چه گونه از عهده بر آمدند بین دو ملتی که تاریخ مشترکشان به هزاران سال می رسد ،در مدت گوتاهی این چنین دشمنی بیاورند.هر چه که کردند و هر چه که خواستند در این مدت پهلوی اول و ثانی,وپان ایرانیست های خوش خدمت درباری بود .تمام آنچه شرق شناسان قلم زن در اختیار این روشنفگران امروزی قرار دادند،می تواند برای ما نو آموزان تاریخ سرزمین آبا واجدادی اهمیت دو چندان داشته باشد.
1- تاریخ ایران نوشته ژنرال سر پرسی سایکس با ترچمه سید محمد تقی فخر داعی گیلانی جلد اول تاریخ سال 63.
2- ایران و قضیه ایران در دو جلد نوشته جرج.ن.کرزن با ترجمه غ. وحید مازندرانی توسط مرکز انتشارات علمی و فرهنگی چاپ اول در سال 49.
3- تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر دو جلد تالیف سعید نفیسی چاپ دهم .
4- ....
5- ....
وقتی دوباره بل چند باره به کتاب خانه محقر خود نگاه می کنم ،با کمال تاسف می بینم که خیل عظیم تاریخ ما را آن های نوشته اند که دوست دارند ما را با دنیا عرب بیگانه کنند.
بر می گردد این وضعیت به دوران رضا شاه که بنیان گذار پهلوی بود. همین در کلمه پهلوی من به قول آآ مدرس حرف دارم،از سر هول حلیم رفتند به دنبال کنیه سازی شاهی،آنهم از نوع باستانی اش ،گوئی ما را تاریخ می خواست نه در راستای حقیقی بل در استوره آن به راند، چه اصرای بود.؟
خیلی ها در اول این پروگرام نبودند،ولی کسانی مثل مخبرالسلطنه هدایت بار ها نه در عیان بلکه در خاطرات و خطراتش که چاپ شد به این روش با تعجب می نگرد.و در این پهلوی سازی نگارنده این امکان را نیافته ام ، که در اصل چه بود،ولی هر چه که بود عده ای را خوش آمد.شاید روشنفگرانی از جمله مرحومین دکتر غنی و تقی زاده و اقبال آشتیانی و علامه قزوینی و ملک شعرای بهار و سایرین منّور فکر ها دخیل بودند.گمانم نیز در باب تعقیر خط عربی به لاتین نیز آقایان تمام سعی خود را کردند که انجام نشود و نشد.
در کتاب های که نوشته ،و توسط حاکم های وقت با استفاده از کمک های دولتی چاپ شد،و حلقه مفقودی این است که چقدر مستشرقین آلمانی و انگلیسی اطلاعات قوم آریائی و به قولی تاریخی و هر آنچه که از حفّاریات شیراز و خط میخی و آگاهی های نه چندان دقیق و شاید هم گمراه کننده در اختیار حضرات نویسنده قرار دادند تا چاپ شود. اصولا در همین عصر انترنتی و عصر ارتباطات انباشت این همه داده نزد یک شخص و نویسنده حرفه ای خیلی بعید به نظر می رسد. در همین سال ها که دکتر میلانی تاریخ پهلوی دوم را می نویسد ،که اذعانو به گفته خودش هزار بار به کتاب خانه ها و سفارت خانه ها و متونی که نه دوهزار پانصد سال بلکه بیست و پنج سال از قدمت دارد ،و با اختیار داشتن کامپیوتر و عصر مهواره چندین سال است زحمت می کشد، و به عبارتی هنوز در اول کار است ، حال مثلا استاد سعید نفیسی حد اقل هزاران اسما را پشت سر هم می آورد ،که خواننده سر گیچه می گیرد، صدها نویسنده از آریائی ها نوشتند تا مثلا خود را در ردیف آلمانی ها قرار دهند، تا اثبات شود ما هند آریائی هستیم، ظریفی می گقت که آآ این المانی ها مگر به هندی ها شبیه هستند،و تازه ما به کدام یک رفتیم به هندی ها یا به آلمانی ها.؟اگر چه در سرزمین ایران کنونی از همه ملیت ها از کرد ها و ترک ها و لر ها بلوچ ها و عرب ها زندگی می کنند، اگر قبول آریائی را داشته باشیم،باید هم دنیای ترک و هم کل اعراب را هند آریائی بدانیم ،که باید در نظر داشت خود دنیای ترک همین حال 350000000 ملیون است و دنیای عرب هم اضافه شود به آمار اقایان.
عزیز من آآبهنود، در نوشته به نام حروف، مدتی بعد از انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم،که سعادتی داشتم در انزوا بعد جریانات و حرکت های غیر معمول، که آنچه رخ داد ، اجبارا ،ماندم در تنهائی ،شروعش با همین آآبهنود و با حروف اش .می آموزم از او ، همیشه گیرائی خاصّی در کلامش می یابم و مرا از تمام دور برم دور میکند، در سطر سطرش انطباقی را به خواننده نشان می دهد از تاریخ معاصر.
نوشته بود(از میان انواع علوم شاید بتوان گفت تنها علوم انسانی است که به جهت انسانی بودن آن هیچ گاه خادم قدرت نبوده است بیشتر مواقع حکومت های قدرت مدار و خود کامه با اهل علوم انسانی و ادبیات و هنر در گیر بوده اند، ادبیات و هنر حتی در نوع خود نیشگونی و تیغچه ای و خاری دارند که بر تن و چشم قدرت خواهان فرو می رود)
همین مرقومه آآ بهنود را می توان در موضوع فوق مصداق عمل غیر دانست چرا اگر خوب بنگریم همین علوم انسانی آقایان نزدیک به حکومت گران است که در طول تمام تاریخ بلای ما انسان های این کشور بلا زده شده است ، شاید باورش برای کسانی سخت باشد.حتی نزد آقا بهنود.بر می گردیم به بحث مورد نظر خودم، همان عوامل در بار پهلوی که مصداق بود را خوب به نگرید.گفتیم علوم انسانی که آقایان داشتند ، هر افکاری را به خورد رضا شاه دادند، تا ایشان به عنوان اوامر ملوکانه به خورد این ملت به دهد و کسی را هم یارای مقاومت نباشد، همین آریا گری را نه همین علوم انسانی دان ها پروراندند، ادبیات پروری را به قول مرحوم کسروی ، یا عدم تعغیر خط را ، یا اصلا جمهوری خواهی را در نطفه خفه کردند، خانواده برامکه که نداشتیم و به قولی صد یک این اهالی بی سواد بودند.
مثلا این اهالی سینما هر چه آموخته داشتند به کار بردند در به تصویر کشاندن هر چه که باطل بود، خطاطان وگرافیگ سازان ، یا نویسندگان با قسمتی از کانون شان خلق الاه را به حق ونا حق از ظهور فاشیسم تر ساندند،هر چه کس در لوس انجلس در چنته داشتند در بیست وچهار ساعته شان نمایش دادند ، تا تحریمی به نا حق از انتخابات باشد، در حقیقت این علوم انسانی چه ها که نکرد، آنقدر آدرس غلط بود که در نهایت این ملت بعد انتخابات گیج و منگ در ماندند، باز شدیم معلعبه روشن اندیشان عصر .
عزیزی در نامه ای بس صادقانه از اعراب و عرب نه نقدی بلکه فریادی داشت، به بلندی تاریخ و من و حشت خود را در ادامه این اندیشه بر آمده از تفگری نتوانستم کتمان کنم، که در بیست وچهار ساعته فرزندان ما را بمب باران ایده لوژی عرب ستیزی می کنند.اینکه اعراب قرن اول اسلام ،ما را که از ستم کاهنان ساسانی و بی عدالتی اجتمائی شاهان ،که در انفعال بودیم ، با شمشیر های برگرفته از مساوات و دنیای بی طبقه توحیدی . ندای بلال حبشی، به سرابی بردند که بعد چهاده قرن، هنوز هم در وادی کوچه اول هستیم بحثی نیست.
حرف در تمدن عرب است ،مجموعه تاریخ ویل دورانت نوشته شده در قرن بیستم و اثر کتاب ،در فصل ادیان بخش اسلام، راه گشای ما است، و می بایست نگرش علمی نگاه ما ایرانیان را باید سمت و سوئی دو باره راه دهد.
خیلی قبل از استقرار حاکمیت اسلام در شبه جزیره عرب ، اشعار حماسی و عاشقانه ادبیات عرب و حتی هجو حکام ، می بایست به ما و جوانان ما فهمانده باشد، که آن ها یعنی اعراب بیش از ما آریائی ها از اصالت فرهنگی و ادبی بر خور دار بودند.
وصف کویر و ستاره گان آن را همراه معشوقه و سایر داستان های حماسی اعراب را که ویل دورانت آورده با این شعر دری بعد دویست سال سکوت استاد زرین کوب مقایسه کنید.
آهوی دشتی در گوه چگونه دوزا ....... الا آخر
حال بر کردیم به ادبیات قرانی و سایر احکام اولیه اسلام که دیگر من عوام زیره به کرمان می برد، و در قدرت کلامی، قران دیگر اظهر شمس است.اگر بعض اقوام و طوایف عرب بیابان گرد بودند حرفی نیست ، ولی قرآنی که به زبان این اعراب به وحی نشست ، زبانی است بس روان و زنده و سهل ممتنع.
اگر استاد زرین کوب دو قرن سکوت را رقم زده
، ناصر پور پیرار در چندین مجلد، دوازده قرن سکوت ارائه داده که هنوز خیل عظیم جوانان ما این مجلات را ندیده اند و نه خوانده اند.دلایل خود را در رد هرچه که استاد زرین کوب داشته را دارد. و اکنون به چاب های سوم و چهارم رسیده و قابل بحث است ولی آنانی که نمی خواهند ویا نمی توانند و در مطلق انگاری خود قدم بر می دارند بحثی دیگر است.
حال با باز ماندگان استاد است یا نقدی مشفقانه بر آثار آقای ناصر پور پیرار بنویسند ، یا قبول به فرمایند که شبه جزیره عرب آنی نیست که این عزیزان می شناختند.اگر در اوایل قرن عده ای از روشن فکران به تشویق رضا شاه مرحوم خواستند یک ایرانیت آریائی علم کنند، دلیل بر وحشی بودن اعراب و درندگی آنان نمی تواند باشد.
تمدن جهانی توجه عمیقی به آنجه که در بین النحرین گذشته و در هزاران سال قبل بوده ، دارا است.اگر زرین گوب مرحوم و همراهان ایشان از جمله محمود افشار و ایرج افشار و در این اواخر مجموعه ایرانیکا در کلمبیا به خواهند برای ایران عزیز مان تاریخ شایسته ای بنویسند ، باید در نظر داشته باشند که جوانان ما را به عرب ستیزی و ترک ستیزی نکشانند.
نمی توان از اقوام آریائی یک تاریخ مسلم ساخت ولی به اقوامی که قبل از این هجوم ها بودند، توجه ای نداشت انگار، انگار که اصلا در ایرانویج و در سر زمین موعود استاد احسان یار شاطر قبل از آمدن آمدن هخامنشیان نسلی میزیستند.
دلم می خواهد برای یک تنفس هم که شده این بحث را به بعد بگذاریم و از مردی بنویسیم که جوانان ما را در دام تحجر می خواهد از استاد شجاع الدین شفا از شخصی که می توان ادعا کرد ،که هر چه که شاه فقید ایران محمد رضا شاه کرد از سر بی مایگی ایشان است ، از آن جمله سرکوب فرهنگی سایر خلق های ایران.
(کتاب خانه من که در نخستین روز های انقلاب مصادره شد شامل 14000 کتاب فارسی و خارجی بود که تقریبا همه آن ها را خوانده و حاشیه نویسی کرده بودم شجاع الدین شفا ، ایران کهندر هزاره ای نو صفحه 50 )
حال باید دید این ایران شناس عزیز ضد عرب و محقق و مورخ، اگر از روزی که بر خشت افتاده، هر سه روز یک کتاب خوانده و حاشیه بنویسد برای این 14000 کتاب در زمان انقلاب بایستی یک عمر 130 ساله ای داشت .
چنین آقای مدعی می شود که بشر چیزی به نام فرهنگ عرب و اسلامی نمی شناسد. این حضرات گفتند و نوشتند و بچه های ما را از فرهنگ های سایر ملت ها بیگانه کردند ، تا جای که من معلم و دیگران استادان ما همیشه دنبال عرب ستیزی و اسلام ستیزی رفتیم، تا جای که در انقلاب سال 57 چنان به اندیشه اسلام بیگانه شدیم ، که از هر هزار نفر که اهل ادبیات و هنر و فلسفه غرب بودند ، یکی کتاب حکومت اسلام امام را نخوانده بود، و بی آنکه بداند دنبال ایده لوژی رفت ، که اصلا نمی شناخت چون آقایان پان ایرانیست و فاشیست تمام روزنه های اندیشه ایرانی را با شعار هخامنشی بسته بودند، شد آنچه که نمی بایست می شد، یعنی آن جوانان آریائی از درون تهی بودند چون اندیشه و تفگر ی نداشتند و در اصل پهلوی ها چیزی نداشتند که بدهند.
محل کلیسای گیویک در قره داغ آذربایجان.
بیدار شدن در ساعت ۵ صبح و رفتن به سر قرار مثل همیشه سخت به نظر می اید . ولی از خیلی وقت ها دوست داشتم تا در جنگل های شمال آذربایجان به توانم تمام زیبائی های قره داغ را که شنیده بودم ببینم، که میسر نمی شد .برای روز جمعه آلپ تور برنامه داشت که با طیب خاطر ثبت نام کردم.
با کمی تاخیر به راه افتادیم ،مسیر ورزقان از دو راهی راه خواجه مرجان جدا می شد تا ورزقان راهی نبود یک ساعتی بودیم و همان راه طی شده را بارها دیده بودم .
بعد ورزقان به طرف معدن سون گل که بقولیُ رفسنجانی ها در در اختیار خود گرفته اند و مس نا خالص را به مس سر چشمه می برند و تبدیل به مس خالص می کنند.و در این مورد حرف وحدیث زیاد است .عجیب راه را هموار کرده اند و به قولی برای خودشان است نه برای مردم بد بخت، وتمام دهاتی ها را از سر زمین آبا و اجدادی شان را کوچ داده اند البته در مقابلش هم می گویند پول خوبی هم گیر صاحبان اراضی آمده و چه بسا هم پولی حیف و میل شده است که آن هم مطلبی دیگر است .
خلاصه تمام از گوه پایه های جنگلی که سر به فلک داشت و زیبائی های خاص خود را گذر کردیم و داشت کم کمک خسته راه می شدیم که به ده ای نه چندان آباد رسیدیم و کوله پشتی ها را بستیم . در اولین نگاه بچه را دیدم که عجیب صورتی داشت که گفتند یک نوع بیماری بیری زود رس است نتوانستم عکسی بگیرم در حقیقت دلم نیامد این قیافه زجر دیده را همه وقت داشته باشم شاید هم جرات نکردم .در میان ما ها افراد مسنی هم بود که خوش بختانه در همان اول از آمدن پشیمان شدند و ماندند در همان راهی جنگل که برای استراحت جای خوبی بود، و آبی داشت برای خودش و استراحت گاهی که انسان خود میل داشت خود به جای آن ها می ماند و بیشتر لذت می برد و در واقع اگر این اهالی گوه نورد و دوستان شماتت نمی کردند خودم از شما چه پنهان می ماندم ،ولی چون همین مسیر را نه دبده بودم زیاد مایل بودم به روم، و رفتیم . مسیر کاملا مال رو و معلوم بود که روستائیان زیاد در این محل رفت آمد می کنند، وقتی انسان به داخل مسیر جنگلی میرود احساس این را دارد که خیلی هم قادر نیست بتواند خود را در محیط استحاله کند ، منظور این است یک ترس خفیف سرا پای انسان را می گیرد، صدای پرنده گان زیاد آشنا نیست و گاهی هم صدای حیوانات گوهستانی و جنگلی انسان بنی بشر را می ترساند ولی خوب بیشتر بودیم حد اقل چهل نفر، ترس بی مورد بود ولی بیشتر برای خانم ها که همیشه بنده خدا ها یواش می آمدند ،وخیلی هم با احتیاطُ تذگر می دادیم که ممکن است حیوانات در کمین باشد و زیاد نباید دور بود و یواش راه رفت. بعد سه ساعت کلیسای مخروبه پیدا شد .
انسان موقعی که از کلیسا اسمی می شنود اول محراب وبعد زیبائی ساختمان و بعد مرد خدا را در مقابل چشم می بیند ، ولی ما نه برای همه این ها بل لااقل دیدن یک ساختمان کلیسا مانندی خود را آماده کرده بودیم. خوب یک تقریبا محلی بود در اندازه 5در 5 با سقفی که از سنک بود از قدمت و ساخت آن زیاد نمی دانستند و ما هم اصرار نداشتیم ، چون در همین قره داغ عزیز این ارمنی ها در قرن گذشته یعنی اوایل قرن بیست برای خودشان خواب های دیده بوداند، در خیلی از نقاط خوش آب و هوا و چه بسا جنگل های شمالی اذر بایجان در مواقعی که حزب داشناگسیون صلاح دیده بود از همین ساختمان ها را در بعض نقاط درست کرده بودند تا برای جهان و خود نقطه وطنی را پی بریزند و خود را بومی جلوه به دهند این نظر خیلی از دوستاران آذر بایجان است و خیلی هم دور از انتظار و بعید نیست. خلاصه در تمام مسیر های منتهی به ارمنستان کنونی از این کار ها کرده اند . در مراجعه به کتاب های تاریخی از جمله کتاب 18 سال تاریخ مر حوم کسروی این ارمنی بازی ها و کلیسا در ست کردن ها دیده شده است.همه اش در جهت بومی نشان دادن خود شان است و لا غیر.من بادیدن این کلیسا ها اول نظرم این شد که خوابی که الان برای قره باغ آذز بایجان دارند اول از همه برای این مگان ها بود ولی نمی دانم که چرا نظرشان عوض شده است ، وشاید به خاطر نزدیکی ارمنستان کنونی به قره باغ از قره داغ ما دست کشیده اند.واین خیلی طبیعی به نظر می آید.
خلاصه اثری ار معماری معبد دیده نشد ولی در اصل همان اشغال سرزمین به نظر می آید، که در ادامه منصرف شده اند.خسته وبی رمق افتادیم چای وناهار حاضری آماده بود که صرف شد و بعد وقت باز گذشت بود که مثل همیشه انسان را غم می گیرد.با وجودی که همیشه تبریز را عزیز می دارم نمی دانم که چرا در مواقعی نمی توانم از گوه های و دشت های آذر بایجان دل به کنم و برگردم.
طرف های ساعت سه ونیم عصر با سه ساعت راه پیمائی سر بالائی می توانستیم به محل استقرار می نی بوس ها که در تبریز قاپتی گاشدی میگویند به رسیم.
در را جنگلی عکس های جالب و به یاد ماندنی گرفتم ونهایت زینت البوم عکس های گوه نوردی من شد. در دهی که محل استقرار بود نمی دانم چرا اسمش را یادداشت نکردم سگی باتمام قوا به من حمله کرد که باتدبیر شخصی و کمک خانم ایلاتی دف خطر شد.
با این مقدمه به پایان گشت سفری می رسم به نام کلیسای گیوک در منطقه ، آنجه که آموختم این بود
1- داشناق های ارمنی به هر کجای این سرزمین آبا واجدادی ما رسیدند جهت تاریخ مجعول خودشان بنای را دست و پا کرده اند تا به قولی در آینده دلیل موجه مسکونی داشته باشند.
2- گویا در زمان شاه سابق برای اینگونه کار ها از مقامات کشوری نیز توانستند کمک های هم داشته باشند، حتی در چند محل باز سازی هم داشته اند، به نطر نمی آید در این حکومت معلی توان همچین ریاکاری را بتوانند به دست آورند.
3- مسلم است در اوایل مشروطیت و هم زمانی آقا شیخ خیابانی که حکومت مرگزی را توان نبود هوس استقرار هم داشتند ونمونه های چنگ های خانمان سوز اورمی و سلماس وخوی و خلاصه اطراف این شهر ها به دست آرشمون و سیمگو گرد و بعض خودفرخته های قجری و ژنرال های عثمانی که این آخری را مثل اینکه بعد ها معلوم شد ، داشته اند.
4- کار دار های فرانسه و انگلیس هم به قول نوشته های مرحوم کسروی کمک های هم کرده اند
5- حال من فکر می کنم این عدم توانی آن ها نه اقتدار حاکمیت قاجار و بعد ها پهلوی بلکه خاست خدا بود و لاغیر
در پایان انشا الاه با یک مطالعه دیگر
بررسی آنچه که اتفاق افتاده باید بشود.
حسن بانکی 84.04.09