باز آمدی ای صنم دیشب ؛ من ره میخانه بودم که گرفتی دستم؛بردی از یاد ام
نتوانم گفت از بیکران هایت.
گویمت گر رهانیدی از غم هجران ؛ و تلخی از باده؛ شکوه ساقی ؛ به فریاد ام
منعم ام نعمت روزگار هایت.
تو در آن لحظه همه در غوغا و هم گفته هایت شیرین؛ ترنم نغمه ها به آواز ام
شیشه ام عمر دست هایت.
تو حاصل بهار دیگرم بودی و من در این میان خسته از روز های سخت تکرار ام
تحفه ام غزلی از غزل هایت.
شب هایم بی تو بی روح است چون نباشی کی کنم سحر قصه از آغاز ام
نمازم صبح در افق هایت.
سجده ام کی شود شرک استغفر الله تو را فرستاده همان معبود به دیدار ام
عابدم در عبادات هایت .
از سر شب همه چشم در راهم که با سبزه ای آیی؛همه در خواب و اغیار ام
سبزم از همه رنگ هایت.
ساعت ام از همان نیمه شب آغاز ؛ بودن ات پر از مهر است و به عذر رفتار ام
مهرم از مهربانی هایت .
هم دها در وجودت هم سیه در موی ات
هم نوشتم ماده تاریخ کنار گذر کوی ات
حسن _ اسگوئی