دست و روزنامه...
سیمین بهبهانی
چشم نغزبین شگرفم قهر کرده با در و دیوار
در نگاه نافذ ژرفم چاه ویل گشته پدیدار
در به روی پاشنه چرخان ناله می کند به گمانم
پا به کوچه می نهم اما کوچه آه می کشد انگار
می روم خموش و پریشان در هراس از این که بیفتم
پیش روزنامه فروشی نیست چشم و هست خریدار
می خرم، که چی؟ که زمانی دیگری برام بخواند
می خرم به عادت دیرین شاد ازین توالی و تکرار
می برم به خانه به نرمی آن چنان که لطمه نبیند
منظر طلوع نظرها مجمع تجلی افکار
می گذارم از سر حسرت روی ده شماره پیشین
جمله بی نوازش چشمی غرق انتظار مددکار
باز صبح روشن فردا پیش روزنامه فروشی
عشق می کنند و نوازش دست و روزنامه دگربا
اتفاق تازه ای نیست جز حکم حکومتی وناز کرشمه مشارکت وسازمان ،وحدیث کهنه سفره مردم این دیار وافزایش 12 درصد از سهم بالای 50 دلار نفت به دست مزد وترغیب به سوی صندوق رای ودر هر خانه ای جوانان لقمه های شرم بیکاری،وفصل تابستان جوانی جوانان و اندوه پدر در غم نداری و روشنفکران میکروفن آزاد ونقد حکو مت می خواهند و تازه بدوران رسیده های برنده مناقصه های نان وآبدار، ایران برای ایرانیان و چوایران نباشد تن من مباد .راستی سر برج چقدر مانده حقوق بگیریم.انقلاب دوباره نه ،شیشه شکستن نه ، فصل انقلاب های مخملی است مگه نه ، با شما ها هستم .باشماهای که برای یک بازجوئی و زندان رفتن های تان دیگر فصل فهرمانی ها را به استوره ها دادید. و وا رفتید .در دیار غربت.و ایران را بدون قهرمان می خواهیدراست میگویداما قوام قاتل محمدتقی بود ووثوق الدوله عاقد تقسیم ایران وهدایت مخبر قاتل خیابانی.
...رجل سیاسی کم آوردیم در این دیار کهن، تمام یا رفتند برپشت ایرلاین ها،ویا دردل سنگ چین های ودیگران در سکوت خانه ها با مهواره های باز مانده از عسس به هوای هخائی و سرود ای ایران و سیر حکمت در افغانستان وعراق و نظریه های سیاسی اقایان باز مانده از انقلاب فرهنگی سربسته می گویم میگذرم به پر شال هیچ کس نمی خورم آآ ..درد دارم نمی گذارید حذف می کنید من که نه قلم ونه مثل بقیه امکان جا ومکان وب لاگ ندارم فقط حرف دارم نه رانید بقول ترک ها همه که قازان 5منی ندارد همسایه محتاج به همسایه است قصد تخریب نداریم فقط روزنه ای می میخواهیم حرف به زنیم چشم امید داریم از شما بهنود آآ ،ما سایت شما را ملک مشاع خودمان میدانستیم باغی ای که دیوار داشته باشد باغ نیست بلکه حیاط خلوتی است.
………بعد حکومت ملی مر حوم پیشه وری و قلع وقم عوامل آن به دست حکومت گران مرکز ،باز مانده ای از گروه هنری و تاتر شهر تبریز مردی بود (حاجی زاده نام)مستمند وبی کس وآواره خیابان های سرد شهر وقهوه خانه ها .که گهگاه با طنز های خود مردم را حرفی داشت.وهر از چند گاهی مورد غضب حکومت گران. روزی فرماندار نظام شاهی حاجی زاده را به مقر اطلاعات آن موقع می خواند و در اولین پرسش اینکه مردک مادر به خطا رفتی نشستی در قهوه خانه گفتی پیشه وری برمیگردد؟ در حال حاجی زاده بلند می شود و به سوی در بسته اطاق میرود که داد فرماندار نظام در می آید کجا میروی وطن فروش .مرحوم حاجی زاده با صدای آرم می گوید : تیمسار اگر به حرف من است می روم بگویم که نیاید. آقای Mani نظم سایت را به هم میریزم دیگه نمی ریزم.