_اسگوئی جان آن دویستی... آخریه ، شب عیدی را نتوستم بدم ؛شرمنده یه صدی هم بده آخر برج بهم می رسیم.
-آغا میلانی این حرف ها چیه مرد،من و تو نداریم.فردا صبح خدمت می رسم،اگر هم حالا می خوای ...برم کارتی بگیرم.
_ببین اسگوئی جان برو ...قربان دست ات صبح اول وقت بایست این قسط ماشینو بدم اگر امکان اش هست...ور دار دوچرخه ات و برو.
- چشم میلانی جان ،تو این چند ماهه چرا ...یه کمی ...لنگی پسر؛ چه خبره .راست اش منم زیاد روبه راه نیستم ،ولی از وقتی این " پسره "ترم هاش تموم شد یه نفسی کشیدیم و الّا قبل اش زیاد هم خوب نبودیم... ولی خوب یه جوان با سالی دو ترم ،و خرج های اضافی اش یک و نیمی میشد،حالا دیگه نقل این حرف ها نیست راحتیم.ولی ... ببین آغا میلانی... دیگه طفلکی مثل اینکه یه دردی داره ،به مادرش هم چیزی نمی گه،اولش فکر کردم خوب دیگه شاید به قول جوانان قدیم ...چه طوری بگم... گرفتاره... چی می دونم ،... دختری، زنی ... از این حرف ها،نه نبوده.می دونم اهل این حرف ها نیست ولی خوب جوانه ،شاید باشه. تازه اگر هم نباشه بازم یه دردیه .چند روز پیش باهم کوه بودیم به قول پدرم،زدم سیم اخر بهش گفتم :" پسر اگر می خوای عقد اش می کنیم راحت باش چرا این همه مثل مرغ ها توی چونه ات پائینه"،تا اومد قسم و آیه؛ گفتم :بابا دیگه تمومه، حرف اش را نزن بگو درد چیه...طفلکی مثل بچه گی هایش بغض کرد گفت:" بابا دنبال کارم ؛گیر نمی اید".میلانی خیلی دلم سوخت براش ؛نگو حیونی تو این چند وقت ها هر روز میرفته دنبال کار از این حرف ها...بهش گفتم: پسر؟ "این همه خواندی چی یاد گرفته ای تا حالا نمی دونی یه بیست و چند ساله که کار نیست".مگه کار علفه خرسه ،کار کجا بود تازه اگر باشه برای خودشونه، و این آخری ها به خودشان نمی رسه اگه برسه چرا جیب همو می زنند.میلانی جان تا این حرف هارا از دهن من شنید گفت:"چرا حالا برام می گی " گفتم : "مرد اگه می گفتم این لیسانس هم نداشتی، گفتم بهت نگم خوبه، تازه مگر تو، توی این جامعه شهری زندگی نمی کنی ...بایست تا حال می فهمیدی،... خوب مگر چی شده جالا ازم شنیدی، شدی خلاص دیگه ،طبقه بالائی دست مستاجره هر ماهه اجاره اش راتو ورش دار،ببینیم بعد چه میشه. نگران من و مادرت نباش برای هر دوتایمان از برکت پدر و پسر می رسه جفت و مون روی سرشان خرابیم تا آخر های عمر مان،تو هم که وضع ات روشن،سربازی ات هم تمامه،پول تو جیبت هم می رسه،همه برادرانت و خواهرت رفته اند سر زندگی شون ،بعد برات یه فکری می کنیم ،دیگه نبینم خود تو گرفتار این پدر آمرزیده های تازه به دوران رسیده کنی. خلاصه میلانی جان، پسره یه خورده راحت شد و جونی گرفت ،ولی خوب اصل کاری اینکه نو این ملک کار برای جوان ها نیست.فگر کردیم لااقل پسره نره تو این نخ ها . چند تای شان را می شناسم بد جوری خودشان را خراب کردند؛از پس تو فکر کار و این مزخرف ها هستند؛طفلکی ها فکر می کردند تا دانشگاه شون تمامه و سرباز رویه راهه به هه شون کار می دهند ،چه زمانی افتادیم توی جانشان اگر بمریم خلاص اند.
- میلانی جان یه چند دقیقه بشین خودتو مشغول کن همین الانه برمی گردم.
-آغا میلانی این حرف ها چیه مرد،من و تو نداریم.فردا صبح خدمت می رسم،اگر هم حالا می خوای ...برم کارتی بگیرم.
_ببین اسگوئی جان برو ...قربان دست ات صبح اول وقت بایست این قسط ماشینو بدم اگر امکان اش هست...ور دار دوچرخه ات و برو.
- چشم میلانی جان ،تو این چند ماهه چرا ...یه کمی ...لنگی پسر؛ چه خبره .راست اش منم زیاد روبه راه نیستم ،ولی از وقتی این " پسره "ترم هاش تموم شد یه نفسی کشیدیم و الّا قبل اش زیاد هم خوب نبودیم... ولی خوب یه جوان با سالی دو ترم ،و خرج های اضافی اش یک و نیمی میشد،حالا دیگه نقل این حرف ها نیست راحتیم.ولی ... ببین آغا میلانی... دیگه طفلکی مثل اینکه یه دردی داره ،به مادرش هم چیزی نمی گه،اولش فکر کردم خوب دیگه شاید به قول جوانان قدیم ...چه طوری بگم... گرفتاره... چی می دونم ،... دختری، زنی ... از این حرف ها،نه نبوده.می دونم اهل این حرف ها نیست ولی خوب جوانه ،شاید باشه. تازه اگر هم نباشه بازم یه دردیه .چند روز پیش باهم کوه بودیم به قول پدرم،زدم سیم اخر بهش گفتم :" پسر اگر می خوای عقد اش می کنیم راحت باش چرا این همه مثل مرغ ها توی چونه ات پائینه"،تا اومد قسم و آیه؛ گفتم :بابا دیگه تمومه، حرف اش را نزن بگو درد چیه...طفلکی مثل بچه گی هایش بغض کرد گفت:" بابا دنبال کارم ؛گیر نمی اید".میلانی خیلی دلم سوخت براش ؛نگو حیونی تو این چند وقت ها هر روز میرفته دنبال کار از این حرف ها...بهش گفتم: پسر؟ "این همه خواندی چی یاد گرفته ای تا حالا نمی دونی یه بیست و چند ساله که کار نیست".مگه کار علفه خرسه ،کار کجا بود تازه اگر باشه برای خودشونه، و این آخری ها به خودشان نمی رسه اگه برسه چرا جیب همو می زنند.میلانی جان تا این حرف هارا از دهن من شنید گفت:"چرا حالا برام می گی " گفتم : "مرد اگه می گفتم این لیسانس هم نداشتی، گفتم بهت نگم خوبه، تازه مگر تو، توی این جامعه شهری زندگی نمی کنی ...بایست تا حال می فهمیدی،... خوب مگر چی شده جالا ازم شنیدی، شدی خلاص دیگه ،طبقه بالائی دست مستاجره هر ماهه اجاره اش راتو ورش دار،ببینیم بعد چه میشه. نگران من و مادرت نباش برای هر دوتایمان از برکت پدر و پسر می رسه جفت و مون روی سرشان خرابیم تا آخر های عمر مان،تو هم که وضع ات روشن،سربازی ات هم تمامه،پول تو جیبت هم می رسه،همه برادرانت و خواهرت رفته اند سر زندگی شون ،بعد برات یه فکری می کنیم ،دیگه نبینم خود تو گرفتار این پدر آمرزیده های تازه به دوران رسیده کنی. خلاصه میلانی جان، پسره یه خورده راحت شد و جونی گرفت ،ولی خوب اصل کاری اینکه نو این ملک کار برای جوان ها نیست.فگر کردیم لااقل پسره نره تو این نخ ها . چند تای شان را می شناسم بد جوری خودشان را خراب کردند؛از پس تو فکر کار و این مزخرف ها هستند؛طفلکی ها فکر می کردند تا دانشگاه شون تمامه و سرباز رویه راهه به هه شون کار می دهند ،چه زمانی افتادیم توی جانشان اگر بمریم خلاص اند.
- میلانی جان یه چند دقیقه بشین خودتو مشغول کن همین الانه برمی گردم.