شما را به

در میان حال و هوای این همه خبر و اتفاقات بسیار، روس ها به سبک و سیاق خود انتخاباتی بر گذار کردند که مثل همه آن دیگری ها حرف و حدیث بیشتر داشت و نهایتا یک آقائی که بیشتر به "رئیس" یا چیزی در آن حد، چه می دانم مثل آن های بود که نگهدار قانون اساسی و یا بزرگ قوم و یا دادگاه های هست که به تخلف و این چیز ها در زمان رای گیری هستند شباهت داشت،مهری را وارونه گرفته بود و بعد با تانّی و وقار خاصی زد زیر پای ورقه و بعد آمار را خواند که حزب حاکم این قدر و چه و چه ...بالاخره تائید کرد که تمام. 

بعد گفتند که به همه در خواست های مبنی بر تخلف رسیدگی می کنیم ،امآ... این امآ یش خیلی حال داد،"ولی در نتیجه انتخابات تاثیری نمی کند"واقعا که دست شما درد نکند با این رسیدگی تان خسته نباشید. 

حالا به ما چه، یعنی می خواهم بگویم به من چه .تو برو غم کچلی خودت را به خور.والله می خواستم دیگر به این گونه فعل ها نپردازم ،مگر می گذارند این رفقای سایق،یعنی" سابقیون"وطنی. 

دور از چشم زن و فرزند یه یمن یک فیلتر شکن نا مطمعن چینی سری به اخبار کل و الیوم می زنیم هر گاه و گداری،چشمم به جمال سایتی مزین شد که 

                                  اروپا و امریکا
نگران تقلب انتخابات روسیه نیستند
از پیروزی کمونیست ها وحشت کرده اند  

 

دیدم نه خیر این رفقای سابق حالا حالا باید باشند و از قبل وجوه شهروندی و سیتی زنی اورپائی جماعت کلی مطالعه فرمایند و آخرش هم حدیث نان و نمک را کنار بگذارند و چشم به دنبال پیروزی احزاب کمونیست کشور مادر باشند.عزیز دل بابا ،این روس جماعت (اگر انگ نژاد پرستی نزنید) "دیمکرات" بشو نیست،غرض جماعت شهروند ویلان روس نیست بلکه خود خود رهبرانش را عرض می کنم،مگر نه دیدید همان اول بهار شان عین هو مثل استبداد محمد شاهی مجلس را با آن همه نماینده در پارلمانشان به توپ بستند ،و حالا هم پوتین با مدودوف دارند ادای "من تو من" می کنند مثل فوتبالیست ها. 

سردبیر گرامی و معزز شما را به "مارکس و لنین"قسم ول کنید این حرف ها را. 

آن رای های هم که افزوده شده به تعداد پالمان نشین ها هم مرام،رای هائی از نوع بغض معاویه است . 

والله بالله کسی به حقیر پولی نداده و قلم به مزد هم نیستم و کشیده نزده که تواب بشوم و این حرف را بزنم ،به ماند . راست اش به خدا تا مردم گرسنه کره شمالی را می بینم و آن رژه نظامی با موشک ها را،و یا اهالی آن کشور زیبای کوبا را و یا آن سرکوب تورکستان چین را ،در دلم آشوب می شود و حالم خراب.حسرت آن وقت های جوانی چهل و پنجاه سال پیش را می خورم که چگونه با ترس خوش آیند داشتم گاه گداری انتشارات رفقارا می خواندم و فکر می کردم از این راه هم می توان به آزادی رسید.راستش را به خواهید باید به عرض برسانم که تمام استخوان بندی احزاب رفقائی را هم شهری و هم زبان های من تشکیل داده اند و این همه نیرو که خیلی هم زیاد بود همه در راه آرمانی به حراج رفت که همه اش از بغض حاکمیت آن دوره بود،و الا این همه اندیشمند از کجا می دانستند که پشت در های بسته و آهنین کسی نیست و آزادی هم ،الا سیبری و استپ های هراس انگیز. جالب است عرض کنم در همان دوران جوانی و بی خبری به خاطر شنیدن موسیقی و اپرای زبان مادری و شعر و ادبیات که حاکمیت آن دوره دریغ می کرد از مردمش، رنج سفر چند روزه به جان می خریدیم ،و می رفتیم به کناره مرز ها و دلمان خوش بود و وقتی دیوار ها فرو ریخت و رفتیم دست بوس شاعر و نویسنده و موزیسینی که دوستش می داشتیم و چنان که حالا هم همه جوانان دارند عشق به خواننده یا موزیکی و یا هنرمندی  ،تا ما را دیدند چنان گریستند از ظلمه ظلم که ماندیم حیران از این همه بی خبری از هم نوع. 

خرده مگیرید شاید "استعداد" رفیق بودن را نداشتم،و حالا هم"استعداد" نژاد پرستی را. 

و درک "استعداد" کمپین تصرف وال استریت را هم.می دانید چرا ،برای اینکه به یمن برکت ارتباطات هر آنچه که در غرب و شرق می گذرد را می بینم و آگاه هستم 

زمانی پای سید محمد علی باب به شیراز نرسیده بود در تهران و زنجان و مازنداران نهضتی شروع شد و کار به مبارزه خلق ها علیه حاکمیت قاجار رسید و این نبود مگر بی خبری و بی اطلاعی از اندیشه باب .همان که آوازه آزادی شنیده بود از ایشان،خلق بی پناه و بی خبر سر به بالای دار داد،و تا در تبریز در محکمه ای در غفا و دور از جماعت بیزاری کرد از آنچه که گفته بود چون پشت در های بسته اش داوری نمودند و خلقی باور نکردند و دنباله اش را پی گرفتند. 

حال گفتم که مضرات بی خبری و ستر اندیشه را،باید به انتخابات روسیه به دیده شک نگریست ،تا تفگر پوتین ها و مدودوف ها هست در به همین پاشنه هاست. 

حزب کمونیست را در اوج قدرت استالین و خروشچف را دیدیم و بروژونف را هم ،آبی گرم نمی شود مگر به همت دمکراسی. 

و آن تعریف را از دموکراسی ،آشنائی چنین معنی کرد، دموکراسی مثل  اجرای قوانین راهنمائی و رانندگی است بی آن چنان بلب شوی شود که امکان حیات نباشد. 

حال چرا برای رسیدن به آن راه ،چپ و راست رفت.این کار های ما مثل اختراع دوباره آسپرین و برق است ما را به جائی نمی رساند.

چشم ها روشن

تبریک به تمامی روسفیل ها ...صد سال بدین سالها... 

آخرش شما را به خدا ببینید به چه روز افتادند،قطب رقیب آن ور آب ها امپریال امریکا،دارد در این ور جهان سرزمین خرس های سفید و یک ششم کره خاکی به صورت علنی و آشکار در انتحابات به سر مردمی که دوست شان دارد شیره می مالد و در انتخابات به تقلب متهم می شود. واقعا که...اولگو برای تمامی کشور های دوست و آشناست.تسخیر آسمان ها و همچنین خارج از کره خاکی در دست های با کفایت حضرات کرملین نشین است.بی حیائی هم حدی دارد.به خاطر همین قلچماقی است که حامی هر چه کشور عقب مانده هست تشریف دارند. 

حال که این همه ارتباطات انسان ها را به هم نزدیک کرده این قدر دیکتاتور تشریف دارند،به بینید که تا وقتی دیوار برلین فرو نریخته بود چه ها که نکرده. و چه نبوده. 

حیف از آن همه عمر که با شور شراری... 

واقعا حیف از هزاران جوان آزادی خواه، در پی سرابی به اسم آزادی خلق ها،از نوع روسی اش تن به آب های آراز نسپردند. 

ما چه می دانستیم که حرف از آزادی یعنی سیبری ،یعنی بیکاری در استپ های سر به فلک کشیده.خوانده بودیم و شنیده بودیم "یک روز از زندگی ایوان ایوانوویچ" را 

زندگی و تبعید صدها نویسنده روسی با قلم شیوایشان را،به گمان اینکه همه آن ها قبل از انقلاب اکتبر بود گذشته بودیم از آن همه بی عدالتی ها را. 

حال بعد سوسیال ئیزیم نوبت به بوتین رسید،راهی رود که اجداد تاج دارشان رفته بودند.خاندان پادشاهی و صاحب های کاخ های زمستانی آن کردند که پوتین می کند "رای دزدی" 

لابد کیم جول و اولادشان و اسد ها هم و تمامی دیکتاتور های آمریکای لاتین ،تبریک ها به حزب حاکم خواهند فرستاد.چشم آدم خواران افریقا روشن که راحت نسل کشی به راه خواهند انداخت. 

قطب رقیب امپریالیست غرب دارد در روز روشن رای دزدی می کند و آن قدر شعور ندارد که مانند برادران غربی اش از نوع امریکا لا اقل به خط قرمز و چهار چوب دمکراسی دست اندازی نکند و برود پی همان رای خریدن های حزبی و سرمایه داران چهان وطن اش که از پایه کار می کنند و ملتی را حد اقل در ظاهر هم که شده آزادی خواهش می خواهند. 

سال هاست که مافیا های روسی دست مافیا های غرب را از پشت بسته اند،لااقل قدیمی تر ها ژشت مردم پسند می گیرند،ولی نوع روسی اش، واقعا که... 

حقوق باز نشسته فرهنگی روس ماهی صدو بیست دلار و استادش از دانشگاه ماهی دویست دلار.مفت چنگ سران جهان سومی ،می روند پیدایشان می کنند و در آزمایشگاهایشان با ماهی دو سه هزار دلار مشغول اش می کنند. 

در صنایع نفتی آذربایجان و تورکمنستان و سایر بلاد نفتی دارند از اندیشه و فکر نیروی روسی بهره می جویند،و مافیای روسی دارد گاز و نفت سیبری را به قلب اورپا لوله می کند و چه باک ،که فقر در جامعه روس بیداد کند.و به شیخ نشین های جنوب خلیج فارس هم دخترکان جوان شان. 

 کمونیست روس  که زمانی خواب از چشم های رقیب ربوده بود،حال به رای دزدی می افتد برای بقایش. 

خدا رفتگان شما را بیامرزد مادر بزرگی داشتیم وقتی در نو جوانی اشتیاق دائی مان را  دیده بود نسبت روس های ان دوره  شصت هفتاد سال پیش گفته بود " سالدات جماعت آدم بشو نیست" 

بعد ها که بزرگ تر شدیم در پی کشف این جمله مادر بزرگ شدم که درآمد "آخه روسها و سالدات ها سر پا رفع حاجت می کنند و عالمی را ناپاک کی کنند" 

از دید مادر بزرگ من روس جماعت "ناپاک "بود ،کاش این چند سال را می دید و به کند کشیدن دموکراسی را تجربه می کرد. 

در خبر ها امده 

"

پلیس روسیه پس از برگزاری انتخابات پارلمانی این کشور برخورد خود را با معترضان به نتایج آن در مسکو و سن پترزبورگ افزایش داده است. این نیرو تاکنون بیش از ۲۵۰ معترض، روزنامه نگار و مخالف، از جمله بوریس نمتسوف، منتقد دولت و معاون اول نخست وزیر سابق روسیه و سرگئی میتروخین، از رهبران حزب مخالف دولت روسیه «یابلوکو» را دستگیر کرده است. روز سه شنبه دادگاهی در مسکو الکسی ناوالنی، وبلاگ نویس مخالف دولت روسیه را به پانزده روز حبس محکوم شد. او دوشنبه شب در تظاهراتی ضددولتی دستگیر کرده بود.

در همین شرایط وبسایت گری گاسپاروف، قهرمان سابق شطرنج جهان و منتقد دولت روسیه نیز از دستگیری های جدیدی در سن پترزبورگ خبر داده است. "

آن دیگر سکه

از خیلی وقت بیش از این ها تصمیم گرفته ام روز مره چیزی و صحبتی ننویسم،چون نه توان و نه حالش را دارم که توان حرف را در چهار دیواری بتنی بدهم و نه سنّم اجازه تنها یک شب بیرون ماندن از خانه را می دهد.راستش را بخواهید جرات اش را هم ندارم و اگر زیاد مته به خشخاش بگذاربد می گویم "می ترسم" تمام.ترس و شجاعت داده طبیعت است به بندگان خدا مثل خنده و گریه و قیافه ظاهری.خوب این شجاعت نوشتن در روز مره گی را خدا از من این سال ها دریغ کرده،نمی توانم که استغفرالله دامن اش را بگیرم و بگویم که چرا و چرا...خوب شاید از نظر خدا افتاده ام و دیگر مرا دوست ندارد،در روایت است که خدا تمام آفریده ها را دوست دارد چون اگر دوست نداشت که نمی آفرید،خوب می ماند این دوست نداشتن حقیر از طرف خدا،وقتی صلاح در این باشد و نباشد هم دست بنده نیست و اصولا بنده چه کاره است در این میان.گفتم که تمام خصایص و تمام خوبی ها در نزد خداست من چه کاره ام. 

اگر اندیشه ای داشته ام و اگر فکری دارم اوست که باید به زبان من بیاورد و الا بدون اذن او و اجازه او برگی به زمین نمی رسد،مگر همیشه در دعا هایمان از او و بارگاهش نمی خواهیم که خدایا "به من سینه ای ده..." خوب خدا هم به من حقیر نداده و نمی دهد. 

آنی که داده ترس است و عدم توانائی در بیرون از خانه ماندن و زیر بتن چهار دیواری با بندگان صالح اش سئوال جواب. فعلا به حقیر آب باریکه ای داده و قرص نانی که تا کی به حضورش روم ، و درد خود را بگویم و جواب بشنوم. 

شنیده بوده ام که کریم است و رحیم.محتاج هیچ نیست،خدا را چه حاجت به اذیت بندگان.از تمامی صفات ارزنده درگاهش نمی دانم چرا این صفت های کریم و رحیم بودش به دلم می نشیند و گو اینکه هر چه دارد برای بندگانش خیر است. 

بلی هر چه که صلاح بنده اش باشد می دهد و دریغ نمی کند،و به من حقیر هم این ملاحظه کاری را بیشتر داده چه کنم که دست من نیست. 

موضوع قدری پیچیده است که در ذهن من و ما نمی گنجد،که چرا به آتیلا و چنگیز آن همه جسارت می دهد،و به موری چون من هیچ چیز.جز دانه کشیدن به لانه برای زمستان و سردی هایش.  

دوست داشتم یکی می بود که جواب پرسش هایم را بدهد که آن هم دریغ است،چرا که دستم به دامن عالمان دین و حکمت کوتاه است. 

تفگر در چرائی "جبر و اختیار" هم، فرصت و استادی و صاحب علم بودن آن برکشیده خودش را می خواهد،فعلا به کار های دیگری مشغول اند. 

هزاران سئوال بی جواب مانده و تمام عالمان حکمت یا در هجرت اند و روی در خاک کشیده،و یا دست من به دامن اش مشکل. 

فعلا با این حس و ترس مان که در دلم عجین شده می سازم. و صد ها سئوال و هزاران اندیشه نپرسیده و تلمبار شده. 

حالا نگوئی که من عسس برکشیده خدایم ترس از من چرا؟ 

باید به عرض حضرتت برسانم که چه کنم "ترست "به دلم افتاده گناه من چیست،تو به گمانت در شجاعت به جای حق نشسته ای. 

روز روزه تاسوعا است ،نمی دانم که این افکار چگونه به ذهنم می رسد این صبح. 

شاید این دیگر از اوهام پا به سنی من است و کم کم دارم پیرمیشوم باید هم کمی بار هایم را کمتر و کمتر کنم ،تا اشاره آن معشوق برسد و من بیچاره عاشق راهی شوم. 

ترسم از صحرای محشر نیست چون به بنده ای بدهکار نیستم و هر چه بدهکارم به خود صاحب حق اش است ،گفتم که رحیم است و کریم،می بخشاید چون موری مرا. 

دلم هوای رفتن دارد،وقتی به درد هیچ نمی خورم زود رفتن ام به صلاح است. 

وقتی بنده ای نتواند که بندگی کند همان بهتر که نباشد.بندگی پرسش است پرسش. وقتی نتوانی چرائی را از کسی بکنی ،به نظرم بنده نیستی بایدکه زود رجعت کنی و جای کسی را نگیری و بیهوده دانه نکش به زمستانت و هوا هم.  

در این همه سال های عمر اصلا این گونه که هستم نبوده ام.بی چاره و بی هدف کم شدن در هیاهوی جمعیتی که خواستن و نرسیدن و التماسش به بنده را" زندگی" می نامد. 

دلم از هر چه زندگی است بیزار است. 

راهی را در کوه های سر به فلک کشیده می جویم و می خواهم که بروم و تنها و تنها برم،و به معبود به رسم که نهایت همه جیز است.دیگر خیلی خسته شده ام،از این همه سئوال بی جواب. 

وقتی می بینم که ملیون ها کهکشان غیر از خودمان داریم،خدا را بیشتر دوست می دارم و رفتنم تمام آرزوی های من می شود.