استمداد

دیگر در حال متحول شدن جهان در عرصه ارتباطات هستیم . اگر جوانی در تخلف و جرم مشهود دستگیر می شود باید به خانواده ایشانُ نیروی محترم انتظامی خبر دهد و این کار مشکلی نباید باش.
عاجزانه می خواهم ُ که از این حق اولیه ُ مورد بازداشت استفاده کند و سلامتی خود را به فامیل اطلاع دهد.
جوانان ما هر یک به نوبه می تواند خطا کار باشد و این بر عهده حاکمان است که اغماض و یا تذگری دهد و این یعنی تعامل.
بنابه اطلاع خانم ساناز خواهر زاده ایشان بنام مازیار کاوه در بارک ملت تهران بازداشت شده است امید استخلاص را دارد  دریغ نه فرماید.

بهانه های دیگر فوتبال این با ر روایت دوست

.... داشت میگفت:در قهوه خانه ،دیدن فوتبال عالمی دارد .هیجانش به گونه دیگر است .بازی در پایان ، تمامی ما را به خیابان می کشاند ،که بچه ها با ولع آخرین باز مانده استکان چای سرد شده را سر می کشیدند، که احمد رسید . مثل همیشه غمی داشت سنگین. بعد بدون مقدمه گفت: ثبت نام این ترم را بابا از فروش قالیجه جهازی خواهرم تهیه دیده بود .درحال خواهرم فهمیده .نگرانش هستم . غصّه می خورد. طفلک فکر می کرد بابام جهت تعویض برده بود.نتوانستم خانه فوتبال را ببینم. پدر بعد بازنشتگی رفت دنبال کار ، حرف ما را گوش نداد. می گفت نمی توانم بیکار در منزل بشینم .شد میرزا نمی دانم شاید آبدار چی ،گفت نمی خواهم تو با درس دانشکده ،کار هم بکنی.صبح تا شام توی بازار است.منم ویلان دروس دانشکده، میخواهم برم سربازی نمی توانم همین طوری ادامه دهم . ترم بعد چی، آخرش چی




...... هیاهوی شادی جوانان در خیابان ،داشت شدّت بیشتری میگرفت. و احمد هم گوشه چشمش اشگی داشت ،عین شیرینی آن پیروزی فوتبال.  یک آن خودم را پیش خواهر احمد احساس کردم ، که با چشم تر مقابل تلویزیون شادی دور افتخار بازیکنان را می بیند.صدای ایران ایران شهر را پرکرده است. و من یاد خواهر احمد و سربازی رفتن او ، و فکر بابا این ها ،که بعد سی سال معلمی دارد ،چک های سررسید شده یک ایرانی هم وطن را به بانک تحویل می دهد. و سرراه تدارک، صبحانه جهت همکارانش را ، دلم از شادی جوانان می گیرد . شاید بابای اینان هنوز کاره ای است در ایران برای ایرانیان . یا اصلا در فکر ایران برای ایرانیان نیستند.کاش می شد فهمید که این فریاد ها برای چیست . بچه ها غم پدران را می فهمند، ولی برای کمک دست هایشان کوچک است . کاش رجال دیوار های شهر می فهمیدند......کاش.....

بهانه فوتبال

....بعد از شروع نیمه دوم داشتم کم کمک لباس هایم را می پوشیدم. که مادر متوجه شد. و پشت بندش ، کجا ... گفتم: هیچ، همین طوری راحتم. دل توی دلم نبود مثل ملیون ها ایرانی منتظر یک حادثه از نوع استرالیائی. و سوت پایان و آغاز شادی .خودم را در میان موج شادی در خیابان، قطره ای از بینهایت.حرکت ای است به آن سوی رویاهای دور و دراز ، وآزادی حنجره در فضای روشن اسفالت های شهر اغشته به عکسهای نیم تنه رجال. رجالی که همکی سعی میکنند لبخند به زنند.یادشان از دیروز نبود. همین بعد از ظهر در سخن رانی که یکی از این آقایان داشت ،جوان ها همان قدر کف و دست زدند ، که برای یک تک نواز عاشیق شهر شان. این نوازنده جوان همان قدر در اشتیاق تشویق بود ،که این رجل بود . گمانم روح ساز این عاشیق را بهتر فهمیدند تا وعده حضرتش را.

عاشیق در ادبیات آزربایجانی نوازنده دوره گردی است که با ساز خود شهر به شهر با نوای خود تمام آنجه که سینه به سینه و هر آنچه که یاد گرفته از عشق و دلاوری ، با بیاتی ها و هجا ها باز می گوید، و می نوازد . وآن وقت ادبیات حماسه ای که در تمام اعصار در زیر مهمیز حاکمان عصر در قالب حصر است ، دیگر مرز نمی شناسد .

مادران  جوانی خود را در میان علفهای نرم گوه های سر به فلک کشیده و زیر اسمان آبی می یابند .  به یاد عاشیق غریب و به یاد تمامی عاشیق های آذربایجان.