سالیانی قبل آن حبیب شهر ما در بیات اصفهان می خواند"من مرد تنهای شب ام "
گاه گاهی آخر های شب در ته کوچه با صدای بم با دماغی گنگ؛
زمزمه زیر لبی؛ با خود همی گفتم "من مرد تنهای شبم"
هم زمانی بود ؛که غیر درس و مشق ؛ از شب و تنها شدن ؛
در ذهن من شعری به این معنا نمی گنجید؛
فصل ها رفتند اما؛
هر شب ام با حبیب ام جان گرفت ؛بار دیگر
شب و تنها شدن را هیچ کس معنا نگفت؛
در کلاس دیگری بودم به نام زندگی ؛
های هایم این کلاس ؛ فریاد هایم این کلاس
دیگر این بار ؛ تمام درس من شب بود و تنها ماندن ام
حال می فهم ام حبیب ام را ؛
در بیات اصفهان می خواند: "من مرد تنهای شب ام"
برای فهم هر شعری؛ درس خواندن شرط نیست
هم برای فهم هر معنا .
فصل ها باید رسد.
حسن اسگوئی پائیز 92 "قلعه بابک کلیبر" یکی از قلاع هشته سر قره داغ