در دهه پنجاه هر یکی راهی رفتیم


در دهه پنجاه هر یکی راهی رفتیم بعد اتمام تحصیل؛ولی یکی از همکلاسی هایمان به عللی نتوانست حتی دیپلم اش را بگیرد و ظاهرا در خدمت سربازی اش خورده بود به بهداری و یه چیزهای از امپول زنی و زخم بندی از این حرف ها یاد گرفته بود و موقع اتمام نظام هم رفته دنبال گواهی کمک یاری پزشگی و از این حرف ها؛و مغازه ای هم دو نبش؛از خانه پدری شان مجوز گرفت و شد آمپول زن محل. که خیلی هم به درد اهالی محل می رسید شبانه روز اش هم معلوم نبود و خلاصه اینکه به رسم مالوف؛ دکتر اش خواندن؛ بد نبود ؛ و هم یکی از خوبی هایشان همان چشم پاکی شان بود که خلق خدا ؛ زن و بچه اش را می فرستادند که کار های پزشگیاری اش کنند. بود تا این اواخر. از یمن باور های جامعه و همه چیز و از جمله بعض مسائل فرهنگی ؛زمانی متوچه شدیم حجامت هم می گیرد و هم از نوع بهداشتی اش ؛ چون بچه محلمان هم بود گاه گداری سربه سرش می گذاشتیم.این حجامت هم از آن کار هاست که قدمت اش را به بوعلی سینا و دیگر کسان دیگر و باور و یا ناباوری اش به عهده کسانی اند که خوانده اند؛ تا فکری و یا ایده ای به ذهن و مزاق عده ای خوش می آید؛فکر می کنند دیگر سوراخ دعا را پیدا کرده اند و دکتر و دعوا و تست آزمایشگاه را ول و به حجامت سالانه به صف می شوند.در بعض از فصول الا ماشالله که روزانه به پنچاه نفری مریض اش بود و کم کم کار آمپول و پانسمان را به یکی دیگر در همان مغازه اش سپرده ؛...؛ تا زامانی دیدیم خانه پدری را کوبید و یک شش مرتبه ساختمانی زد بالا؛و دفتر دستکی هم برای خود از وزارت بهداری و از این حرف ها؛و شهرت اش از محل مان به سایره محلات رفته بود که هیچ و طبابت اش به شهر های حاشیه هم رسید، کم کم کار به طبابت هم . و به عهده الراوی به تنظیم خانواده و دارو های از نوع ... تجویزمی کرد و فی الفور خودش هم می فروخت و ظاهر خیلی ها هم راضی بودند مخصوصا که کمک هایش بی اجر نمی ماند چون دارو هایش را از دوبی و آنسوی اب ها و کشور های عربی می آمد .ما هم جز دعا کاری نمی کردیم برایش بالاخره؛محلمان آبادتر می شد و چند سوپری و سایر مغازه های خدماتی پشت بندش آمدند ؛اما تعجب مان بعدی بود که از این ماشین های چند ده ملیونی سوار میشد و حتی عین پارک قفل مرکزی اش چند تای بوق می زد که می فهمیدیم دکتر تشریف آوردند.ولی در میان یک چیزی کم بود در زندگی خصوصی اش ؛ که شاید خیلی زجرش می داد که خدا سر هیچ پناه بنده ای نیاورد و آن عدم تطبیق ریخت و قیافه عیال بیچاره اش بود که نه به ساختمان شش مرتبه ای با چندین مغازه اش می خورد و نه به ماشین اش و نه به مشتری های بالای شهری اش ؛ چون طفلک عیالش برای مواقع آمپول زنی اش بود. القصه که بیچاره عیال مربوطه قدیمی را از سر این همه قانون و قوانین به لطف وکلای خانواده پراند و یکی دیگر از هم طبقه های نو کیسه ئی خود ؛ که زیاد هم به سن و سال اش نمی خورد ابتیاع فرمود ؛ نتیجه اینکه هم ما بی آمپول زن ماندیم و در حقیقت دیگر اهل محل را زیاد تحویل نمی گرفت و ساعات کارش هم طوری بود که اصلا به درد آمپول زدن نمی خود ؛ چون معمولا آمپول ها صبح و عصر می خواهد که ایشان عصر ها تشریف نداشتند چون به قدر کافی صبح ها و بعد ظهر ها کارو بارشان که همان حجامت و تنظیم خانوار باشد را انجام می داد و بالاخره هم ایشان از سر خرافات و جهل تنیده در تن جامعه به یک جایگاهی رسید که خیلی ها رسیدند چون جهل دیگر به نظر می رسد را هیچ وقت ما را به حال خود رها نخواهد کرد چون خودمان مولّدش ایم.شب و روز بدون این که کسی بالای سرمان باشد جهالت را تولید می کنیم و اسم اش را هم طب سنتی و عقاید که صده های قبل تنها شنیده ایم و ندیده ایم می گذاریم . به مغازه عطاری می رویم و یک پلاستیک علف می خریم و می جوشانیم که چه ؟ گویا بو علی سینا گفته . به بو علی سینا افتحار می کنیم نه کتاب اش شفا و نه قانون اش را خوانده ایم که پایه گذار شک الیقین است و نه به حواشی که زده اند در مورد خرافات ؛تنها سینه جلو می دهیم که ایرانی است و کسی نیست بپرسد تا حال اسم" ابوعلی" را چه کسی اسم روی بچه اش گذاشته .چون نمی خوانیم ؛اصلا چرا باید خواندو چشمهارا ضعیف کرد مگر نمی بینید فلان کس عینکی است خوب همه اش از سر خواندن کتاب و روزنامه است دیگر.جهل از سر و کولمان بالا می رود؛آن روز ها مهمانی داشتیم از مغان که مریض را آورده بود پیش دکتر آشنا،از حال و روز یکی از دوستان پرسیدم در جواب گفت خیلی خوب اند؛ نظرم کشاورزی بود که امد و گفت یک امامزاده دارند.در کما تعجب پرسیدم یعنی چه که اماز زاده دارند گفتند بله متولی امام زاده اند دوبرادر و دوخراهر؛هفته را تقسیم کرده اند بین برادر ها و خواهران و به نوبت متولی اند و در آمدشان را بر می دارند؛گفتم خوب چه می کنند این اهالی در این امام زاده گفت مبلغی را نذر می اورند برای صتدوق و گاهی هم جنس و از این حرف ها و تا آمد از معجرات اش بگوید گفتم برای دکتر چه آمده ای تو هم نذری می کردی و به خنده گذشت؛امار امازاده ها در چند سال خیلی رفته بالا بدون چرا ؛ های فراوان و عده هم به عمد می دمند به این آتش؛ظاهرا فعلا استان گیلان اول است. گاهی در تورکی نوشتن هایمان املاء صحیح تشخیص نمی دهم نه تقصیر ماست و نه تقصیر خواننده چون نه فرهنگستانی هست و نه دانشگاهی که رسالت اش این است؛نظر حرف عربی است که در تورکی نوشتن هایمان زیبائی خاصی دارد؛چون همه آشنایند به این حرف وقرار یر این بود که کلمات عربی مخصوصا حرف قرانی به همان وضع خود نگاشته شود و دکتر جواد هییت هم نظر اش این بود و هم مکتب وارلیق.در این چند روز شاعره محترمی بنام خانم مرتضائی شعری سروده اند و انقدر عوض نقد و تنقید محتوای به املایش ایراد گرفته اند ودل این شاعر هم غمگین ؛از تورکی نوشتن کسانی را نهراسانید و رنجشی نباشد. حروف صائیت و صامت را در تورکی نوشتن دقتی است حتی برای فارسی فرهنگستانی در پهلوی اول گشوده شد و جنابان فروغی و قزوینی و دهخدا و دیگران زحمت کشیدند برای یکسان سازی املاء هنوز در تورکی نداریم دوستان در این گونه عیب ها زیاد موارد سخت نگیرند و هم برای شاعر جماعت دل آزده نشوند مخصوصا خانم محترمی چون مرتضائی در صفحات فیس دیدم؛ باید خواند تا اصلاح امور شود .چندین سال است که جناب ناصر پور پیرار کتاب های نوشتند در مورد خط و مخصوصا دوره همخامنشی ها و تخت جمشید،باید خواندو فهمید جواب داد،نه خوانده کسی ملا نشده حتما آقای ناصر پور پیرار خوانده اهالی لوس انچلس هم باید بخوانند و تحقیق کنند و جواب را بنویسند تا حالا که جوابی ندیده ام؛حضرت اقای سیستانی روزی گفته بود که کجایند مطهری ها و ...حوزه چرا تولید فکر نمی کند ؛آن مسافر زائر مانده بود چه بگوید؛ علم و توانائی علوم انسانی را نمی شود با پول خرید. حتما برای املاء زبان تورکی موسسه ای لازم است بدون بودجه های دولتی می شود کار کرد و انتظار از دیگران بی مورد است خودمان باید دست بالا بزنیم و توهین به نویسنده و شاعر خیلی بد و حقیر است.اگر کسی می خواهد به پور پیرار چواب بنویسد باید بداند و بخواند و حتی برای مطهری شدن باید خواند. مرحوم علّامه قاضی را گفته بودند چرا المیزان را به عربی نوشته اید ،گفته بود عربی را باید باعربی نوشت در فارسی نمی گنجد.خوب نظر ایشان بود و برای اثبات عکس اش باید رفت خواند؛با پول نفت سواذ نمی آید.دیروز اقای روحانی را دیدم و هم امروز ؛قبای ریاست برای اش خوش دوخته اند چون سواد اش را دارد ودر مجامع آبرو داری خواهد کرد؛سوادش را از اکسفورد نگرفته؛خود خوانده و آن حرف هایش پیش مهمان ها سر افراز مان می کند.نه تورکی نوشتن شرط است نه فارسی نوشتن.باید زبان مادری را یاد گرفت و یادنگرفتن اش را تقصیر این و آن نباید باشد خودمان باید در هر خانه ای مکتبی داشته باشیم و در این میان مسخره کردن نویسنده و یا شاعر از بد ترین کار هاست.هر ئانش آموزی روزی نیم صفحه به زبان مادری اش بنویسد عرض شش ماه یاد گرفته همراه زبان فارسی زیاد اشخاص را نرنجانید؛همه ساعدی و براهنی نمی شوند یا فروغ و یا دیگران... مگر به سعی و کوشش ؛ آن های که شدند زحمت کشیدند و به نتیجه کار با زحمت توان رسید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد