من به شمس ام ؛ ای بسا راه ام زیاد، چون همه تبریزیان،
گرد راهش سرمه اند.
ما همه چشم انتظار مقدمش،او در هوای حضرت مولای خویش،
کی رسد نوبت بما.
جضرت عشق اش همی مولای روم،ما اسیران الفت اش مانیم به ظن،
کی شود در ظن ما عم الیقین.
ناقه چون در قونیه،بر مسکن مولا رسید،هلهله در کوچه ها پیچید،
ما به تبریز در عجب.
حکمت اشراق حق را؛ شمس تبریز در خدمت حضرت مولا بدید،
آشکارش هم شود برما نهان.
سال های را سه پنچ حضرت مولا ،به شمس ما حکمت اشراق داد،
ما به روز حکمت شویم؟
باز آیید ،کوجه های شهر تبریز را آیین زدیم و با گلابی شسته ایم،
بی تو اشراق را چون کنبم؟.
ما در وجودش متحفیم؛ او در وجود ما مضطرب ؛کی گردد مجال،
شمس ما منعم تبریز شو.
حسن- اسگوئی
عم الیقین = عربی است برادر یقین
متحف= تحفه
منعم= انعام دهنده
ناقه = شتر ماده که بزرگان ناقه سواره بودند و مخصوصا عروس ها
علی شیر نوائی ( ناقه در گل نشیند) در شعر زیبائی برای محمل لیلی گفته بود