خواب را در چشم ترم می کارم


خواب را در چشم ترم می کارم؛تا به خواب ات بینم؛
غفلت از توست ؛ آمدنت را بی سبب می دانی؛
نقش بر سنگ زنم چون فرهاد؛
که دگر محو نباشد رویت.
اگرم خواب نباشد و تو هم نا آیی ؛" فی النقش الحجر" ات ؛ما را بس.
شمس ای گریز از خوابم ؛ پیرهن یوسفی به کنعانی ده؛
  ...چو یعقوب بر کشم بوی ات .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد