به رهی باید رفت؛کس نرفت است هنوز.
و در آن قلّه نشست به تماشای کسانی که به خواب سحری مشغول اند.
در آن خواب به کسی منتظر اند .
من به خواش دیدم؛ روزی اما به غضب.
خواب در چشمانم نیست
که چه روی در غضب بود، زان پس آن روز نخواهم دیدن.
تا سحر چون غزالی در چشم ؛ و سحر غزلی در قلبم،
بعد امّا ، غضب در رویا؟
پیر تعبیر همی گفت به "مهر".
"شمس" تو غضب اش هم "مهر" است.
رو به خوابی دیگر ،
غضب شمس به مهر ش ارزد
ح- اسگوئی