ای تو خیال خام من ؛بی تو ره ام نمی دهند هم به سرای کوی خود
هم به درون روح من از چه سبب نشسته ای
خود نه شناسم ات تو را ؛ لیک درون خود؛ عاشق دل شگسته ام
آن بوی عطر یاس تو ؛خود سببی ایست به بودن ات؛
وآن دگر آن خیال تو ؛آنی رها نمی کند ؛کاش که رخ نمودیم.
بی رخ تو کجا برم این دل پر حزین را ؛
بی تو ره ام نمی دهند هم به سرای کوی خود؛"شمس" خسته ام از نبودنت
حسن -اسگوئی