"ای نسیم به خدا می سپارمت"، گفتم ات به صد دیدار، چون که مهربانی ات دیدم ؛ به هزاران واژه بیداری به صد نکته آگاهی؛ بر گزیده مکرم و بلند و اعلائی؛ هم که به مصدرش می آئی هر که گفته ات این مصدر ؛به حق دانا بود. گر چه زیبا رخی به ظاهر داری ؛ به باطن ات هزاران بیش، "آبی است در جانب اعلی ثلبوت" آنکه "اثیره" اش گویند که صد البت اب گوارائی؛ دارمت مدح میگویم که تو بی نیاز از مدحی؛چون خدایمان همیشه همراهت. تو و شمس هر دو از یک خاک اید؛ چون هر دو از خاک بهشت آیید. این منم به سر گشته در صحرا؛ تو چون "بر گزیده مکرم و بلند و اعلائی" بازت گویم " ای نسیم به خدا می سپارمت" ای دوست. این تمام نقطه عمرم بود ؛ اثیره در قلم بودش و خدا نگه دارش ؛ و شمس در صحرا؛ هم که ناقه مرکوب اش. کی توانم اش دیدن؛ آن خدا داند
حسن اسگوئ