واقعا نمی دانم چه کسی اولین بار گفت "روزگار غریبی است"

واقعا نمی دانم چه کسی اولین بار گفت "روزگار غریبی است" ؛اما حالا من می نویسم روزگار غریبی است  و چه مفهومی برای من دارد؛اینکه می گویند شش ملیون مهاجر در خارج از وطن زندگی می کنند درست ؛ اما خیل عظیم در صدشان ما را دوست ندارند که هیچ ؛ وطن خود را هم دوست ندارند؛حالا هزار علت برای خودشان دارند که مارا نپسندند،کمی فکر کنید مثل هر انسانی؛چرا مارا باید دوست داشته باشند مثلا خیلی خوب نی می زنیم؟ یا لب خزینه خوش بر و روی یم؟سال به سال کتاب نمی خریم روز نامه نمی خریم به تنها کتابی که پول می دهیم کتاب کمک درس بچه هایمان است.برایشان همه وسایل کمک آموزش را تهیه می کنیم و فکر می کنیم اگر دکتر و مهندسی بشود تو فامیل بهتریم همه نشانمان می دهند که خوب بارشان آوردیم حتما به مامان یا به بابا شون رفته که این قدر مهم شدند.ولی خودمان آخرین کتابی که خوانده ایم از همان کتاب های مایک هامر و آناتا کریستی دوران نو جوانی مان است.خیلی ناسیونالیستیم و به همین خاطر تا اگزوز تراختور می شناسیم که چقد واشرنسوز دارد؛ولی دریغ از کتاب های چاپ شده تورکی و حتی سایت های ادبی تورکی؛ چون به نظرمان هم یه مقدار سخت تره و هم اگر زیاد بخوانیم و در دست مان کتابی  ببینند خلق الله  ممکن است ؛ پان تورکیزم مان بخوانند؛تازه زیادهم حوصله مطالعه هم نداریم چه برسد به زبان مادری مان .خلاصه چون تمام حس صورت و صیرت  ها را داریم و یک عده ای هم تاب تحمل ما را ندارند می زنند به سوی دیگر اب.نه صنعتی نه هنری و نه سرمایه ای ؛همه نزد ایرانیان است و بس.اگر از  قدیم ها این همه قبر و قبور در کوه ها هست؛همان های اند که اجداد همین شش ملیون فعلی است. چون آن زمان ها رسم نبود ترک وطن کنی ؛حالا مولانا کرده و یا صد ها شاعر و عارف جز مصداق های مانیست بماند.فکر کنید اگر شمس و مولانا و یا سعدی و...بودند از دست مان جلای وطن نمی کردند؛چرا می کردند آنقدر که مهربانیم به هم نوع ؛چرا که نکنند.دق مرک بشوند؟ که بهتره هان . گاهی جوانی زیبا روی ؛نه از جنس اش نمی گویم،فقط نیم مصرع شعر در گوشه فیس می گذارد یه صد و بست تای کم و بیش لایک ای دارد.حتما روی شماره انداز اش هست. چندی قبل خانم باشخصیتی که خیلی هم با معرفت و ادب دوست  و با سواد ؛ از جبران خلیل جبران یک نوشته بسیار زیبائی گذاشته بود در صفحه فیس اش ، همان نویسنده شاعر و فیلسوف عرب؛وقتی به تعداد بازدید اش نگاه کردم تنها دو نفر ،تنها دونفر این نوشته زیبا را خوانده یا نخوانده لایک زده بودند آن هم در عر ض یم هفته ؛بگویم که گریه ام گرفته بود تا دلت خنک شود؟ خیلی دلم شکست از این همه اهالی فیس؛در دلم به این خانم باشخصیت دورد گفتم که می فهمد در میان این همه ماها .یکی از دوستان قدیم بدون هیچ رو در بایستی برایم کامنت گذاشته بود که "من تاریخ ناظیر کیتابین یاری قئدئر اوخوموشام ..."جمله معروف طنز فیلم مشهدی عباد را مثال زده بود که از نوشته هایت سردر نمی آورم که گاه از شمس می گویی و گاه سیاه مشق می نویسی ؛ گاه شعر و گاه ...چرا از سیاست نمی نویسی ؛برایش نوشتم اول اینکه سر در نمی آوری؛ چون نفهم ای و دیگر این که چرا باید سیاسی بنویسم آن هم به خاطر تو و امثال تو  که  نمونه مجسمه بلاهت هستید هر از بر نمی شناسید و تنها از سیاست به به و چه چه گفتن اش به شما آمده ؛نوبت رای  دهی و رای کیری هم که میشود سینه جلو می دهید از اول انقلاب رای نداده ام ؛من آنم که رستم بود پهلوان.مردک نا حسابی رای دادن که اولین قدم کار سیاسی است این اولین حق تو هست که رای بدهی ؛آن تنها رای هم نمی دهید. خدا وکیلی به چند تابلو نقاشی پول داده ای و به گوشه آن اطاق ات زدی ؛به چند کنسرت و نمایش رفته ای ؛ چند تا کتاب خریدی تا لاقل شبها یک جند صفحه ای بخوانی تا خوابت برد.نه پول داده ای نه رفته ای نه دیده ای و نه به کسی که کار فرهنگی کرده دست مریزادی گفته ای ؛سی سال سرت بالاست تا یکی بیاید و تو را نجات دهد که چه؛ هم خوب بچری و هم بچپانی و هم شکنگ تخته بیندازی چرا ؛  چون از پاسبان سر کوچه تان هم همیشه تر سیده ای.حالا آن های هم که خارج اند منتظر اند؛ بابا و ننه شان بمیرند بیاید خانه پدری را بفروشند و ببرند مالیات مشاغلی که در خارج دارند را بدهند ؛ فکر نکنید که زیاد فهمیده اند  ؛ نه ...دیگه به ناموس زهرا خسته شدم دلم می خواهد بزنم کوه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد