مفتش افتاده رو فایل های من که چه بشه؟ داره دلم می سوزه فقط
به این خاطر که از وقتی یه نو جوان بود یه بار هم به خاطر همین "امر محیط
حصوصی فردی" لای کتاب یا تلفون هاش یا خود کامپیوترش را باز نکردم و پیش
خود گفتم : حرمت شخصیت ه یه نو جوان یا یه جوان مقدّسه.
-میلانی جان
امروز خیلی خسته ای مرد برو کمی استراحت کن واللاهی حالت خوب میشه.غصه نخور
دیگه...همش اینجوری اند ،تنها به تو یکی نیامده.
آ میلانی بلند شد و
رفت ،ماندم توی فکر "واقعا حریم خصوصی افراد تا کجا می تونه ادامه داشته
باشه؛چرا اصلا بعضی از بچه ،پدران و مادران شان را نمی فهمند،شاید اونا هم
احتیاج به سنگ صبوری دارند که در چهار دیواری اش پیدا نمی کنند"