کاش بودی و می دیدی
در آن شب های زخمی؛ که به خود پیچیدم
از پی بی خودی ام .
کی توان زندگی اش نام نهاد شرح اش را . زنده بودن بهتر
سال ها دور ؛ به پری روز کشید؛ زنده بودم که رسیدی از راه
با گل یاس و مثنوی همراه ات
"گرچه همچون تو؛ ز هجران خسته ام"
- من به هجران ام انس ؟؛شمس جان مولا ما وا رهان؛
از غم هجران دوست ؛ در مانده ام ؛ بی توان ام روز و شب
کی شود صبحی ؛ که بیداری بود با یاس تو ؛
همتی کن بخت ؛ عزیزم در سفر ؛ من به راهش چشم.
نامت آشنائی جمع ؛ راهت ناتمام.
کی رسی بر من ؛
عمر را چون حدیث دیگری است ؛ فردایش که دید.
شمس ای غمین غزل گفته مولای همه
سببی ساز و دمی ما را خوان
کی رسد لب من بر دامان سفر کرده دوست