به گمانم عید باشد که نگاهت این چنین شاد؛
مگر آن عزیز بینی ؛که بیامدست خوابت؛
تو مرا عزیزی ای گل؛ و تمام آن نگاهت که به تصورم به یادم ؛
اگرم نه بوده ای شاد ؛ به چنین هوس چرائی؟
تو آن نگاه معصوم ؛که به ابدیت اش بنازم
و مرا چنین برد یاد که به عطر آن ؛ نیازم
همه وقت حرفم این بود : تو اگر نباشی ای گل
که دگر من هم نباشم .
تو بمانی و بمانم؛مگرم بود قیامت؛ به حدیث شمس ام
همه ایم مهمان ؛ برسفره الاهی ؛
به تصّور ات نباشد؛ بشریّتی به اعصار همه در بهشت باشند
که خداست صاحب؛ همه " کلَ شَی حَیّ "
حسن -اسگوئی
مگر آن عزیز بینی ؛که بیامدست خوابت؛
تو مرا عزیزی ای گل؛ و تمام آن نگاهت که به تصورم به یادم ؛
اگرم نه بوده ای شاد ؛ به چنین هوس چرائی؟
تو آن نگاه معصوم ؛که به ابدیت اش بنازم
و مرا چنین برد یاد که به عطر آن ؛ نیازم
همه وقت حرفم این بود : تو اگر نباشی ای گل
که دگر من هم نباشم .
تو بمانی و بمانم؛مگرم بود قیامت؛ به حدیث شمس ام
همه ایم مهمان ؛ برسفره الاهی ؛
به تصّور ات نباشد؛ بشریّتی به اعصار همه در بهشت باشند
که خداست صاحب؛ همه " کلَ شَی حَیّ "
حسن -اسگوئی