من در این راه دراز خسته از نابودن ات؛ در مانده ام؛ آن همه بیدادی ات ؛ و این همه داد مرا؛ کی توان در رفتن ام ؛ در مانده ام منتظر باید بمانم ؛ تا شمس من ؛ آید ز راه ؛ به گمانم روزی ؛ خواهد آمد از حلب ؛چشم هایم ؛ خواب آرام ندیدند هرگز ؛ سالیانی که وجودم ذره-ذره یخ شد و روزگارم همه در سرما؛ ماند