اشعار فیس

هم چو "نسیم" آمدی ؛ از دل دریای عقیق؛ در گذری به سوی ما
بر تن تب دار رسی ؛جان دگر بگیردم
هم که همیشه گفتم ات من به خدا سپردم ات
حال ز ما رفته ای ؛ 
با شب خود چه ها کنم؛کر تو شب ها نیائی ام.
آن همه یه وجود من ؛ وان دل کودکانه ام بی تو چسان سحر کند.
آن که نیازمن توئی ؛آن که غزل برای توست در همه یه دفتر من؛
دگر کسی نخواند اش ؛چون همه از برای توست
مثال آن کبوتری ؛ از لب بام رفته ای ؛
یا به غزال مانده ای از غزل ام رمیده ای
من به غزل نوشته ام ات آن همه حسن خوی تو ؛ کون و مکان من توئی
از چه سبب به سوء ظن ؛ در نظرت لا صواب شدم
من که همه ثواب را ؛ در رخ تو سروده ام ؛
هر چه بخوانی ام درست؛ لیک لا صواب نی ام
ای که بگویم ات " نسیم "؛ بی تو چنان خسته ام ؛زان همه کوه کنده ام
حال که قصد رفتنی ؛ عذر به تقصیر بنه؛ من همه تقصیر شدم
گر همه حسن خوی و خلق ؛ از تو بوده است ؛ این همه تقصیر مرا ؟
آن همه گفته بودم ات "نسیم ":
"شکسته بال و پر منم ؛سوی دگر چسان پرم؛ تلخی روز گار من
این شب و شب های دگر تمام نیست"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد