سئومک ده یاساق و سئویلمک ده یاساق


سئومک ده یاساق و سئویلمک ده یاساق.
بیر الست ،حاکیم وار.
تکجه بیر ذات ،همده کبیر.اودی فرمانی وئرئن.
کندی بیر پالچیقدان ؛دوزه دیب بیر انسان ،اوناوئرمیش جیسمی.
امما روح سالی وئرنده ؛ویرمیش اوسینه یه ؛ بیر مهر یاساق.
بیر سئویب سئومئکه خاطیر؛ ائله یب طرد،
جنّت اولموش خلوت.
بیزده اولاد او آدم،نه غریب بیر دیغو.
هم باشاردیقجا خطا،هم باشاردقجا یاساق؛ ایشله ریمیز.
شیمدی بیر عفوه گمان.
بو نه ایمش یاشاماق؟ ... همده دو دونیا یه یاخیش؟
عفو قیل ذات کبیر؛ایلی بئش آی گؤیه باخماق نه ایمیش
بیری سی ماه رجب اوبیری ماه سیام ؛بیرده بیر شوّال دی.
دالیسی ماه محرم بیرسی نیسان دی؛
یاغا او یاغمور رحمت باران،گؤوه ره ائکدیغیمز.
نه غریب گون لئرمیز.
سن اوزون رحم نی اسکیت مه؛ خدایا قالاریق برزخ ده.
بیزلئره رحمت ائله،
هامی میز قابل رحم،سنه واردی اوممید.



ماه صیام-سیام منظور ماه رمضان دی

اوشاق لیق خاطره سی

سنی هئر گون گؤرماق نه گؤزل،
سنی هئر گون سئومک،
داهی بیر عادت دی.
عمر گئد دیکجه سئوین مک،
بیر اوشاق آننه سینین؛ چادرا سینی توت ماق دی.
آننه مین چادراسی بیر گودئری پارچاسی دی ،
اووزومه؛ صورت مه ؛ دئیدیقجا،
نه قدر ساکین اولاردی روحوم.
داهی قورخو یوخ اولارمیش او غریب یئر لئرده.
سید حمزه ؛صاحب الامر زیارتگاهی نی و اونون قوشارینی اؤزله میشم
بیر دونوب دا؛ داهی سئومک نه گؤزل.
ایندی ؛آننام داهی یوخ .
گودئری چادراسی نی؛ اؤزله میشم،
بابا مین بیر قیران وئرمه سینی اؤزله میشم.
هئره سی ؛ ایل لئردی گوچوب؛ایندی اما او گئچئن خاطره لئر؛
منده بیر یاشلی اوشاق تک قالدیم؛ بیر قیران حسرتینه.
او بسیط گون لئری ؛آتامی ،آنامی بیر داها گؤرمک نه گؤزل.
تام گؤزه للیک لئر آتام" لا گئدی
ایندی بیر تیکجه قالیب کوولکه کیمی خاطیره لئر.
داهی اؤلمئک نه گؤزل.

ح- اسگوئی
بیر "قیران" همان ایندی کی بیر "ریال" دئمک ؛اوغلان اوشاغی بیر قیران خرج ائدیب دا،آخشام چاغینا قدر سئوینج ایچینده قالاردی و نه لئر کی آلابیلئردی

مرد سالاری و دخترک های بی گناه


از همان اوایلی که به همین محلمان خیابان "خیام" آمدیم مثل نو جوانی مان؛ اسمش را "محلّه میز" صداش می کنیم،حالاکه چندین دهه گذشته وقتی جائی صحبتی بشه می گویم "محلّه میز" همان بچه محل فارسی است که در سایر شهرستان ها فارس نشین می گویند. این "محلّه میز" یک بار مثبت در ذهنمان همیشه تداعی می کند. از اصناف جزء اش تا دکتر های عمومی اش و قهوه خانه و سنگگ و لواشی و غیره ،تقریبا فضائی دهه های خیلی قدیم را همیشه داشته و کم و بیش همسایه های تازه مان نیز بعد چندی به حال هوای سنتی اش خو می گیرند.ولی باید اذعان داشت که دیگر این "محلّه میز" شاید دیگر توان حفظ هویت سنتی اش نتواند حفظ کند با این همه ارتباطات و سایره خیلی مشکل خواهد بود برایش.ازهمان جوانی؛ بعد ورزش دو های خیابانی؛ نانی تازه می گرفتم و همین سر راه به قهوه خانه محل سری می زدم و همیشه دو چای تازه دمش برایم لذت بخش بود و بعد برگشت به خانه و دوش صبحانه... پشت میز اداره سر ساعت هفت . یه سه چهار دهه ای هست این برنامه اول صبحی مان. حالا چند سالی است که دیگر اداره چی به حساب نمی آیم،وقت بیشتری صبح ها در قهوه خانه می گذرانم ، یه نیم ساعتی..
امروز صبح وقتی واردش شدم و سلامی بلند که بله ما آمدیم،قهوچی مان وقتی اولین چائی را می گذاشت،شصتم خبردار شد که یه حرفی یا کاری دارد و منم با تکان سر، که متوچه اش شدم. اهالی قلیان از همان اول صبحی شروع می کنند اما من هیچ وقت مزه و لذت اش را ندیده ام ولی از قیافه اهل اش می توان فهمید که چه لذّتی دارند می برند.تازه چای اول را خورده بودم که اقا" غلام" مان با دوتا چای رسید و ظاهرا یکی را برای خودش آورده بود پهلویم نشست و بی مقدمه گفت فلانی پانصدی تومنی گیرئم، بعد ماهی پس اش می دهم تا حرف اش را تمام نکرده بود قولش را دادم که تا جند ساعتی می آورم نگرانش نباشد.ساعت 9 پیشش بودم و دادم ؛تا گرفت دفتر چه بیمه خدماتی اش را برداشت و رفت بدون خداحافظی. زیادی نگرانم کرد؛ظهری موقع برگشت از خیابان خواستم هم سری زده باشم و هم بی چای قهوه خانه نرفته باشم سر سفره نهار و اخبار سراسری.زیادی سر حال نبود و نمی خواستم بپرسم چه شه،خودش می گفت بهتر بود که تا مرا دید به سراغ ام آمد و تا خواست تشکّری کند مانع اش شدم و زیاد دلم می خواست از خودش بگوید که نگرانش بودم و گفت ،بعد اینکه با دوچای پهلویم نشسته بود،می دانستم دخترش طلاق گرفته بود و لی از باردار بودنش اطلاعی نداشتم ؛ظاهرا اقا هه یعد عروسی معتاد شده بود و دادگاه هم بدون هیچ عذری در قبال خواسته عروس خانم حکم طلاق را داده و با علم به اینکه عروس خانم باردار است و باید نفقه ای می داد که نداده و داماد بعد طلاق، در شهر بی در و پیگر گم و گور ؛ و عروس طلاق داده اش را به امان پدر زن راه کرده بود. امروز زایمانی داشت بیچاره دختره . و اقا "غلام" ما رفته بود بیمارستان برای ترخیص و حساب و کتاب.و عجیب اینکه حساب بیمارستان دولتی سر به فلک کشیده بود ،حساب شان با بیمه همگانی و تکمیلی و از این مزخرفات سی به هفتاد شده بود،یعنی هفتادر درصد سهم مریض و سی در صد سهم بیمه از هر نوع گند کاری شان. تزه تواین دو روزه خیلی از لوازم پزشگی را خود خانم اقا "غلام" از بیرون از بیمارستان تهیه کرده بودند.موقع برگشت به خونه؛ نه به فکر بیمه و گند کار ای و هزار گوفتی اش بودم و نه به فکر داماد معتاد فراری و نه به فکر بیچاره عروس نگونبخت؛فکر نوزاد دختری بودم که بعد ها باز در دور تسلسل در این جامعه نا مرد سالارما ،بکجا خواهید کشید بخت ،بر گشته اش.مگر غیر این هست که عصر ها خیابان هایمان پر است از خواهران و دختران ما، بلی تک تک ما،در این شهر درئن دشت به قول تورک ها مورد سوء رفتار کسانی هستند که خود پدر بدرستی نشناخته و نان و نمک اش نخورده اند. نانی که با فروش کوپن و ارزاق و هزار دوز کلک به خانه رود از قبل اش همچو بچه های پس می دهد ؛شاید عوام ام خوانید و یا خرافه پرست.
ولی معتقدم ساختار جامعه همان عادات و فرهنگی است که ما داریم و همیشه در عادات و فرهنگ مان؛ مال غیر حرام بود و مردم آزاری و مردم فروشی قبیح بود،ناموس محله از همان جوانکی که بزرگ شده بود در محل،از او پرسیده می شد و اصناف و کسبه آبروی محله بودند. حالا اگر ناموس از بجه محل و اصناف و کسبه محل پرسیده نمی شود مشکل همیشه خواهد ماند. درد ما مدرنیزیم نیست درد ما نه ماندن در فرهنگ زندگی خودمان است.
اگر در ویرایش و یا غلط چاپی مشکلی بود خودتان ببخشید که حوصله ام از این واقعه امروزی سر رفت.